ما دریانوردها، با توجه به سفرهای دور و دراز مان بهدور دنیا، چه بخواهیم چه نخواهیم، تجربیاتی کسب میکنیم، که سبکباران ساحلها، فیض کسب آنها را ندارند؛ یا اگر داشته باشند کمتر از ما مرغانِ دریا به آن توجه مبذول میدارند و در آن غَور میکنند. یکی از این تجربهها، تفکر در رفتار انسانها و اندیشه در کردار حیوانات کره زمین است.
برای نمونه ما دریانوردها کشف کردهایم، که روانشناسی و اعمال «مگس» و طریق برخوردش با انسانها در کشورهای مختلف، تناسب مستقیم دارد با آب و هوای محیط؛ و رفتار و سلوک مردم آن خطه! یعنی محیطی که مگسها در آن رشد و نّمو میکنند، سر از تُخم بیرون میآورند، بال و پر میگشایند، پرواز را تجربه میکنند و در اِعمال تولید مثل و تکثر و تکثیر، موجب مزاحمتهای عدیده برای انسانها میشوند، در آنجا، در آن محیط،، چگونگی حالت جوی و عادتهای اجتماعی اثر مستقیم دارند بر رفتار مگسها، بهعبارت دیگر برخورد مگسها با انسان انعکاسیست از محیط اجتماعی و جوی که در آن پا میگیرند ...بهبخشید در آن بال میگیرند. مثلا مگسهای اروپای شمالی، کانادایی و ایالتهای شمالی آمریکا، یعنی آنجا، که هممرز با کانادا هستند، در مقایسه با همکیشان خود در کشورهای استوایی، رفتاری نسبتا ملایم، حتا میتوانیم بگوییم مؤدبانه و متمدنانه دارند و هر چه به قطب شمال نزدیکتر میشویم، این خصلت مثبت را فزونتر میبینیم. یعنی اگر مگسی در فرانسه، در آلمان، در نروژ، در انکوریج یا در مورمانسک، به غذای شما یا به خود شما نزدیک شود میتوانید یکبار، یا حد اکثر دو بار دستی حواله کنید یا روزنامهای در هوا تکان دهید و عدم علاقه خویش مبنی برهمنشینی با وی را، به این صورت یا بههرصورت که مایل باشید، آشکار سازید و آن حشره موذی، اگر نه بهفوریت، که پس از حرکت دوم یا سوم دست، مثل بچه آدم، گورَش را گم میکند و سعی میکند حتیالمقدور دیگر موی دماغ شما نشود و عطای لیسیدن مربای چسبیده بهبشقاب را به لقای تماس، نهچندان نرم، با مگسکُش میبخشد. آن حشره، آن مگس، ناخود آگاه و از روی غریزه و در اثر همنشینی با افراد متمدن، تفهیم میشود که اینجا( در حاشیه بشقاب) جای نشستن برای او نیست و در صورت اصرار، بهمصداق آیهی شریفهی انا للله و انا الیه راجعون، اگر حلقآویز نشود، دستِکم روی زمین پهن، یا روی میز ولو میشود.
مگسهای کشورهای غیر متمدن یا کمتر متمدن اما ( حالا نمیخواهم اینجا اسم ببرم!) به شیوهی رفتار مردم همان ناحیه و همان حاشیه و همان محلها، زمختاند، کلهشقاند، اصولا کلهشقی را بهارث بردهاند و بد جور بیشرم، قبیح و سمج بار آمدهاند. ده بار هم با دست پسشان بزنید باز برمیگردند و نه تنها بشقاب و فنجان، که لب و لوچه و چشم و بینی شما را هم تصرف کرده و خونتان را چنان بهجوش میآورند، که، زبانم لال، با یک سکتهی کامل یا با یک انفارکت ناقص دست بهگریبان می شوید و راه دیگری جز قتل و کشت و کشتار، ترجیحا با مگسکش، برایتان باقی نمیگذارند.
با دست نمیتوانید آنها را بکشید، چون مگسها حرکت دست شما را بهصورت " سلو موشن" میبینند و همیشه فرصت فرار دارند.
از مگسهای بدعنق در کشورهای مختلف سخن گفتم. میپرسید کدام کشورها؟ نمونه بیاورم؟ خُب...مثلا کشورهای عربی، که مگسهایشان هم مثل خودشان سماجت خاصی دارند و زبان سرشان نمی شود یا اصولا اهل هیچگونه صلح و معاملهای نیستند، بیشترین مگسهای انتحاری هم متعلق به همین ممالک و همین بلاد است. عرض کنم ... اممم ...دیگر اینکه کشورهای آفریقایی، یا آمریکای مرکزی و بعضی از کشورهای آمریکای جنوبی، یا مثلا بنگلادش، پاکستان (چه اسم بامسمایی!)، و از همه بدتر هندوستان، آخ و امان از دست مگسهای هندی، که اگر دست و پا داشتند با لگد و سیلی به جان شما میافتادند و اگر زبان داشتند میگفتند: هام چان تامارا هی کُرتانی مانتا چکری کنتا جانتا هی ... یعنی: جرأت میکنی مگسکش بهطرف من پرت میکنی؟ باش تا حسابت را برسم!!...
چند سال پیش که برای دید و بازدید بهوطن رفته بودم، هرجا، چه در رستورانها چه در جیگرکیها یا آب میوه فروشیها و همچنین در منازلی که بهمهمانی دعوت میشدم، مگسهای وطنی امان از من میبریدند و شگفتا از این همه صبر و شکیبایی هموطنان و اقوام و فامیل که بهواقع تسلیم محض این موذیان نفسبُر شده بودند! وقتی علت را جویا میشدم و میپرسیدم: شما این همه انسانهای فرهیخته چرا حریف این دویست/سیصد مگس موذی نمیشوید؟ میگفتند: والله در زمان اون خدابیامرز؛ ما اینهمه مگس نداشتیم، و آنهایی را هم که داشتیم این جور سمج و بیحیا نبودند، زمانه عوض شده دیگه، چبکنیم؟! بار دوم که به ایران رفتم، چون بار اول نوار چسبنده مگسگیر را در میهن اسلامی ندیده بودم، تعدادی از آنها را با خود به سوغات بردم و به دوستان و به اقوام و فامیل هدیه دادم با کلی تعریف و تمجید از چسبندگی و لزجی این نوارهای ( Made in Germany )، که مگسها را مثل آهنربا به خود جذب میکند و تا مست و بیهوششان نکرده ولشان نمیکند و چه و چه... نشان بهاین نشان، در روزهای بعد، که اقوام و فامیل مرا به چلو مرغ و آبگوشت و ماهیپلو دعوت کرده بودند با چشم خود دیدم تنها یکی دو مگس کور و کچل و علیل و بیمار به نوارهای اهدایی چسبیده و کلی مارا جلوی فک و فامیل شرمنده کردهاند.....
مدت زیادی طول نکشید تا فهمیدم با مگسهای وطنی طرفم و از این نوارهای چسبندهی ساختِ آلمان و ساختِ ژاپن و ساختِ روس و کره شمالی و کجا و کجا، تا دلتان بخواد فتو فراوون در آنجا، یعنی در میهن اسلامی یافت میشوند ولی مگسها، همرنگ جماعت شده و تحت تأثیر تربیت و آموزش اسلامی و تقلید از آخوندها، بدجور مرد رند و موذی شده و جاخالی میدهند. اینجا بود که ملتفت کنایه و ایما و اشاره اقوام و فامیل شدم. شبی خواب دیدم آسمان تیره و تار شده و سیل مگسها تعقیبام میکنند و من دوان دوان رو بهسمت آلمان فرار میکنم ولی پاهایم کشش ندارند و یاری نمیرسانند. مگسها گوشم را احاطه کرده بودند، وزوزوزوز کنان تو گوشام فریاد میزدند: شما هفتاد میلیون نفوس آریایی حریف 250 هزار آخوند بیسواد نمیشوید و تو دهن یکی مثل شیخ خزعلی نمیزنید که میخواهد نوروزتان را بهزبالهدان تاریخ بسپارد و سیفونش را بکشد آنوقت نوار و دام چسبندهی آلمانی سر راه ما مگسهای ریقو میگسترانید؟ زورتان بهآنها نمیرسد حساب مارا میرسید؟ دیواری از دیوار ما کوتاهتر ندیدهاید؟ هه ...؟ یکیشان رفت تو گوشم و باکمال پر رویی عربده کشید: حالا سوقات از آلمان با خودت میآوری؟ سپس همه یکصدا فریاد زدند: « ما همه سرباز توییم خزعلی... گوش بهفرمان توییم جنتی ... وای بهروزی که مسلح شویم... نوکر محمودی و رهبر شویم! وای اگر حکم جهادم دهند... ششلیک و یک جوجه کبابم دهند...»..
نفهمیدم این ارقام و این اعداد و این حرفهای بودار را از کجا آورده بودند و چه کسی یادشان داده بود؟ خدا را شکر در همان حیص و بیص بهعلت فشار گوش بر بالش، بیدارشدم و نفس راحتی کشیدم. این همه در توصیف مگسها و شیوهی مبارزه با آنها گفتم و نوشتم و در توجیه اعمالشان داستان سرودم تا کمی هم مقایسه کرده باشم رفتار آن موذیان بیزبان را با کردار هزلنویسان سمج اینترنتی که مثل کنه بهآدم میچسبند و تا با مگسکُش سراغشان نروی ولاَت نمیکنند. البته با این تفاوت که اگر مگسها عیان ظاهر میشوند و آشکارا تو هوا بال و پر میزنند، این هرزهگردها و هرزهگوهای بیپرنسیپ، در خفا، در پشت نقاب (Anonymous ) یا در پوشش اسم مستعار ِ تقی و نقی یا کبرا و صغرا به راستی به «ارگاسم Orgasmus» هرزهگویی و هرزه درایی میرسند، که با اجازه شما در پستی دیگر به شرح آن میپردازم.... یا الله.
آن شنیدم که سپاه آمده در دشت و دمن توی کویر، پُشت دو تا تپه شنریز کهن، دست بیالوده به یک کار خفن، دود به پا کرده، شلوغ کرده، توکل به خدا کرده در شیشه جادویی را وا کرده سه تا موشک 10 متری هوا کرده که تا لرزه فتد بر بدن بوش لعین، یا که پرد برق سه فاز از ته و ماتحت پلیدش توی اون کاخ سفیدش و پرد از سر و از کله ( رایس) هوش و کند خیس ز ترس جهش و غرّش و توپ و تشر موشک ما چین جبین را.
نیز از غرش توپ و تشر موشک ما رعشه فتد بر تن و اندام اولیمرت، بهشود مات و انگشت بهدهان توی تلآویو، جروزالم و حیفا.
لیک گویا که یکی موشک بدطینت صهیونیستیی روسی بهنمودست الم شنگه ندادهست به فرمان شلیک گوش روی تخت و سکو مانده و لم داده به پهنای بیابان، نه تّرقی نه تروّقی و نه دودی نه ورودی نه خروجی نه فرودی که نه انگارتو گویی که یکی موشک فرهیخته ساخت وطن هست.
الغرض خُفته بُده موشک خاموش سیهپوش، در اون خاک و بیابون شده بودهاست بسی موجب شرمندگی و خجلت ما امت اسلام، بخصوص رهبر ناکام، که با موشک و با بمب اتم میل به ویرانیی صهیون و یهود دارد و نابودی ایرا ن پس و بعدش.
این چنین بود که دادند خبر خدمت رهبر که یکی موشک ما جام شده خام شده صنعتِ موشکزنی ناکام شده وای بهخندند به ریش من و تو مردم دنیا بخصوص مرکل و اولمرت و مبارک حسنی، چینی و بوش نیز شهنشاه سعودی همه اقشار مسلمان و یهودی. گفت رهبر که منم گوروی [+] اکبر، نسَبام سبت پیامبر که بهسایم سر و عمامهی گردم به ثریا و به اختر بهگمانم که طلسم کرده کسی موشک ما را و به جادو و بهجنبل نگذاشتهست که تا شیهه کشد، سوت زند، بوق زند، فوت کند دود کند، گرد و غباری بفرستد بههوا مست کند توی فضا موشک پژمرده و مظلوم مسلمانشدهی ما. زود اعزام نمایید دو آخوند شکم گنده عقب مانده و وامانده به آن خطه که تا روضه بخوانند سر تپه عزایم بهنشینند و کنند زمزمه صد ورد و دعا را. بنمایند قرائت ز مفاتیح جنان، ورد کمیل، ذات معاد، سورهی عاد فتح و حجر، کوثر و نجم و بقره را. این چنین بود که دو آخوند شکم گندهی مفلوک، متخصص تو غنی کردن موشک و اتم شقه نمودن، بهرسیدند به آن خطه جنگی و قدم رنجه نمودند روی تپه نشستند دو عاروق تو هوا ول بهنمودند و بهخواندند دو صد ورد و دعا را و بهگفتند که ای حضرت قائم تو کمک کردهای دائم، مددی تا که به دلدار رسم لطف بفرما و یکی انگولکای قلقلکای موشک بیعرضهی ما دوست ندارد که کند میل جهیدن بهفضا را.
لطف کن چوب بزن توی سرش ورنه که ما خیط شویم بین ملل، خاصه که گویند چه شد آنهمه نذر ورد و دعا روز و شب از مسجد و از تَکیه و بتخانه، چه شد رونق اسلام؟
ناگهان کلّه صبح دود بپا شد، هوا تیره و تار معجزه برخاست و دو صد موشک اسلامی و مونتاژ کُره، نی که جنوبی، که شمالی، شق و رق راست به پا خاست نمودند فضا تیره و تاریک. همه گفتند که به به و چه چه و زدند خنده به قهقه که ببینید کنون رهبر اسلام، دو آخوند فرستاده به صحرا و چه جور مشکل موشک شده حل، صل علی نور علی نور به اسلام و به آن امت در صحنه که ذوب است توی خصلت رهبر. وَه که از موشک مرده و فقط صرف دعا خواندن و نُدبه بفرستند دویست موشک ورزیده هوا را، بهشگفتی بهنشانند خدا را.
گفت: جمهوری اسلامی با ساز و دهل و تفسیر و تحلیل و با تبلیغ از پیروزی در نشست چند روز پیش ژنو حرف میزند. اروپاییها اما میگویند ما با وجودیکه از جمهوری اسلامی خواسته بودیم بدون دوز و کلک با یک برنامه مشخص در ژنو حاضر شوند و یک جواب قاطع و قانعکننده به پیشنهادهای ما بدهند ولی ساکت و سامت و صّم بکُم نشستند و غیر از احوالپرسی و حال شما چطوره؟ و حال شما که اینشالله خوبه و نشان دادن دندانهای سفیدشان در میان انبوهی از ریش، چیز دیگری بهما نگفتند، ندادند! پرسید: حالا حق با کیست؟ گفتم: حق با هر دو است. اروپاییها بهاین دلیل، که واقعا هیچ پاسخی از آقای جلیلی نگرفتند، ایشان، یعنی آقای جلیلی، نه دیپلمات است، نهبلد است مذاکره کند و نه، طبق دستور تصمیمگیرندگان در تهران، اجازه داشت حرفی بزند. او دستور داشت، وظیفه داشت کاری بکند، یا بهتر بگویم کاری نکند، تا آقایون در تهران هر جور خود دلشان خواست این نشست را تفسیر و تحلیل بکنند. این از اروپا... جمهوری اسلامی نیز بهآن دلیل حق دارد، چون بهخیال خودشان بازهم توانستهاند با زرنگی آخوندی سر سولانا و مولاناها را کلاه بگذارند و باز وقت بخرند و مسأله را کمی بیشتر کش بدهند، همینطور... گربه و موش ... تا یواش یواش دورهی جورج بوش به پایان برسد و آمریکا مشغول و درگیر انتخابات جدید گردد، بعدش هم خدا کریم است. اگر «اوباما» پرزیدنت شد که نور علا نور. اگر هم مککین شد... خُب ما حالا چرا سر خودمان را برای 8 – 10 ماه دیگر درد بیاوریم، وقتاش که رسید بالاخره یک فکری بهذهنمان خواهد رسید. گفت: ولی این که طریق دیپلماسی و بحث و گفتگو و بهنتیجهرسیدن نشد! آنهم بر سر مسألهای با چنین اهمیتی که میتواند به جنگ یا به تحریم های شدید و کمر شکن علیه مردم ایران منتهی شود؟ مگر آخوندها خوابند؟ مگر احمقند؟ مگر نمیدانند چه خبر است؟ گفتم: خوب هم میدانند! از من و تو هم بهتر میدانند. ولی فراموش نکن تو باز هم داری اروپایی فکر میکنی... اینجا، در اروپا، سیاستمداران از ترس مردم و از بیم بازخواست ملت جرأت نمیکنند با منافع مردم بازی بکنند، ریسک بکنند! ولی توی ایران کی به کی؟ رسانههای آزاد داریم که خطر را گوشزد بکنند؟ نه... رادیو تلویزیون مردمی داریم که بگویند آقایون این راه که شما میروید به ترکستان ختم میشود؟ نه... مردم خود مستقیم حق نفسکشیدن دارند؟ نه ... ملاها خودشان میبُرند و میدوزند ... گور بابای ملت، که آخر سر باید چوب اشتباهات آنها را بخورند.
مگر تو جنگ هشت ساله همینجوری نبود؟ چقدر خیرخواهان و وطنپرستان، پس از فتح خرمشهر، توصیه کردند، التماس کردند که دیگه بس است؟ لاکن آقای خمینی میگفت: من تو دهن اونهایی میزنم که صلح صدامی میخواهند! میگفت راه نجات و تصرف قدس از کربلا میگذرد! سرانجام به بصره هم نرسید! تو همان مردابهای هور الهویزه زمینگیرش کردند. جنگ را باختیم تقاصاش را هم دادیم. گفت: آقای جلیلی گفته من و سولانا فرش ایرانی بافتهایم. گفته فرشبافی اونهم ایرانیاش وقت میبرد، ریزهکاریهایی دارد. ولی وقتی تمام شد یک فرش خوشگل مامانی میشود. گفتم: چی چی فرش بافته! این آقا بلد نیست حرف بزند، هیچی نگفته، هیچ بحث و جدلی نکردهاست! اصلا اجازه حرفزدن نداشتهاست! گلیم هم نبافته است، چه رسد به فرش... گفت: نتیجه؟ اینجوری که نمیشه اینها که نمیتوانند با منافع ملت، با منابع مملکت، با احتمال خطر تجزیه وطن و با سرنوشت یک ملت بازی بکنند؟ گفتم: چرا نمیتوانند؟ تو میخواهی جلوشان را بگیری؟
اصلا چرا از من میپرسی؟ مگر من رئیس دیپلماسی (جیم الف) هستم؟ برو از خودشان بپرس! گفت: اگر از خودشان بپرسم اول زندانم میکنند بعد شکنجهام میکنند، بعد هم سنگسار... گفتم: برو خدا را شکر کن که خایههایت را از پس نمیکشند...
پرده نخست: جمهوری اسلامی ایران، در رابطه با ترور شادروان انور سادات، فیلمی ساختهاست بنام «اعدام فرعون»، که حاصل مونتاژ و وصله پینه چند فیلم کوتاه از اینجا و آنجاست. مصریها نیز بهتلافی این مهر ورزی آخوندی / اسلامی، فیلمی درست کردهاند بنام «امام خون»، این به آن در. شادروان انور سادات - برخلاف گمال عبدالناصر - « من آنزمان در مصر بودم و بهچشم خویش میدیدم» - که فقط های و هویاش گوش فلک را کر میکرد و گرد و خاک عربدههایش تنها از پشت میکروفون هوا را آلوده میساخت، مردی بود واقعبین. او میدانست دم از نابودی اسراییل زدن و شعار یهودیان را بهدریا ریختن، شعارهایی هستند پوک، بیهوده، بیپایه، شاید مفید در عالم تخیّل، که در بهترین وجهاش میتوانست خوراک تبلیغاتی برای عربدهکشان و لومپنهای خیابانهای قاهره، ریاض، دمشق و امان، پایتخت اردن شود.
او فهمیده بود حقیقت صورت دیگری دارد و با شجاعت با اسراییل آشتی کرد و پایه گذار روند میمون صلح بین اعراب و اسراییل در خاورمیانه شد - هرچند تا رسیدن بهصلح کامل هنوز راهی در پیش است - ولی مبارک آغازیست. فراموش نمیکنم این سخن سادات را در مصاحبه یا یک خبرنگار، که خطاب به منتقدین و مخالفیناش میگفت: «من صد سال جلو تر از شماها فکر میکنم». و چه درست میگفت این وطنپرست. اینک هنوز سال و زمان به سی، پس از وی هم نرسیدهاست و کشورهای عرب یکی پس از دیگری به صلح با اسراییل ترغیبتر و نزدیکتر میشوند. در این میان آخوند های ایران هستند که کاسه از آش داغترند، که این قوم، حتا با مردم ایران هم در ستیزند؛ چه رسد به آرزوی صلح و همزیستی برای بیگانگان. * پرده دوم: چند روز پیش فیلم مستندی را از فلسطینیهای ساکن نوار غزه و جنوب بیروت و ساحل غربی رود اردن، در تلویزیون آلمان، تماشا میکردم. از جمله نشان میدادند و گفتگو میکردند با نونهالان کودکستانی و با دانشآموزان مدارس ابتدایی. در حالیکه دوربین به نوبت روی صورت کودکان معصوم زوم میشد، صدای خانم معلم، بیرون از تصویر، بهگوش میرسید، که از یک دختر بچه میپرسید: اسراییل یعنی چه؟ و آن بچه با صدای ظریفِ کودکانهاش، کمی خجلتزده، کمی ترسو، پاسخ میداد: یعنی کلب. (سگ) خانم معلم همین سؤال را از کودک دیگری کرد و آن کودک پاسخ داد: اسراییل یعنی خنزیر. (خوک) و هریک از کودکان در پاسخ بهسوال خانم معلم فرهیخته و متمدن، یک اصطلاح زننده، یک توهین، که بیشتر از زبان بزرگسالان شنیده می شود، نثار اسراییل و یهودیان میکردند. و سپس همه با هم با صدای بلند: الموت اسراییل...
* من مات و حیرتزده، ناباورانه به این صحنه نگاه میکردم. دهانم باز مانده بود! آدم چه بگوید به اینهمه حماقت؟ به اینهمه نفرت، بهاینهمه بیفرهنگی؟
کو؟ کجاست؟ آن فرهنگ غنیی! عربی، که مبلغیناش در تعریفاش سر بر آسمان میسایند؟
شنیدهام در مدارس فلسطینی هنگام تدریس علم حساب به کودکان یاد میدهند: اگر هفت تا اسراییلی داشته باشیم، پنجتای آنها را بکشیم، چند تا یهودی دیگر باقی میمانند؟ ! هیچ نمیدانند این آموزش و پرورش دهندگان، که این کودکان روزی خسته بشوند از نفرت، از کینه...؟ و خسته بشوند از مرگ بر این و بر آن گفتن و بخواهند در صلح و آرامش زندگی کنند با همسایه شان اسراییل؟ این معلمین، این پدر و مادرها، به چه حقی آینده این کودکان را مثل گذشته نفرتانگیز خویش، تیره میکنند. خود به کجا رسیدید؟ این همه سال با اینهمه نفرت و نفاقپروری؟ اسراییل چهار نعل بسوی پیشرفت و تمدن و مدرنیته میتازد و شما هنوز در خم کوچهی مرگ بر این و الموت بر آن سر گردانید، هی تقصیرها را بگذارید بهگردن من و امثال من، که حقایق را بازگو میکنیم. حقتان است توی سرتان میزنند. در این فیلم مستند کودکان اسراییلی را نیز نشان دادند. چه تمیز پوشیده بودند! چه شیرین و از صمیم قلب میخندیدند، چه پاسخهای شایستهای به خبرنگاران میدادند، چه خونگرم، چه مؤدب، چه امیدوار! آری آینده متعلق به فرهیختگان است ... اینها هستند که پایدار خواهند ماند؛ نه نفرتزدگان فلسطینی و نه جنزدههای اسلامی، که لابد فردا میآیند و میگویند خبرنگاران آلمانی بهعمد از کودکان فرهیخته اسراییلی فیلم گرفتند ... * پرده سوم: در رابطه با فیلم «اعدام فرعون»، محمدعلی ابطحی مطلبی نوشتهاست که آنرا در بلاگ نیوز لینک داده بودم او مینویسد: « مصر و ایران اگر با یکدیگر همکاری کنند، مشکلات زیادی برای اسرائیل و آمریکا درست میکند و بحران های فراوانی را از سر مردم مسلمان دور می نماید. » آری «مشکلات زیادی برای اسراییل و آمریکا درست میکند» ولی چه نفع سیاسی و اقتصادی برای دو کشور- ایران و مصر - در بر خواهد داشت؟ و چه منفعتی این دو مملکت از این همکاری خواهند برد؟ آیا این مسأله مهمی نیست؟ مهم ایجاد مشکل برای آمریکا و اسراییل است؟ خُب ... مشکلاتی را که تاکنون برای آمریکا و اسراییل و اصولا برای کل خاورمیانه بهوجود آوردهاید چه نفعی برای شما در بر داشتهاست و چه نکته مثبتی نصیب شما کردهاست؟ .
* وقتی یک سیاستمدار ایرانی، معاون سابق رئیس جمهور یک مملکت بزرگ، مبلّغ گفتگوی ادیان و تمدّنها، این چنین استدلال کند و افق فکریاش این گونه باشد، که در تمنای ایجاد مشکل برای دیگران و برای خود شیرینی و تملقگویی نزد مقام معظم رهبری، شاید هم از بیم گزند اقتدارگرایان و تمامیتخواهان، اینگونه قلم بر کاغذ برد، چه انتظار و توقعای داریم از کودکان فلسطینی ساکن غزه؟ و ساحل غربی رود اردن؟ و چه انتظاری میتوانیم داشته باشیم از شیعهنشینان بیروت؟ و از لومپنهای عربدهکش خیابانهای تهران؟
که هنگامی که در رابطه با نتیجه مسابقه فوتبال بین دو تیم مملکت از آنها سؤالی میشود، قبل از پاسخ، نخست بسمالله گویان، مرگ بر اسراییل و مرگ بر آمریکا را زمزمه میکنند، سپس در باره ورزش یا دررابطه با گرانیی گوجهفرنگی و پیاز حرف میزنند؟
نه تنها اقتصاد مملکت، که فرهنگ ما را نیز زیر و زبر کردهاند و هر کس، در هر مقامی، مبلغ این فرهنگ انسانستیز میشود.
محمد رضا شاه اگر در ایام سلطنت، بویژه در سالهای آخرین، به ملتاش تکیه کرده و چشمانتظار اوامر و راهنمایی سفیران آمریکا و انگلیس ننشسته بود، بیشک تاج و تختاش به این سهل و سادگی فرو نمیریخت، هم خود آواره و گور یهگور نمیشد؛ هم ملتاش گرفتار حکومت متحجر اسلامی نمیگردید. دریغا که دولتمردان اسلامی هم اینک در همان راه گام مینهند و همان اشتباه را تکرار میکنند. فواره چه بلند شود سرنگون گردد. حکومت اسلامی، که پشت خود را در میان ملت خالی میبیند، در بحبوحه داد و ستد بستهی مشوقهای تجاری، تضمین امنیتی از غرب، یویژه از آمریکا میطلبد. جنگ زرگری بر سر غنیسازی او رانیوم و دستیابی، بههر قیمت، بهیک یمب اتمیی ذغالی یا گازاویلی در همین راستاست. جکومت اسلامی برای پذیرش این بسته مخالفتی ندارد! منتها بهجز تأمین اورانیوم غنی شده و کمکهای اقتصادی و مالی، چه تضمینی وجود دارد، که همین غرب و در رأس آن آمریکا پس از حل مشکل هستهای، دولت ایران را بابت عدم رعایت حقوق بشر در تنگنا قرار ندهند؟ و لغو اعدامهای فلهای، برقراری انتخابات آزاد، آزادی زنان و لغو شکنجه، تحت فشار مضاعف قرار ندهند؟ چه تضمینی وجود دارد که آمریکا اپوزیسیون ایران را در فروپاشی رزیم اُلیگاریشی، حمایت مالی و معنوی نکند؟ و روحانیون را به سرنوشت صدام دچار نسازد؟ میگویند آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. و لی خود بهتر میدانند که این شیطان بزرگ چه غلطهایی میتواند بکند؟ اگر آیتالله خمینی میگفت: آمریکا اونطرف دنیا، ما این طرف دنیا! چهکار با ما دارد؟ ولی جانشیناناش خوب میدانند دنیا چه کوچک شده؟ سؤال ایناست آیا همانطور که شاه فقید معتقد بود شالوده تاج و تختاش در لندن و واشنگتن پایهریزی شدهاست، همانگونه هم آیتاللهها معتقدند بدون حمایت آمریکا و غرب، برای همیشه، دوام نخواهند آورد؟ و در مقابل پذیرش «بسته» اجباری (آش خاله) تضمین میطلبند؟ * آخوندها بر سر دو راهی قرار گرفتهاند. اگر بستهی پیشنهادی غرب را رد بکنند؛ در برنامه مجازات و تحریمهای شدید قرار میگیرند. یا با بمباران احتمالی آمریکا و اسراییل مواجه میشوند و زیربنای مملکت و آنچه را که در راه توسعه اقتصادی، بویژه در تأسیسات هستهای و برپایی نیروگاهها، یا در کارخانههای اسلحهسازی، هزینه و سرمایهگذاری کردهاند با خاک یکسان میشوند. گیرم آخوندها موفق شوند چند شهاب دو- و سه- و چهار به « کویر نگب» در اسراییل پرتاب کنند، که با خطای نشانهگیری چندین کیلومتری که در رسانهها از آن یاد میکنند، چه بسا در دمشق بر سر بشار اسد یا در بیروت بر سر حسن نصرالله، یا در امان پایتخت اردن یا در نوار غزه بر سر اسماعیل هنیه فرود آیند. در هر صورت احتمال دارد با شروع این جنگ یا پس از آن طومار حکومت اسلامی در هم پیچیده شود. شاخکهای حساس آخوندها این را حس کردهاست. * و اگر بسته را بهپذیرند، چه پاسخی برای ملت ایران دارند؟ تکلیف آن همه هایهوی و «حق مسلم ماست» چه میشود. احمدینژاد آنگاه با چه رویی با مردم صحبت خواهد کرد؟ ولی آیا واقعا دغدغه ما و آخوندها این است؟ آیا اصولا آخوندها، آنهم در موضع قدرت، اهمیتی برای نظرات مردم قایلاند؟ آیا دولتمردان ایران خود را پاسخگوی ملت میدانند؟ آیا مردم ایران میتوانند سؤالی مطرح کنند، بدون اینکه زد و بندی و چوب و چماقی و گلولهای و پرتاب از پنجرهای و دستِ آخر زندان و شکنجه ای در پی داشته باشد! ( عباس پالیزدار)) آخوندها بارها از حس وطنپرستی و آزادیخواهی مردم، بهسود منافع خویش، سوء استفاده کردهاند. مردم دیگر اعتمادی بهآنها ندارند. مشکل اینک همین است. آنها اگر تکیه بر ملت داشتند چه نیازی بهبمب هستهای بود. بمب هستهای بر علیه چه کسی؟ در مقابل کدام دشمن؟ اگر ملت پشتیبان دولت بود، اگر دولت بهخواستها و نیازهای مردم توجه داشت، آمریکا و شیطانهای بزرگ و کوچک چگونهمیتوانستند در ملت نفوذ کنند؟
اصولا چه بهانهای برای نفوذ وجود میداشت؟ نفوذ و دخالت برای برقراری تساوی حقوق همه شهروندان؟ برای رعایت حقوق بشر؟ برای آزادی اقوام و مذاهب؟ لغو احکام عصر حجر، لغو سنگسار و شکنجه؟ زندان، اعدامهای جرثقیلی؟ ریشهکنی تبعیض و فساد؟ حکومت در داد و ستد بسته پیشنهادی غرب تضمین امنیتی میطلبد! از غرب! نه از ملت ایران!
در چند روز گذشته چنان سیل تلگرافات، حامل تحیت و تهنیت و شادباش از جانب آیات عظام و علمای اعلام و حجج اسلام در امالقرائ ایران، بهسوی بیروت پایتخت لبنان، بهحضور ذیجود شیخ المعظم السید الحسن النصرالله، سلامالله علیه و آباءهو و اجدادهو و اولادهو اجمعین، در رابطه با پیروزی بر صهیونیسم جّرار و پیروزی در تبادل اسرای اسلام، سرازیر شدهاست که ناظران بینالملل تا کنون کمتر نظیرش را دیدهاند. حضرت شیخ، در دو دقیقهای که برای در آغوش گرفتن سمیر قنطار، قاتل کودکان دوساله و چهارساله یهودی، جرأت کرده بوده از پناهگاه امناش بیرون بیاید، جایی که وی از ترس موش کوچولوهای صهیونیستها، معروف به (موشک)، دایم در پناهش بهسر میبرد، ٱری در همان دو دقیقه خروج و توقف در هوای آزاد، در حالیکه دو چشماش دایم دزدکی به آسمان خیره بوده است، چنان کمر صهیونیسم بینالملل و استکبار جهانی را شکسته بودهاست، که هیهات دوباره جان گیرند، که همین امرسببساز تهنیتهای بیشمار آیات عظام مقیم ایران شده است. رویتر از بیروت گزارش میدهد تبادل اسیران شامل بوده است از 199 تابوت بهانضمام چهار قهرمان زنده مبارز قاچاقچی مواد مخدر و یک آدم گردن کلفت دختر بچهکش شهیر و جانفشان، که در زندان اسراییل به خرج یهودیها سواد خواندن و نوشتن را آموخته و از دانشگاه آزاد تل آویو لیسانس و تخصص گرفتهاست. ایشان قول دادهاست بزودی دو باره در لباس رزم به سرزمین یهودیان یا فلسطین اشغالی مراجعت کند و با قنداق تفنگ سر چند کودک دیگر اسراییلی را له و لورده نماید. اسیران از طریق صلیب سرخ جهانی، به حزبالله لبنان تحویل داده شدند. در مقابل اجساد متلاشیشده دو سرباز جوان بیگناه اسراییلی، که در حین خدمت نظام و پاسداری از مرزهای وطن بهشهادت رسیده بودهاند، به اسراییل تحویل داده شده است. با خبر شدیم آیتالله العظمی العبدالحمید المیداف، دام عُمره العالی، نیز تیریک و تهنیتی خدمت آیتالله شیخ حسن نصرالله ارسال فرمودهاند،که متن پیام بهشرح ذیل است:
اذا جاءنصرالله والفتح و رأيت الناس، که از دولتی رفتار و کردار شما و ما يخرجون في دين الله افواجا، فسبح بحمد ربك واستغفره انه كان توابا
التسبيح والحمد علي ما اولاكم من النعمه و فتح لكم فتحا مبينا و جعلكم قدوه و معياراللعظمه و عزه الاسلام وامناء علي حراسه دينه و اعوانا للأمام المنتظر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء والاستغفار مما كان البعض يستبطؤون لوعدالله و يقولون متي نصرالله و الله يقول الاان نصرالله قريب، و لاکن عگر عین صهیونیستها بگذارند...
.والسلام والتحيات علي الاخوه الاعزه حزب الله و الجمیع الچماقداران الاسلامیه فیالبلاد الاسلام والتوابع ... نحمدالله و نشكره علي ان احسن بهم اذ اخرجهم من السجن و جاء بهم من البدو من بعدان نزغ الشيطان بيننا و بينهم ان ربي لطيف لما يشاء انه هوالعليم الحكيم. انالله یحبالچماقین.
برادر عزیز و مهربان، یا اخی! دو سال پیش، در همان زمان که شما دو سرباز اسراییلی صهیونیستی را، با غافلگیری در مرز لبنان و عزراییل به گروگان گرفته، آنها را ذبح اسلامی و تیکه پاره کردید و از همان موقع که طیارههای دشمن به تلافی این شبیخون تقریبا خانهای را در بیروت آباد نگذاشتند، علیالخصوص که مبارزان دلیر حزبالهی شما موشکهای خود را از پشت بام مدرسهها و بیمارستانها و از زیر خشتک پهن و گشاد نسوان شلیک میکردند، فلذا طیارههای دشمن ده ها هزار برادر و خواهر حزبالهی را، بهزور بهنوشیدن شربت شهادت مجبور کردند، آری من از همان زمان به مدیریت و درایت و جنگجویی و استواری قدم حضرتعالی پی بردم...
ایکاش شما به عنوان مشاور دیپلماسی و سیاسی و جنگی دولت احمدینژاد به ایران میآمدید و طهران را هم بر سر ما، همانطور که بیروت را بر سر خودتان، خراب و ویران میکردید، که خداوند یک در این دنیا و صد در آخرت، مضاف به پولی که میلیون ملیون در اختیارت قرار میدهیم، بهشما اجر دهد.
*. اگر درباز سازی بیروت، ما با پول مفت نفت به هر کدام از شما 25 هزار دلار دادیم و خانههایتان را بازسازی کردیم و حقوق و مقرریتان را برای سالها تأمین نمودیم، در عوض توقع داریم آن زمان که عامریکاعیها و صهیونیستها مراکز اتمی و پاسگاههای بسیجی و پاسداری و شاید هم پناهگاههای خود ما را بر سرمان خراب میکنند، شما هم به خیابانهای بیروت بریزید و فریاد بزنید: حزب فقط حزبالله، رهبر فقط نصرالله ...
* من توقع ندارم شما خودتان را برای ما مجوسها به آب و آتش بزنید، که نمیزنید و برای دفاع از ما به پشت بام مدرسهها هجوم ببرید و یا توی حیاط خانه سالمندان جبهه بگیرید و از آن مکانها و یا از زیر خشتک خواهران عفیفهی طیبهي معظمهی مسلمه، موشک هوا کنید و عزراییلیها را ناچار سازید باز هم مثل دو سال قبل و شاید بد تر از آن بیروت و میروتتان را زیر و زبر سازند و خاکش را بهتوبره بکشند نع... نع ... لا وُلک... لا وُلک، ولی تو قع داریم دستِکم شعاری معاری بهنفع ما بدهید تا دهان این امت همیشه در صحنه ما بسته شود که هی داد میزنند و میگویند: حرامتان باد پول ما را که مفت میبرید و میخورید و تو سواحل سن تروپه و کان و نیس و تو پلاژهای بیروت هدر میدهید و با آنها چه عشقها میکنید و با پول ما بچههایتان را به هاروارد و کمبریج میفرستید... و ما خودمان به کلیه فروشی مشغولیم و در بازارهای دوبی برای شیوخ تن فروشی میکنیم...
زادكم الله توفيقا و تسديدا
فی البرج الرجب و الشوال و الشعبان المعظمه فی سنه 1429
در قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده است رهبر باید مدیر و مدبر باشد. سالها بر طبل دشمنی با آمریکا و عدم مذاکره با شیطان کوبیدند. چوباش را در همه زمینها، بویزه در عرصه اقتصاد خوردیم. از جنگ و تلفات انسانی و خسارتهای مالیاش چیزی نمینویسم، که همه برکت خدا بودند. یک نفر بجای هفتاد میلیون فکر میکرد و فکر میکند، مصلحت ملتی را آنجور که خود میطلبد تشخیص میدهد و تصمیم میگیرد. نمیگوید هر گاه ملت، بل هر وقت « من » مصلحت دیدم، باب گفتگو را با شیطانهای کوچک و بزرگ باز میکنم. هیچکس را یارای نقد و انتقاد نبوده و نیست. اینک که دوره ریاست جمهوری بوش به آخر رسیده است و این گاوچران کلهشق تکزاسی قصد تلافیجویی از آنهمه بی آبروییها و چوب لای چرخ گذاشتنها را دارد و انتقام خون سربازان آمریکایی کشتهشده در عراق و افغانستان را میطلبد، از طرف دیگر اسراییل تصمیماش به پایان دادن به غنیسازی و اتمبازی آخوندیست، ناگهان رهبر از بیم جان و از ترس جدایی اجباری با قدرتخانم، مدیر و مدبر میشود، راضی میشود برای مذاکره با هر شیطانی، که اگر مملکت صاحب داشت و سؤال و جوابی در کار بود، مردم میپرسیدند: چرا با اینهمه تأخیر؟ چرا با اینهمه فرصتسوزی؟
هر کس دیروز سخنان رهبر عظیمالشأن را در توجیه مذاکره با آمریکا شنیده باشد نزد خود فکر میکند چه استادند این آخوندها در سفسطه و عوامفریبی! در شعبدهبازی و حّرافی و دروغگویی! و بیچاره ملت ایران که هرچند در قاموس آخوندی پشیزی ارزش ندارد و لی عجیب، وقت و بیوقت، دستمایه شارلاتان بازیهای شان قرار میگیرد و عزیز و محترم میشود. بهنامش سخن میگویند و برایش تصمیم میگیرند و در صورت اعتراض بهمسلسل بسته می شوند.
* و بیچاره احمدینژاد! طفلک با همه هارت و پورتهایش در مجموع آدم سادهایست. خمینی جام زهر را دستِکم خود شخصا سر کشید، مبادا کس انتقاد کند چرا این همه دیر؟. این سیدعلی حسینی خامنهای اما جاماش را در کف دست دکتر محمود احمدینژاد گذاشتهاست تا وقتاش که رسید بنوشدش و دست بکشد از اهم اهم هایش. ( انرژی هستهای حق مسلم ماست). * شیخ نصرالله یا نصر الشیطان؟ هر زمان هیکل و اداهای سید حسن نصرالله، این عوامفریب خود شیفتهی مفتخور را میبینم، چنین میاندیشم: مرد خدا و این همه نفرت؟ پیشوای مذهبی و اینهمه کینه و عداوت؟ حتا تا لحظه آخر چنین مانور داد که یک روزنه امیدی برای زنده بودن دستِکم یک سرباز اسراییلی وجود دارد. نه به این دلیل که دل سنگاش برای سوز دل مادر، خواهر، و یا همسر سربازی میسوخت! بل به اینجهت که داغ شان را در لحظه آخر تازه تر و امید شان را بیشتر به یأس مبدل سازد. تُف به این بی شرمی و قساوت. او میگفت روز تحویل اسرا ما جشن خواهیم گرفت و آنها عزا.
در استقبالی که از تروریست و آدمکش حرفهای سمیر قنطار، و چهار همراهاش در بیروت بهعمل آوردند، که این یک دستش به خون پنجنفر از جمله دو کودک بیگناه اسراییلی آلودهاست و آن چهار در شرارت و قاچاق مواد مخدر شهرهاند، افراد و اعضاء حزبالله لبنان، دستشان را به علامت سلام هیتلری بالا برده بودند. این مسلمانان نا مسلمان، در صدر آنها شیخ نصرالله، از هیچ عملی و هیچ کلامی که داغ دل بستگان دو سرباز کشته شده را جریحه دار تر کند، فرو گزار نکردند. اوج وحشیگری و سبعیت اسلامی. این قومِ آکنده از شر و نفرت، پیکر دو سرباز جوان را چنان لت و پار کرده بودند که مسؤلین فقط از طریق (دی ان آ) توانستهاند هویت آنها را تشخیص دهند.
* تحویل یک آدمکش و چهار قاچاقجی مواد مخدر، همچنین استرداد حدود 199 لاشه تروریستهای اسلامی به لبنان در مقابل تحویل جسد فقط دو سرباز، همچنین رفتار و کردار متمدنانه اسراییلیها در این داد و ستد، نشان از اوج فرهنگ، ادب، عزت و آقا منشی یهودیان داشت. یاد بگیرند آخوندهای اسلامی، چه در تهران چه در بیروت چه در غزه!
در مقابل هلهله و شادی و جشن و سرور و رفتار و کردار مسلمانان متعصب و گُر گرفته در استقبال از چند تروریست، نشان از حضیض ذلت و خواری داشت بود... آن کجا؟ و این کجا؟
آتشافروزیهای اخیر، تهدیدهای مداوم و هل من مبارز طلبیی آخوندها، که تریبون جهانی را با منبر روضهخوانی عوضی گرفتهاند، سر انجام نه تنها کار دست خودشان خواهد داد، بل باعث ویرانی زیربنای کشور و از همه مهمتر، مسبب از همپاشیدگی ایران خواهند شد.
ایران هرگز مثل امروز آماده تجزیه و از همپاشیدگی نبوده است!
پیوند اقوام متعدد ایرانی، در طول تاریخ، نه از سر مهر و اتحادطلبی، که با ضرب توپ و تفنگِ حکومتِ قدرتمند مرکزی بوده است. در دوره نادر و قاجار به همین نحو و در زمان پهلویها بههمچنین. اگرنادر و آقامحمدخان بنا را بر تبعیض قومی میگذاشتند، حکومت آخوندی شالودهاش بر اساس تبعیض دینی و جدایی مذاهب است. اقلیتهای قومی را با اقلیتهای مذهبی عجین کرده است. بهویژه ارجحیت شهروندان شیعی بر دیگران. پانزده میلیون سُنی را نه در مقامات کشوری جایی هست و نه در مقامات لشکری مکانی. نه حتا اجازه داشتن مسجدی برای نیایش دارند. از تبعیضهای متعدد برای شهروندان زردشتی، که صاحبان اصلی خانهاند، از بهائیان، مسیحیان و از یهودیان حرفی نمیزنم.
* خواه آمریکا تأسیسات هستهای ایران را به بهانه پاسداری از صلح جهانی بمباران کند، خواه اسراییل از ترس جان و برای حفظ موجودیت خویش، چیزی که پیشبینیاش آسان است، در همان مراحل نخست تکلیف جنگ معلوم خواهد شد. آخوندها تلاشی مذبوحانه برای ویران کردن هرچیز و هر جا، خواهند کرد ولی چون سُنبه پر زور است، هر یک به سوراخی خواهند خزید. چه دولت آمریکا و چه اسراییل، هر دو کشور عاقلتر از آنند که صدمهای به شهروندان ایرانی برسانند. اسراییل در محاصره دشمنان عرب است. ملت ایران نیز همانند ترکیه با اسراییل سر جنگ ندارد، سهل است، انس و اُلفتی دیرینه و پیوندهای فرهنگی و تاریخی آنها را بههم جوش میدهد. بسیاری از مقامات کشوری و لشکری اسراییل ایرانیزادهاند و مام وطن، زادگاه خویش را، بسا دوستتر دارند تا آخوندهایی، که ایران را برای پر کردن جیب گشاد خویش میطلبند. دعوای آخوندهای مقیم ایران با اسراییل و قوم یهود، چون خود در اصل عربزادهاند و ریشه در جزیرةالعرب دارند، حمایت از پسر عمو های خویش، نظیر خالد مشعل، اسماعیل هانیه و حسن نصرالله و غیره است و این ربطی به ایران و مصالح ایران ندارد.
نه اسراییل و نه آمریکا طالب نابودی ایران نیستند. منافعشان نیز چنین ایجاب نمیکند. اگر هم حملهای صورت گیرد اهداف، تأسیسات اتمی خواهند بود و بس. ولی چنانچه آخوندیهای عقلربوده، منافع آمریکا را در منطقه بهخطر بیاندازند یا به کشورهای همسایه عرب تجاوز بکنند، خود عربها، که از قدرت هوایی زیادی برخوردارند، با کمک یا بدون یاری آمریکا، همه تأسیسات نفتی و اقتصادی ایران را ویران خواهند کرد. قدرتاش را هم دارند. آلتورناتیو چیست وراه کدام است؟
آخوندها در طول مدت سی سال حکومتشان اقتصاد مملکت را ویران، جیب و حسابهای بانکی خویش را مملو و قبرستانها را آباد کردهاند. خود با پای خویش نیز از این مملکت نخواهند رفت، هرگز! ما هم که عرضه مبارزه و پسزدن آنها را نداریم و سی سال است درجا میزنیم. یا باید بگذاریم سی سال دیگر و بیشتر ما را خوار و زبونتر کنند و مملکت مان را بیشتر بچاپند، یا باید منتظر بنشینیم تا دیگران شر این هیولا را از سر مان کم کنند، خجالت هم ندارد، حقیقت است. تا بر روی ویرانههای باقی مانده، با پول نفت بشکهای دویست دلار، نطیر آلمان پس از جنگ، ایرانی دیگر بسازیم، منتها نه در شکل و شمایل فعلی.
بهمحض فروپاشی قدرت مرکزی سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. کردستان، بلوچستان، آذربایجان، خوزستان و اقوام دیگر هر کدام استقلال خود را اعلام خواهند کرد. همانطور که شاه اجازه نداد اپوزیسیون سالمی در مملکت جان گیرد و کار به تسلط آخوند کشید، هم اکنون نیز آخوندها، که درد وطن ندارند، سینه هرکس را که دلاش برای ایران بطپد، با گلوله سوراخ میکنند و کاری میکنند که نه از تاک نشانی ماند و نه از تاکنشان. بهقول آلمانها: بعد از من توفان نوح
ولی قبل از وزش توفان، خود هرکدام بهگوشهای، ترجیحا به خارج از ایران، فرار خواهند کرد. از هم اکنون همه چیز برنامهریزی شده است.
دوستانی که معتقدند آخوندها را نمیبایستی اعدام کرد، بل باید بیایند و مثل دولتمردان آفریقای جنوبی، از مردم پوزش بهطلبند، باید بگردند اول آخوندی پیدا کنند.
بعد از فروپاشی حکومت اسلامی، حتا یک آخوند به درد بخور نیز نخواهید یافت که سرش بهتناش بیارزد و قابل محکمه و دادگاهیشدن باشد. اگر هم روزی روزگاری خامنهای، رفسنجانی، واعظ طبسی یا شاهرودی و امثالهم را، مثل صدام، از سوراخی بیرون بکشید، باورمیکنید آنها واقعا میآیند و از ملت ایران پوزش میطلبند؟ پوزش برای چی...؟
شیرین لبی شیرین تبار مست و می آلود و خمار مه پاره ای بی بند و بار با عشوه های بی شمار هم کرده یاران را ملول هم برده از دلها قرار مجموع مه رویان کنار تو یار بی همتا کنار زلفت چو افشان میکنی ما را پریشان میکنی آخر من از گیسوی تو خود را بیاویزم به دار یاران هوار مردم هوار از دست این بی بند و بار از کف بدادم اعتبار می میزنم جام پیاپی میزنم هی میزنم هی میزنم بی اختیار