محمدرضاشاه خیلی دیر صدای انقلاب را شنید و بهاحتمال تا آخرین نفس هم نفهمید چه شد و چرا مردم قیام کردند؟ او تا لحظه آخر بر این تصور بود که قدرتهای بیگانه در سرنگونی رژیم پادشاهی دست داشتهاند. "علم" در خاطراتاش مینویسد: شرفیاب شدم، اعلیحضرت از شلوغی دانشگاه و تظاهرات دانشجویان خشمگین بودند. فرمودند: اینها چی میخواهند؟ تحصیل رایگان که دارند، همهگونه امکانات که در اختیارشان گذاشتهایم! دیگر چه میخواهند؟ کسی جرأت نداشت به شاه بگوید مردم تشنه آزادیاند! بگویند ما ملت فرهیختهای هستیم، مردم آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی انتخابات، آزادی زندانیان سیاسی ... میطلبند.
هر کس سعی داشت بهنحوی خاطر مبارک را آسوده نگهدارد. علم دست او را میبوسید و میگفت: دانشجو همین است! همیشه ناراضیست، همیشه سر و صدا میکند، یکی دو روز شلوغ میکنند و بعد آروم میگیرند. و برای اینکه طبق معمول نیشی هم بههویدا، که خود او را در غیاب "کازیمودو" مینامید، زده باشد میگفت: علتاش این است که دولت پیشرفتهای مملکت را بهحد کافی و بهدرستی تبلیغ نمیکند.
نخستوزیر میگفت: خاطر مبارک آسوده باشد. تعدادی بچه کمونیست قاطی دانشجوها شده بودند که دستگیر شدند. شریف امامی و مهندس ریاضی میگفتند: خاطر اعلیحضرت همایونی آسوده، چیزی نبوده! هنگام سخنرانیی یکی از اساتید، یک دانشجوی روانی در تهِ کلاس شعار داده، استاد هم او را از کلاس بیرون کرده است، همین ... و اعلیحضرت بهفکر فرو میرفت و میگفت: آخه این شلوغیهای اخیر کار یکی دو دفعه نیست... اساتید دانشگاه در این مورد چه میگویند؟ * شاه اگر دیر صدای مردم را شنید، خامنهای صُمّ بُکم هیچ صدایی نمیشنود. او بهخواب اصحاب کهف فرو رفته است. وقتی میگویند کارهای بزرگ را به آدمهای کوچک سپردن غلط است نتیجهاش همین خامنهای و احمدی نژاد میشوند. آدم از خود میپرسد: گیرم شاه در ناز و نعمت بزرگ شده بود، درس خوانده فرنگ بود، نظامیوار تربیت شده بود، با مردم عادی دمخور و دمساز نبود، با بقال و چقّال برو بیا نداشت، برای ادای فریضه نماز جرأت پریدن از قطار را نداشت، شاید هم اصلا نماز نمیخواند. خامنهای اما دیگر چرا؟ او، که بهقول خودش نصف عمردر دوران شباب را، یا روی منبر گذرانده یا در زندان و تبعید بهسر برده است؟ و زن و بچههای قد و نیمقدش در تقلای کسبِ معاش، بهدرب منزل این خیرخواه، یا به حجره آن حاجی، یا به بیت آقای منتظری رجوع و یا درب خانه مراجع دیگر را دقالباب میکردند (گزارش شاهدان عینی). * به زندان رفتناش هم در زمان طاغوت صرفا برای کسبِ وجهه بود و لاغیر. او نه در خط خمینی بود و نه کسی در آن مجموعه او را تخویل میگرفت و نه اصولا مثل رفسجانی و امثالهم در فتنه و بلبشوی پانزده خرداد سنه چهل و دو پروندهای داشت. روضهای میخواند و چند تومنی صدقه میگرفت. تهِ صدایی هم داشت که گهگاه در مصیبت و گرفتاری طفلان مسلم و یا در اسیری حضرت زینب دهنی مرثیه میخواند و اشکی در میآورد. جرماش حد اکثر این بود که از دهناش در میرفت و کنایهای به سپاه دانش و نیشزبانی به سپاه بهداشت میزد، که نه از ره کین بود، اقتضای طبیعتاش این بود. و یا مثلا ایرادی از اهداف انقلاب سفید میگرفت، که ساواک برای اینکار، بدون استعمال بطری نوشابه اسلامی و یا نوازش با باطوم ناب انقلابی، چند روزی تو هلفدونیاش میانداخت و او پس از آه و ناله و غلط کردم و گولام زدند و چه و چه ... ولاش میکردند.
آنهایی که با او همسلول بودهاند میگویند هرچه پیراهن و پارچه بدستاش میرسید عمامه میساخت و بهدور سرش میپیچید، و اگر پارچهای در دسترس نبود از پتوی زندان استفاده میکرد، که از سنگینی آن گردناش خم میشد. آری او سخت محتاج احترام بود، از مأموران زندان نمیشد دستِکم از همسلولیهایش.
او بدین وسیله کسبِ وحهه و اعتباری میکرد و جلو آخوند های قد و نیمقد پُز میداد که مثلا: بعله ... ما هم سیاسی هستیم و ساواک شاه از ما حساب می برد! در نتیجه منبرش چند روزی شلوغ میشد و مزدش از 25 ریال به پنج تومان صعود میکرد. بعدها که ساواک بهترفنداش پی برد تبعیدش کردند به ایرانشهر. * زندان رفتن در زمان شاه برای آدم اعتبار و حیثیت بهارمغان میآورد، عزت و شوکت و احترام نصیب او میکرد، سربلندی و افتخار بهدنبال داشت. این جوری نبود که هر بقال و چقالی به این امر مُفت خَر شود. نمایندگان ادوار مختلف مجلس آخوندی، هنوز هم افتخار میکنند که زندان رفتهاند و به هم فخر میفروشند که این یکی شش ماه بیشتر از آن دیگری مزه زندان شاه را چشیده است، که در مقایسه با زندانهای اسلامی در حقیقت هواخوری بود. نه اثری از بطری نه خبری از باطوم... * قصدم از سخنان فوق ذکر مصیبت دوباره نبود، بل میخواهم بگویم پس از سقوط رژیم، مسؤلیت و وظیفه خطیری بر عهده داریم. زمان عمل فرا میرسد. باید یکبار و برای همیشه، با اپیدمی آخوندیسم و با تفکر آخوندی تصفیه حساب کرد... ما این مهم را مدیون نسلهای آینده هستیم. . این فیلم[+] را لطفا اگر هم دیدهاید مجددا تماشا بفرمایید! سخنان خمینی مایه عبرت است. ما اجازه غفلت و جا برای فرصتسوزی نداریم، مبادا روزی مثل آقای خمینی اظهار پشیمانی بکنیم و غبطه بخوریم، که چرا بیتجربگی کردیم و تا تنور داغ بود کار را یکسره نکردیم.
تجربه سی سال گذشته به ما نشان داد که کار از تعامل و تسامح گذشته است! بیم از سرزنش نزد افکار عمومی جهان امری بیهوده است. جهان گرفتاریهای خودش را دارد و سرش بهکار خودش مشغول است. در گرما گرم خیزش و در بحبوحه براندازی و تصفیه، مردم جهان انتظار هر گونه عمل انقلابی از مردم عاصی را دارند. تصفیه و قربانیشدن حدود دو تا سه میلیون آخوند و ذوبشدگانشان، همچنین رُفت و روبِ آخوندمسلکان وطنفروشی نظیر متکیها، لاریجانیها، احمدی نژادها، شریعتمداریها و پارازیتهای دیگر امریست الزامی و چون و چرا بر نمیدارد. هر گونه مدارا وتسامح، ساده لوحیست. هدف، آزاد سازی هفتاد میلیون ایرانی از نکبت و عوامفریبی و دکانداری آخوندی ست. نه کوتاهمدت که برای همیشه. این قوم اگر دستشان برسد بهمادر خود هم رحم نمیکنند. نگویید با تصفیه تعدادی آخوند حس انتقامگیری در بقیه زنده میشود. کدام بقیه؟ بقیهای وجود نخواهد داشت که انتقامی در کار باشد! اگر صحبتهای خمینی را در فیلم فراموش کردهاید، یکبار دیگر به آن گوش دهید. اشتباهات(!) او را تکرار نکنیم. حقیقت این است که ما ایرانیها از عملکرد وحشیانه و از وطنفروشیهای علی خامنهای و احمد خاتمی و حسین طایب و محمود هاشمی شاهرودی و امثالهم... گله و شکایتی نداریم. میگوییم حَرجی بر آنها نیست. چه ما انتظار دیگری هم از این قوم ایرانستیز نداشتهایم و نداریم. آنها بنا بهخصلت ضد ایرانی و بر حسب وظیفه اسلامی! همان اعمال وحشیانه اجداد بادیهنشین هزار و چهار صد سال پیش خویش را تکرار میکنند ... این موجودات پس از سقوط نیازی به دادگاه و محکمه ندارند. هویتشان معلوم شود کافیست. بهحساب آنهایی نیز که نام ایرانی بر خود نهاده و نوکری این وحشیزادگان را میکنند باید بهموقع رسید. کار از پند و نصیحت گئشته است. * میگویند آخوند خوب هم داریم. زهی سادهاندیشی و بیخبری. منتظری مخترع ولایت فقیه، هنوز در مقام بزرگترین مرجع شیعه در ایران، فتوا به لغو تز تحقیرانگیز" ولایت" را نداده است. سهل است هنوز هم ملت ایران را گوسفندانی میپندارد که محتاج چوپانی بنام ولایت فقیه هستند. در انتقاد از نابکاریهای بیشمار خامنهای و شکنجه و تجاوزاتی که ذوب شدگاناش اِعمال میکنند، هنوز هم در رد عوامفریبیهای خامنهای، آخوند منتظری منتظر استفتا از میر حسین موسوی و از دیگران است! تا با کجدار و مریز و یکی بهنعل و یکی بهمیخ در مذّمتِ بخشی از کردهها و گفتههای ولی امر حرفی بزند و ایرادی بگیرد. قدرت فساد میآورد قدرت مطلق فساد مطلق. چطور هر بچهمدرسهای این را میداند و منتظری حالیاش نیست؟ از کسانی که خامنهای را قبل از انقلاب میشناختند بپرسید! آیا هرگز کسی باور میکرد این آخوند بیچاره فقیر بینوا از فرعون و نمرود هم مستبدتر بشود؟ این مشکل خامنهای بالاخص نیست. قدرت مطلق و ولایت امر را در دست هر کس بگذارید نتیجه همین میشود! آیا آقای منتظری و دیگر علمای اعلام و حجج اسلام و آیات عظام درکی از علم روانشناسی وآزمون و شناختی از جامعهشناسی داشتند؟ یا اینک دارند، که رأی بر ولایتِ یک فرد بیمار و عقدهای میدهند؟ و آیا متوجه هستند که قدرت فائقه، هر مسلمانی را به نمرود و هر پا منبری را بهشمر تبدیل میکند؟.
* محمد خاتمی در مدت هشت سال ریاست جمهوری، با پشتوانه بیستمیلیون رأی، قلباش با ملت نبود و استاد در فرصتسوزی بود، که مردم پیامدهایش را اکنون با پوست و گوشت لمس میکنند. فکر و ذکرش در"مصلحت نظام" و در چگونگی دوام آن موج میزد. او بهسبک خود چنان در مصلحت نظام آخوندی ذوب شده بود که حاضر بود همه چیز را فدای آن کند. کما اینکه تا کنون نیز کلامی در تقبیح نظام، مبنی بر زندانی نمودن و در بلاتکلیف گذاشتن یار گرمابه و گلستانش، محمدعلی ابطحی، نگفته است و سخنی در ملامت افسارگسیختگان حکومتی بر لب نیاورده است. نامهای، دستخطی به مجامع بینالمللی ننوشته است. یک روز دست به اعتصاب غذا نزده و با این عمل اعلام همبستگی با دوستاش ابطحی و با همزندانیان اصلاحطلب وی نکرده است. دستخطی به رهبر نفرستاده و در ذم شکنجهها و تجاوزها، خطی بر کاغذ نیاورده است. آری مصلحت نظام اجازه نمیدهد. هم اکنون نیز اگر پس از چند ماه حرفی میزند[+] صرفا سفسطهبافیست و حاوی دغدغه و دلواپسی برای حفظ نظامیست که در سراشیبی و خطر سقوط قرار گرفته است، و او سعی در نجاتاش دارد. او غم ملت ندارد. سطر بهسطر روضهخوانیی مفصلاش در راستای حفظ نظام و نجات آن است. این جمله از اوست: «انقلاب اسلامی منشأ هویت ماست و نقطه عطف در تاریخ ایران هم جمهوری اسلامی است.» تو خود حدیث مفصل بخوان .... بعضی از آخوندها نیز به منظور تثبیت حکومتشان دست به ترفند" جمهوری اسلامی منهای ولایت فقیه" شدهاند. ملت اما میگوید پاکسازی ایرانزمین از هر ولایتی و از هر گونه انحصار طلبی دینی. * در ایران آینده باید هر ایرانی، با هر مرام و مسلکی، اعم از یهودی و زردشتی، سنی یا بهایی حق رئیسجمهور شدن، قاضیالقضات شدن، رئیس مجلس شدن و اصولا حق رسیدن به هر مقامی را داشته باشد. شایستگی ملاک است و نه طول و عرض دین و مذهب. آخوند اما، تا وجود خارجی دارد، هرگز با این گونه طرز فکر بشردوستانه دمساز نخواهد بود، خصلتاش، فطرتاش به او اجازه آزاداندیشی نمیدهد.
* اگر قرار شد فردا همه در برابر قانون مساوی باشند دلیلی وجود ندارد که آخوند بهقصد امتیاز طلبیدن و یا تبلیغ تفکری خاص و یا بهمنظور جلب احترام مردم و بهنیت عوامفریبی، با کسوت آخوندی( ریش توپی و عمامه و ردا) در ملأ عام ظاهر شود. او میتواند در چهاردیواری منزل و مسکن خویش با عمامهای بهطول پنج متر و با قبایی به درازای قبای هارونالرشید ایام بگذراند.
* کارخانههای آخوند سازی، که با هزینه بیتالمال و در پوشش حوزههای علمیه، فساد و دیکتاری آخوندی را بهقصد گمراهی ملت تمرین و تلمذ میکنند، باید برای همیشه مُهر و موم بشوند، ساکنینشان برای جادهسازی در کوه و دره، در اختیار ارتش گذاشته شوند. کتب درسی باید از نو نوشته شوند و تعلیمات دینی و مذهبی در مدارس صرفا بهمنظور روشنگری، و بهقصد تطهیر و پاکسازی روح و جسم کودکان و نوباوگان وطن از اپیدمی آخوندیسم بهخدمت گرفته شوند. ملت ایران در تاریخ پر افتخار خویش هر گز چنین ذلیل و فقیر و گرفتار اُفتِ فرهنگی نبوده است، که در حکومت منحوس آخوندی با آن دست بهگریبان است. یکبار و برای همیشه باید بهاین وضع اسفبار خاتمه داد.