وبلاگ لنگر
خاطرات و یاد داشت‌های ناخدا حمید میداف
Donnerstag, Juli 24, 2008
فرش‌بافی در نشست ژنو
گفت: جمهوری اسلامی با ساز و دهل و تفسیر و تحلیل و با تبلیغ از پیروزی در نشست چند روز پیش ژنو حرف می‌زند. اروپایی‌ها اما می‌گویند ما با وجودی‌که از جمهوری اسلامی خواسته بودیم بدون دوز و کلک با یک برنامه مشخص در ژنو حاضر شوند و یک جواب قاطع و قانع‌کننده به پیشنهاد‌های ما بدهند ولی ساکت و سامت و صّم بکُم نشستند و غیر از احوال‌پرسی و حال شما چطوره؟ و حال شما که اینشالله خوبه و نشان دادن دندان‌های سفیدشان در میان انبوهی از ریش، چیز دیگری به‌ما نگفتند، ندادند! پرسید: حالا حق با کی‌ست؟
گفتم: حق با هر دو است. اروپایی‌ها به‌این دلیل، که واقعا هیچ‌ پاسخی از آقای جلیلی نگرفتند، ایشان، یعنی آقای جلیلی، نه دیپلمات است، نه‌بلد است مذاکره کند و نه، طبق دستور تصمیم‌گیرندگان در تهران، اجازه داشت حرفی بزند. او دستور داشت، وظیفه داشت کاری بکند، یا به‌تر بگویم کاری نکند، تا آقایون در تهران هر جور خود دل‌شان خواست این نشست را تفسیر و تحلیل بکنند. این از اروپا...
جمهوری اسلامی نیز به‌آن دلیل حق دارد، چون به‌خیال خودشان باز‌هم توانسته‌اند با زرنگی آخوندی سر سولانا و مولاناها را کلاه بگذارند و باز وقت بخرند و مسأله را کمی بیش‌تر کش بدهند، همینطور... گربه و موش ... تا یواش یواش دوره‌ی جورج بوش به پایان برسد و آمریکا مشغول و درگیر انتخابات جدید گردد، بعدش هم خدا کریم است.
اگر «اوباما» پرزیدنت شد که نور علا نور. اگر هم مک‌کین شد... خُب ما حالا چرا سر خودمان را برای 8 – 10 ماه دیگر درد بیاوریم، وقت‌اش که رسید بالاخره یک فکری به‌ذهنمان خواهد رسید.
گفت: ولی این که طریق دیپلماسی و بحث و گفتگو و به‌نتیجه‌رسیدن نشد! آن‌هم بر سر مسأله‌ای با چنین اهمیتی که می‌تواند به جنگ یا به تحریم های شدید و کمر شکن علیه مردم ایران منتهی شود؟ مگر آخوندها خوابند؟ مگر احمقند؟ مگر نمی‌دانند چه خبر است؟
گفتم: خوب هم می‌دانند! از من و تو هم به‌تر می‌دانند. ولی فراموش نکن تو باز هم داری اروپایی فکر می‌کنی... اینجا، در اروپا، سیاستمداران از ترس مردم و از بیم بازخواست ملت جرأت نمی‌کنند با منافع مردم بازی بکنند، ریسک بکنند! ولی توی ایران کی به کی؟ رسانه‌های آزاد داریم که خطر را گوشزد بکنند؟ نه... رادیو تلویزیون مردمی داریم که بگویند آقایون این راه که شما می‌روید به ترکستان ختم می‌شود؟ نه... مردم خود مستقیم حق نفس‌کشیدن دارند؟ نه ...
ملاها خودشان می‌بُرند و می‌دوزند ... گور بابای ملت، که آخر سر باید چوب اشتباهات آنها را بخورند.
مگر تو جنگ هشت ساله همین‌جوری نبود؟ چقدر خیرخواهان و وطن‌پرستان، پس از فتح خرمشهر، توصیه کردند، التماس کردند که دیگه بس است؟ لاکن آقای خمینی می‌گفت: من تو دهن اونهایی می‌زنم که صلح صدامی می‌خواهند! می‌گفت راه نجات و تصرف قدس از کربلا می‌گذرد! سرانجام به بصره هم نرسید! تو همان مرداب‌های هور الهویزه زمین‌‌گیرش کردند. جنگ را باختیم تقاص‌اش را هم دادیم.
گفت: آقای جلیلی گفته من و سولانا فرش ایرانی بافته‌ایم. گفته فرش‌بافی اونهم ایرانی‌اش وقت می‌برد، ریزه‌کاری‌هایی دارد. ولی وقتی تمام شد یک فرش خوشگل مامانی می‌شود.
گفتم: چی چی فرش بافته! این آقا بلد نیست حرف بزند، هیچی نگفته، هیچ بحث و جدلی نکرده‌است! اصلا اجازه حرف‌زدن نداشته‌است! گلیم هم نبافته است، چه رسد به فرش...
گفت: نتیجه؟ این‌جوری که نمیشه این‌ها که نمی‌توانند با منافع ملت، با منابع مملکت، با احتمال خطر تجزیه وطن و با سرنوشت یک ملت بازی بکنند؟
گفتم: چرا نمی‌توانند؟ تو می‌خواهی جلوشان را بگیری؟
اصلا چرا از من می‌پرسی؟ مگر من رئیس دیپلماسی (جیم الف) هستم؟ برو از خودشان بپرس!
گفت: اگر از خودشان بپرسم اول زندانم می‌کنند بعد شکنجه‌ام می‌کنند، بعد هم سنگسار...
گفتم: برو خدا را شکر کن که خایه‌هایت را از پس نمی‌کشند...


Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com