وبلاگ لنگر
خاطرات و یاد داشت‌های ناخدا حمید میداف
Mittwoch, März 21, 2007
تصحیح آدرس
برای مطالعه پست‌ها لطفا روی این آدرس کلیک کنید



Sonntag, März 18, 2007
گفتی که بهار چون رسد خوش باشیم

به‌گواه تاریخ مسبّب همه‌ي پس‌رفت‌‌ها، تحجر و خرافات، نکبت و بدبختی‌‌ و عدم شکوفایی در علوم جدید، بویژه لنگ‌ای ابتکار و پیشرفت در صنعت در ایران‌زمین، دین مبین اسلام و دکان‌داران‌اش بوده‌اند که از هر نو آوری رم کرده‌اند، مگر برای استحکام قدرت شیطانی خویش.
قصدم بحث در دین و نقد از هیچ مذهب و مسلک‌ای نیست. به‌عکس بر این باورم مذهب پناهگاه بسیاری از انسان‌هایی است که فکر می‌کنند به آن نیاز دارند و می‌تواند تکیه‌گاه بسیاری دیگر باشد. حرف این است که هیچ‌کس حق ندارد باورهای شخصی یا دین و مسلک خویش را بر دیگری تحمیل کند، آن‌جور که آخوند های بی‌دین و قدرت‌پرست بر مردم ایران تحمیل می‌کنند و معتقدند به‌تر از دیگران خدا را می‌شناسند و صلاح مردم را به‌تر از خودشان می‌دانند.
*
از زمان چیرگی تازیان بد شگون بر سرزمین اهورایی، مُهر و برچسب بدبختی بر پیشانی ایرا‌ن‌زمین خورد.
دریغ که دین اسلام، یعنی قبایی که بر تن اعراب بدوی سرزمین حجاز 1500 سال پیش دوخته شده بود، از بد روزگار بر دین ما و سرزمین ما چیره گشت. که نه بُت‌پرست بودیم که بیایند و یکتا پرستی یادمان بدهند و نه بی‌تاریخ بودیم که مبدأ محاسبه مان را روز دوقلو زاییدن شتر همسایه قرار دهیم و نه بی‌فرهنگ بودیم که دختران‌مان را زنده به‌گور کنیم، تا اُمت بی‌نوا از زور بی‌زنی معتاد به الواطی شود. به‌یقین اعراب بی‌فرهنگ آن زمان شدیدا محتاج رهبری و راهنمایی بودند و ظهور دین اسلام برای‌شان مائده‌ای بود آسمانی. بازرگانان عرب، ساربانان و سوداگران پس از بازگشت از شام و از بین‌النهرین داستانها داشتند از مذهب و از فرهنگ پیش‌تاز قوم پارسیان و قومی دیکر به‌نام رومیان؟‌ و قوم موسا و سرکوفت می‌زدند به وحشیان و بی‌فرهنگانی که به‌جز شیر شتر، شاش شتر، پشم شتر، پشکل شتر، گوشت شتر، عاری بودند از هر چیز و از هر فرهنگ .
اما ما را چه نیازی بود به‌ آن مذهب ؟
به‌عکس، از آغاز گرویدن به آن، که در اصول با فرهنگ ایرانی و پیش‌تاز ما در تناسخ بود، واپس گرایی و بدبختی بر ما مسلط شد که هنوز هم ادامه دارد.
دریغ اگر به‌دین آباء واجدادی خویش مانده بودیم و حتا اگر مسیحی و کلیمی شده بودیم، اینک جایگاه دیگری در جهان داشتیم. ذوب‌شدگان در جهل ولایت رساله بنویسند که چنین نبوده است.
بیت

عید آمد و خیمه زد به صحرا و چمن
در پرتو گل مست شده است دشت و دمن
از چله برون رمیده آهوی ختن
می‌خواند به نغمه دوش یک پیر کهن:
سوگند به کهکشان به آیین، به سخن
دل مست، زمین مست، هوا مست چو من
تنها غم و اندوه دلم سوز وطن
ای وای وطن، وای وطن، وای وطن
*
عید آمده و رسیده است فصل بهار
پاکیزه کنیم سرای از گرد و غبار
وقت است ادب کنیم با ترک انار
آن قوم که بر خر مراد است سوار
با ترک انار اگر نرفتند کنار
باید که مدد گرفت از چوب چنار
آن " هیچ " که می‌گفت که هیچ است وطن
سهم من و تو کرد فقط خشت و کفن
نی حرمت مردان وطن داشت و نی حرمت زن
ای وای وطن، وای وطن، وای وطن
*
گفتی که بهار چون رسد خوش باشیم
دستان به هزار چون رسد خوش باشیم
لب بر لب یار می رسد خوش باشیم
آخوند به مزار می‌رسد خوش باشیم
افسوس پس عید رسد روز حزن
با حمله‌ی انگلیس و با بمب خفن
پوشند زنان بر تن فرزند کفن
بس حرف درون سینه ناید به‌سخن
ای وای وطن، وای وطن، وای وطن
*
گویند که تر مز قطار پاره شده
دنده عقب‌اش ضایع و بی چاره شده
آخوند کنون مست و همه کاره شده
از ظلمت او وطن چو خمپاره شده
آماده برای محو و صد پاره شده
آخوند بدش می‌اید از نام وطن
ورد سخن‌اش فقط حسین است و حسن
کی داشته مر خامنه‌ای درد وطن؟
ای وای وطن، وای وطن، وای وطن
*

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com