گفت: عمه پیرم از تهرون تلفن کرد و گفت: در بحبوحه تظاهرات خیابانی رفته بودم خرید. وسط تظاهرات گیر افتادم. چند برادر بسیجی با باتوم و چماق بهجونم افتادند هرچه گفتم نامسلمونا من رهگذر هستم میروم خرید! گفتند: غلط کردی، گمشو. گفتم من بجای مادر شما هستم چرا توهین میکنید؟ چماقی توی سرم زدند و گفتند فضولی موقوف! شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل که نمیدهی، دستمال سبز هم سرت کردی؛ نکنه مثل موسوی و کروبی ضد انقلاب هستی. آنقدر مرا زدند که بیهوش شدم. نمیدانم کدام پدرآمرزیده مرا برده بود بیمارستان. اونجا بههوش آمدم و چند روزی بستری بودم. دیشب شنیدم آیتالله منتظری گفته این کتک زدنها خراش برمیداره "دیه" داره "شتر" داره.
بگید خراش چیه؟ اینها بهقصد کشت میزنند، سر من شش تا بخیه خورده! بگید من دیهی شتر را میخواهم اینجا تو تهرون چیکار؟ شتر چی بهدرد من میخوره؟ من شکم خودم و بچههای یتیمام را نمیتونم سیرکنم علف از کجا برای شتر گیر بیاورم؟ گفت: تو را خدا من که دسترسی به آیتالله منتظری ندارم تو را به حضرت عباس یهچیزی تو وبلاگت بنویس از آقای منتظری یپرس منظورش از شتر و دیه شترچیه؟ بگو ما شتر نمیخوایم؛ شّر این حکومت از خدا بیخبر را از سر ما کم کنید! * گفتم: آقای کروبی هم در تماس با تلویزیون هلند، شاه را "خبیث" خوانده است. من نه در سابق سلطنتطلب بودهام و نه اینک هستم. اگر هم انتخابات آزادی صورت بگیرد جمهوری ضد آخوندی را میطلبام. سلطنت و آخوند همیشه دست در دست هم داشتهاند. محمدرضا شاه دموکرات نبود خیلی هم بیهوده در امور دولت و حکومت دخالت میکرد، اگر در زمان او اپوزیسیون سالمی در مملکت پا گرفته بود ما اسیر آخوند انحصارطلبِ زورگو و بیوطن نمیشدیم
. این از گناهاناش. اما شاهان پهلوی از حق نگذریم کارهای مفیدی هم کردند. اگر همین ارتش را نساخته بودند صدام در همان آغاز جنگ تا فیها خالدون آخوندها پیش میرفت.
ضمنا آقای کروبی بگوید در زمان شاه چند تا آخوند را بردند تو زندان و چوب و بطری تو ماتحتشان فرو کردند، که اینک او را خبیث مینامد؟
اگر به زعم آقای کروبی شاه خبیث بود پس چه لقبی شایسته آخوند خامنهای است؟ * گفت: یکی از اصولگرایان در رابطه با تقلب مقام معظم رهبری در انتخابات گفته است:
«حفظ دولت نهم مهمترین وظیفهی علاقمندان انقلاب است. وقتی رضایت خدا در میان باشد هیچ چیز دیگری مهم نیست. باید به شکلی عمل کنیم تا رضایت خدا تأمین گردد، حتی اگر اکثریت مردم گمراه باشند و صلاحیت خویش را تشخیص ندهند». پرسید: تو چهچیزی از این حرف دستگیرت میشود؟ مثلا چه کسی تشخیص میدهد رضایت خدا کجاست و در چیست؟ و چه چور و به چه شکلی باید عملکرد تا رضایت حق تأمین شود؟ چرا باید گفت اکثریت مردم میتوانند گمراه باشند تا حدی که نتوانند صلاحیت خویش را تشخیص بدهند؟ مگر امامشان نگفت « میزان رأی مردم است»؟ گفتم: فقط ولی فقیه است که تشخیص میدهد رضایت خدا کجاست و در چیست؟ و در رابطه با این سؤال که چه جور باید عمل کرد تا رضایت باریتعالی تأمین گردد خیلی ساده است! باید جوانان مملکت، دختر و پسر را برد کهریزک و پس از تجاوز یا قبل از تجاوز چند بطری و باتوم تبرّکشده از طرف رهبر تو ماتحتشان فرو کرد، بعد هم تقصیر ها را بهگردن آمریکا و اسراییل اند اخت. مطمئن باش نه تنها رضایت خدا تأمین میگردد بلکه عزت و احترام اسلام هم ارتقاء مییابد و معنویات امت اسلام عظمت پیدا میکند. * گفت: .... گفتم: نه ... دیگه بس است مطلب طولانی میشود کسی نمیخواند....
سؤال: جناب آقای خامنهای، ضمن تبریک و تسلیت بهمناسبت شهادت مبارز نستوه جناب پروفسور دکتر علی کُُردان، در اخبار آمده بود که یکی از معصیتهای کبیرهی آقای احمد زید آبادی، روزنامهنگاری که محکوم به شش سال زندان، پنج سال تبعید، خفقان و دهندوختگی مادامالعمری شده است، این است که وی در نوشتهاش شما را فقط با نام
«مقام رهبری[ + ]» و نه با عنوان "مقام معظم رهبری" مخاطب قرار داده است. شما اینک از نظر شرعی آیةالله العظمی، مجتهد جامعالشرایط (*)، ولایت مطلقه فقیه، رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامی ایران و جهان، نماینده رسول خدا (صلواةآلله علیه) روی زمین، جانشین و قائم مقام امام زمان، مهدی موعود (عّجلالله تعالی فرجه)، ایضا امامجمعه دائمی تهران و از نظر عُرفی فرمانده کل قوا هستید. لطفا بفرمایید ما اکنون شما را با کدامین عنوان خطاب کنیم تا گرفتار گوریلهای حزباللهی حکومت نشویم؟ .آیتالله خامنهای: یسمالله الرحمنالرحیم. الصلواة و َالسّلام علی عبادِاللهالِصالِحین و بهی نَستعین و لَعنتُالله علی قُومالظالمین وَالسلامُ علی سیّدنا ابوالقاسم محّمد ... -- آقا ... میبخشیدها ... ما از شما درخواست نکردیم روضه بخوانید. فقط پرسیدیم با کدامین کُنیه و عنوان و رُتبه شما را در این مصاجبه مورد خطاب قرار بدهیم؟ رهبر: آقای محترم، هر صحبتی، هر مصاحبهای یک مقدّمهای دارد و هر مقدمهای یک مؤّخرهای ... این مقدمهها و این مؤخرهها هستند که باید جا بمانند و با نام الله و روح الله شروع بشوند.... حالا هم از بس قطعام کردی حواسام پرت کردی، نفهمیدیم سؤالات چی بود؟ -- پرسیدم شما را با کدام ...
-- بعله فهمیدم ... شما میتوانید بنده را با عنوان "تیمسار ارتشبُد" خطاب بکنید. -- جناب تیمسار ارتشبُد! شما اینک در مقام فرماندهی کل قوا اختیار صلح و جنگ برای هفتاد میلیون ایرانی را دارید و اصولا کلید صلح خاورمیانه و تا حدی نیز صلح جهان در دست شماست. آیا جنابعالی که خود در رژیم سابق با دوز و کلک از خدمت سربازی فرار کردهاید و حتا آخوندی مثل آقای هاشمی رفسنجانی هنوز هم در خطبههای نماز جمعه، فرار از خدمت سربازی در رژیم پیشین را یکی از افتخارات خویش میپندارد، آیا شماها بهعنوان ملا، آخوند، و اصولا یکی از علمای اعلام و بخشی از روحانیت مبارز و طراز اول مملکت که ادعای ارشاد و راهنمایی جامعه بشری را دارید، نیز این توقع از مردم که طبق وظیفهی شرعی از شما تقلید بکنند، آیا هیچ به این مطلب توجه فرمودهاید که اگر قرار باشد همه طبق فتوای شما از خدمت سربازی بگریزند و در دفاع از میهن شانه خالی بکنند، در چنین حالتی چه کسی باید از مال و جان و ناموس مردم و البته از ناموس خود شماها، در مقابل تهاجم یک نیروی مخرب متجاوز اشغالگر دفاع بکند؟ شما که از خدمت سربازی گریزان بودید آیا خجالت نمیکشیذ اینک خود را فرمانده کل قوا، بزرگ ارتشتاران و تیمسار سپهبد و ارتشبد مینامید و به درجهداران ارتش و سپاه سر دوشی میدهید؟ ر هبر: اولا که این یک سؤال نبود و چندین سؤال بود. دوم اینکه من بارها به این کوسه گفتم این حرفها را در نماز جمعه نزن! گفتم این ملت نفهم است، دهنبین است، نادان است، نیروی تمیز و ادراک ندارد! اونوقت میآیند و هزار وصله و پینه به خود جنابعالی میبندند که مثلا بعله ...شما که سربازی نرفتهای چرا فرمانده یا جانشین فرمانده کل قوا شدهای؟ ولی این مردک، این آقای هاشمی که بنده حالا نمیخواهم اینجا اسماش را بیاورم بهخرجاش نرفت که نرفت. فقط بلد است برود توی نماز جمعه و با خطبه و تظاهر بهگریه آنچه را ما رشتهایم پنبه بکند. این آقا نفهمید اگر میگذاشتیم موسوی یا کروبی برنده انتخابات بیرون بیایند اونوقت همین امت همیشه در صحنه ما را کِتبسته میبردند کهریزک و چوب تو آستینمان میکردند. -- تیمسار! حرف من این نیست که آیا بهخرج رفسنجانی رفت یا نرفت؟ پرسش ایناست اگر قرار بر این قرار میگرفت که طبق فتوای آخوندها، آنطور که در رژیم گذشته از مقلدین خویش میخواستید مردم از خدمت نظام فرار بکنند و خود نیز سرمشق دیگران میشدید، پس چه کسی میبایست از مام وطن، از ناموس وطن دفاع کند؟ آیا مردم حق ندارند شما را بیوطن و یا خائن بهوطن خطاب بکنند؟ رهبر: من توضیح دادم که حکومت آنموقع طاغوتی بود، یعنی اسلامی نبود. بنا بر این ... -- جناب تیمسار! آیتالله خمینی میگفت: « دلخوش به این نباشید که آب و برق شما را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم،! ما معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدهیم». آیا تجاوزهایی که در کهریزک به دختران و پسران ایرانی صورت گرفت نشان از عظمت معنویاتی داشت که آقای خمینی قولاش را داده بود؟ ایشان در بهشت زهرا فرمودند حکومتگزاران در رژیم گذشته ارزش و احترامی برای زن قایل نبودهاند، گفت ما زنها را، مقام میدهیم، ارزش میدهیم، عزت میدهیم، احترام میدهیم .آیا آن چوب و چماقی که پاسدار ها و بسیجیهای شما به کمر، به دست و پا و بر سر زنان و دختران مظلوم و بیسلاح مملکت فرود آوردند در قاموس شما و مذهب شما نشان از احترام به زن و اثر از ارزشهای اسلامی نسبت به نسوان دارد؟ اینترنت پر است از ترجمه آیات و تشریح احادیث مذهبی در رابطه با چگونگی رفتار با زنان از زبان پیامبر اسلام. آیا این است برداشت و روش اسلامی شما در برخورد با زنان مسلمه محجبه؟ شما که جوانان مملکت را بهجرم درخواست آزادی اینچنین گُر و گُر به زندانهای طویلالمدت جریمه میکنید، کدامیک از مجرمین چماقبدست و حتا آدمکُش را تاکنون تنبیه کردهاید؟ زن و مرد اروپایی سرسختانه با ساختن مسجد و اصولا با اشاعه دین اسلام و تدریس دروس اسلامی در مدارس کشورشان ممانعت و مخالفت میکنند. یکی از دلایل پرهیزجامعه اروپایی از ساختن مسجد و ترویج اسلام مشاهده همین فیلمهاییست که از رفتار چماقداران اسلامی شما و چگونگی عدم احترام بهشهروندان هر شب در تلویزیونهای جهان پخش میشود، شما را ضد بشر و وحشی خطاب میکنند، هر چند شنیدن چنین عناوینی برای شما عادت شده و بیم و باکی از رسوایی بیشتر ندارید، بهاصطلاح پوستتان کلفت شده است. آیا با دیدن تصاویر و فیلمهای کتکخوردن دختران مظلوم، که نوه شما میشوند شرم نکردید؟ خجالت نکشیدید؟ آیا قدرت اینچنین کور تان کردهاست؟ ننگات باد جناب تیمسار!
رهبر: ببینم سؤالات "وحیدنیایی"، سؤالات نُخبهای از بنده میکنی؟ اینها، این ضعیفهها نتیجه انتخاباتی را که مورد تأیید بنده است قبول ندارند. تظاهرات میکنند، اغتشاشات میکنند، شلوغ آلات میکنند. انتظار داشتید حلوا بینشان تقسیم کنیم؟ زن باید برود توی آشپزخانهاش آشاش را بپزد. ضعیفه چه گفتهاند به تظاهرات و اینجور چیزا؟ اگر ما جلو اینها را نمیگرفتیم تک تک ما را میگرفتند و میبردند کهریزک و باتوم تو ماتحت مقدس ما ... لاالله الیالله... دهنام باز میکنیها... -- سؤالات نُخبهای؟ رهبر: بعله ... دو سه هفته پیش چند تا جوان، چند تا دانشجوی نرینه و مادینه را پیش ما آوردند و گفتند اینها نُخبههای مملکت هستند میخواهند ادای احترام بکنند. گفتیم خُب حالا که فدایی هستند حرف بزنند. آمدند کمی از ما تعریف کردند، چند شعر در رثای ما خواندند ما هم خوشمان آمد ولی یکی از آنها که میگفت من هستم دانشجو، من هستم نُخبه ولی در اصل جاسوس آمریکا و موساد بود، اصرار داشت که صحبت بکند. ما هم که دیدیم ریش و پشماش شبیه حزباللهیهای خودمان است فکر کردیم یکی از ما است، خیلی هم مستضعف و لاغر و مردنی بهنظر میرسید.
خُب رُخصت دادیم حرف بزند. گفتیم بیاید صحبت بکند لاکن مردک سؤالهای عجیب و غریبی از بنده میکرد. چه میدانم آزادی مطبوعات و آزادی تلویزیون و آزادی بیان از من مطالبه میکرد. انگار بنده دکون بقالی دارم...
* حالا نکند شما هم با آمریکا و با موساد تبانی کردهای؟
آهای وحید! آهای پاسدار ! بیایید این آقا را ببرید کهریزک، گویا خیلی آزادی زیر دلاش زده است... * در همین حیص و بیص با داد و فریاد، خیس عرق از خواب بیدار شدم. عیال طفلکی حسابی وحشت کرده بود و مثل بید میلرزید. پس از اینکه قلپی آب بهخوردم داد درحالی که عرق پیشانیام را خشک میکرد گفت: چیه؟ چی شده؟ هی داد می زدی، فریاد میزدی، لگد میزدی و میگفتی: ولام کنید پدر سوختهها، ولام کنید ... میزنم، میکشم، پدر در میآورم. ببین چراغ مطالعه را با مشت خرد کردهای! بعد با دلسوزی گفت: چند دفعه ازت خواهش کردم شام پیاز نخور! پیاز باد داره ... شام اگه پیاز بخوری آخوند تو خوابات مییاد! ................................................................................................................... (*) آقای خامنهای مجتهد جامعالشرایط نیست، حتا در آیتالله بودن ایشان نیز، به این دلیل که درس داخل و خارج و وسط را تمام نکرده است تردید هست. مضافا اینکه شایع است رساله آیتاللهی ایشان را نیز سید محمود شاهرودی تحریر کرده است، ولی خوب من خواستم بهپاس مجوز مصاحبهای که بهمن داده است هندونهای زیر بغلاش بگذارم.
حدود پنجاه سال پیش، یعنی اوایل سالهای 1960 میلادی، کار آموز فرماندهی(عرشه) روی یکی از کشتیهای آلمانی، متعلق بهشرکت معروف "هانزا HANSA LINE" بودم. پس از پیمودن نیمی از طول و عرض کره زمین و تحمل توفان و گذراز اقیانوس اطلس، از دریای مدیترانه، از اقیانوس هند و خلیج معروف بنگال، معروف از این نظر، که توفانهایش نیز مثل توفانهای دریاهای دیگر نیست، به شمال شرق هندوستان رسیده بودیم. و پس از تخلیه و بارگیری طولانیی چند هفتهای در بنادر کلکته در هند، چیتاگونگ در پاکستان شرقی سابق، یا بنگلادش امروز؛ و در بندر رانگون در "برمه"ی سابق، یا "میانمار" امروز، با کشتیمان، که پر از کالاهای مختلف و سنگین شده بود: ( چند هزار تن جوت Jute برای بافتن طناب و کیسه و گونی،لیف و کنَبال و انواع و اقسام (Cashewnuss )، نارگیل خشک و صندوقهای پر از چای "آسام" و چه و چه ... ) هِن هِنکنان بهصوب اروپا حرکت کردیم. در آن دوران، سیستم بارگیری با "کانتینر" هنوز به اروپا نرسیده بود و استفاده از جعبههای کانتینر[+] در کشتیها اصولا چندان معمول نشده بود. اوایل سالهای 1970 بود که بعضی از شرکتهای کشتیرانی اروپایی، از جمله همین "هانزالین" آلمانی، نخست با یکی دو فروند کشتی، حمل کالاهای جعبهای یا صندوقی را آغاز کردند، که بعدها عالمگیر شد. چنین بود که تا آن زمان و حتا تا سالها بعد، ما کالاهای متفاوت را بهصورت فلّه یا در جعبههای تختهای یا در گونی و کیسه یا در توریهای ضخیم، به اقصی نقاط جهان حمل میکردیم، که البته منجر به آسیبدیدگی شدید کالا در بنادر و گاه نیز در خن کشتی میشد. بهدلیل غلتیدن در امواج هنگام توفان و یا بهعلت دستبرد در بنادر مختلف. مقصد کشتی پس از ترک "رانگون" وطن بود. یعنی وطن کشتی، یعنی اروپا، بندر هامبورگ، که در مجموع باید یکماه و نیم تا دو ماه دیگر، برای رسیدن به آنجا و پهلو گرفتن به اسکلهاش، دریا پیمایی میکردیم، وقرار بود در بین راه در بنادر متعدد دیگر هم پهلو بگیریم.
طولانی بودن سفر به این دلیل بود، که عملیات تخلیه و بارگیری در بنادر، بویژه در بنادر آسیایی و آفریقایی، بسیار با کندی و با جرثقیلهای کشتی صورت میگرفت. * کشتی، با وجود عظمت و بزرگیاش، در توفان بازیچه امواجی میشد که گاه به ارتفاع تا بیست متر نیز میرسیدند. و کشتی در تقلا برای برقراری تعادل، تا زاویه 30 درجه به دو پهلو میغلتید. و ما سرنشینان، اگر پس از گذشت چند هفته تحمل حرکت گهوارهای کشتی موفق به پیاده شدن در بندری میشدیم، میبایست نخست راه رفتن روی زمین سفت را دو باره تجربه کنیم و چند قدم نخست را مارپیچی و تلو تلو گام بر داریم. علاوه بر پرسنل الزامیی عرشه و انجین، حدود 14 نفر کار آموز جوان نیز روی این کشتی باری و آموزشی وول میخوردیم، تحصیل میکردیم، زندگی میکردیم، کار میکردیم. که هم تفریح و تفنن ایام جوانی بود و هم کشیک و بیخوابی و موجخوردن. و هم آشنایی نزدیک با کشتی و کشتیرانی و بنادر جهان. هم آموزش دقیق برای بهعهده گرفتن مسؤلیت بهعنوان افسر و فرمانده در سالهای بعد، البته پس از کلنجار رفتن با فرمولهای ریاضی، فیزیک و شیمی و آسترونومی و قوانین سخت دریایی محلی و بینالمللی، در دانشکده دریایی مربوطه. * ما از خلیج بنگال و از اقیانوس هند گذشتیم و پس از سوختگیری در بندر "عدن[ + ]" که آنزمان هنوز در دست انگلیسیها بود، از طریق بابالمندب ( یا بهقول مجله توفیق" فمالمعده" یادش بخیر) وارد دریای سرخ شدیم. در بندر "پورت سودان" اینوَر، در آفریقا، بین هشتاد تا یکصد رأس گاو و گوسفند و بُز و شتر نر و ماده را، بهمقصد بندر جّده، اونوَر، در جزیرةالعرب، بر روی عرشه طویل کشتی بار کردیم، که خالی از لطف و تفریح نبود. و ما جوانها که به هر بهانهای خوش بودیم، غش غش میخندیدیم، چون کارگران بندر حریف احشام نمیشدند و تقریبا تمام روز با گاوها و گوسفندها، که از کشتی و از اینهمه آدم و از آن همه سر و صدا ترسیده و رم کرده بودند، کلنجار میرفتند و تلاش داشتند آنها را بر کشتی سوار کنند و در آن ارتفاع آنها را آرام نگهدارند. در راه به جده یکی از بچههای فضول، نیمهشب بُزی را بغل کرده و در رختخواب آشپز چاق و پفیوز و وراجمان، که گویا پس از خوردن چند لیتر آبجو بهخواب عمیق فرو رفته بود، گذاشته و درب کابین را بسته بود. میتوانید حدس بزنید صبح سحرگاه، که زنگ ساعت، آشپز را بیدار کرده بود، چه غوغایی در کشتی بپا بود. و البته هیچکس زیر بار اتهام نمیرفت.
هنوز بهیاد دارم که آن بُز موهای بلند سیاهرنگ داشت و بچهها، پس از غوغا و سر و صدای جناب آشپزباشی، در راهرو کشتی بدنبالش بودند تا طنابی به گردناش بیاندازند. * از بندر "پورت سعید" در مصر نیز پیاز، بعله درست خواندید گونی گونی پیاز، و عدلهای پنبه و پارچه کهنه، لابد برای تمیزکردن روغن روی عرشه یا در موتور خانه، بهمقصد اروپا بارگیری کردیم.
* من بهعنوان جوانی سبزهرو و چشم و ابرو مشکی، بزرگ شده در ساحل داغ خلیج همیشه فارس، در بین آلمانیهای بور و زاغچشم، مشخص و متمایز بودم. ولی چون خود مدتها بود بین آنها و با آنها زندگی میکردم، متوجه این امر نمیشدم و تفاوت رنگ پوست و مو برایم عادی شده بود ولی در بنادر، بویژه در کشورهای اسلامی، کنجکاوی افراد را بر میانگیخت و پرس و جو میکردند، من از کدام کشورم؟ که اگر خودم در نزدیکی نبودم از آلمانها میپرسیدند. در بنادر مصر، مصریها وقتی میشنیدند من ایرانی هستم مثل بُمب منفجر میشدند و اسم" ایران" را که میشنیدند، گویا لانه زنبوری توی تنبونشان انداختهای، چنان با خشم و کینه فریاد میزدند و هرچه فُحش و ناسزای ناب اسلامی/ عربی در چنته داشتند نثار من و شاه مملکتام میکردند، که مسلمان نشنفد کافر نبیند.
هرچند سلطنتطلب نبودم، ولی بهخود میگفتم غلط میکنند این پاپتیها به من و به شاه مملکتام توهین میکنند. چون از وحشیگری آنها بیم داشتم آهسته غُر میزدم و میگفتم: خدا سایه اسراییل را از سر شما کم نکند.
من جوان بودم و شور جوانی آدم را کمحوصله و تندخو میکند. از فحشها و ناسزا های این ابوگندوها ناراحت میشدم، چون مقداری هم عربی بلد بودم میفهمیدم چه میگویند. از طرفی زورم بهتنهایی به این قوم هپلهپو نمیرسید، نا چار با فاصلهگرفتن از آنها هر چه فحش و ناسزا به عربی و به فارسی و به آلمانی و انگلیسی و هندی و اُردو بلد بودم، قاطی پاطی، نثار جد و آباء قائد اعظمشان گمال عبدالناصر و احمد شوقیری میکردم. فقط امکلثوم برایم مستثنا بود، چون خواننده مجبوبم بود، پس از پاسخ مفصل پا بهفرار میگذاشتم و از دسترس آنها دور میشدم. *
یک بار، که باز هم در بندر "پورت سعید" لنگر انداخته بودیم چند نفر مصری با قبای بلند عربی به من نزدیک شدند و ازم پرسیدند کجایی هستی؟ من که میدانستم آنها از من ایرانی بههمان شدت نفرت دارند که از یهودیهای جهان، جواب دادم من یهودی هستم. گفتم من از سرزمین مقدس اسراییل میآیم، نگفتم از قُدس گفتم از اورشلیم، از جروزالم میآیم، که البته چنین نبود.
خدا را شکر میکنم که جوان و فرز بودم و توانستم بهسرعت بگریزم و درب کابین را بهروی خود قفل کنم. اگر گفته بودم ایرانی هستم ممکن بود زندهام نگهدارند و به فحش و ناسزا گفتن بهخودم و به جد و آباء و نیاکانم و حد اکثر به شاه مملکتم اکتفا کنند و آخ و پوفشان توأم با خشمشان را، با صدای بلند روی عرشه کشتیام تُف کنند. ولی یهودی؟ اسراییلی؟ اینک دیگر خونم مباح شده بود.
چنان غوغا و بلبشویی در کشتی و در بین عربها براه افتاد، که گویا نفت در لانه مورچگان ریختهاند. من تمام روز و شباش جرأت نکردم روی عرشه آفتابی بشوم. روز بعد که مصر را ترک کردیم شعلههای آتش از سه انبار کشتیمان زبانه میکشیدند، که هرگز نفهمیدیم مصریها بهعمد چنین کرده بودند یا علت دیگری داشت؟
*
همین مصریهای دمدمیمزاج، که در زمان عبدالناصر، بر حسب فطرت عربی، از ایران و از شاه ایران نفرت داشتند، در سفر سال 1975 محمد رضا شاه به آن کشور استقبال شاهانه از وی بهعمل آوردند. زنده باد دلارهای نفتی. *
سالها بعد، در ژون 1967، که اسراییل فقط در مدت شش روز، دهن همه این زبوندرازها ، از سوریه تا اردن و مصر را سرویس کرد، من که با هارت و پورت عربها آشنا بودم از خنده پس افتادم. و سالها بعدش، پس از برقراری صلح بین اسراییل و مصر و باز شدن مجدد کانال سوئز، که بهعنوان فرمانده، کشتیام را از کانال میگذراندم، خط دفاعی بارلو را دیدم. در سمت دیگر کانال، طرف مصر، هر ده متر سربازها با تفنگ و مسلسل، خبردار و بیحرکت، ایستاده بودند. تعجب کردم، در ایام صلح و توپهای ضد هوایی وسربازان مسلح؟ خوب که با دوربین دقت کردم دیدم همه آنها آتراپ و پلاستیکی هستند. آنقدر خندیدم که نمیتوانستم در پل فرماندهی سر پایم بهایستم. راهنمای مصری، که ما را در کانال همراهی میکرد، علت را پرسید؟ سربازهای پلاستیکی را نشاناش دادم گفتم اسراییلی ها سربازهای حقیقی شما را تا درب ورودی پایتختتان القاهره تعقیب کردند و اگر آمریکا ترمزشان نکرده بود تا فیها خالدون شما هم پیش میرفتند، واقعا فکر میکنید اینک گول سربازهای پلاستیکی شما میخورند؟
*
اما برگردم به سودان که قصدم از نوشتن این یاد داشت بازگویی مشاهداتام در این بندر بود. ما جوانها، بلافاصله پس از پهلو گرفتن کشتی به اسکله، اگر نوبت کشیک یا وظیفه دیگری بهعهده نداشتیم، فوری بهساحل میزدیم. زندگی سخت و یکنواخت روزانه در کشتی، بویژه کمبود جنس مخالف، مار را به سوی ساحل "پرواز" میداد. من و دو نفر از کار آموزان آلمانی لنگان لنگان و تلو تلو، تا به راهرفتن روی زمین سفت عادت کنیم، راهی شهر شدیم. رسیدیم به یک میدان وسیع خاکی، که پر از هیاهو و فریاد و آکنده از گرد و غبار بود. پرس و جو کردیم گفتند تظاهرات ضددولتیست، به آنجا نزدیک نشوید! من میدانستم و میدانم، هر گاه به اسکله پهلو میگرفتیم، نخستین کسی که بهکشتی وارد میشد نماینده کشتیرانی بود و اگر شهر شلوغ و تظاهراتی در کار بود فورا خبرش را در کشتی پخش میکرد و ما را از رفتن بهساحل بر حذر میداشت. من خود بارها شاهد تظاهرات غافلگیرانه در هندوستان و پاکستان بودم و تظاهرات آنجا را با تظاهرات خیابانی در آلمان مقایسه میکردم، که میتوان گفت در آنجا، در آلمان، تقریبا خون از دماغ کسی نمیآمد. ولی در کشورهای آسیایی یا آفریقایی؟ جان انسان ارزشی نداشت و در هر تظاهراتی دستِکم صد تا صد و پنجاه نفر کشته و نفله میشدند. و بقیه با فریادهای پیاپی " مرگی هی، مرگی هی"، یعنی بدوید که مرگ آمد، بهاطراف پراکنده میشدند. این بار در سودان، یا نماینده کشتیرانی خبر از تظاهرات نداشت یا خبرش دیر در کشتی پخش شده بود یا ما نشنیده بودیم. به هر حال تا آمدیم بجنبیم در محاصره تظاهرکنندگان قرار گرفتیم ولی کسی کاری بهکار ما نداشت، فقط ناخواسته به هر طرف هُل داده میشدیم. هنوز هم نمیداتم چهگونه از معرکه فرار کردیم و در حاشیه میدان وسیع ایستادیم و بر حسب کنجکاوی و حماقت جوانی، تماشاگر میدان نبرد شدیم. در سمت راست میدان، سمت راست ما، نیروهای دولتی صف کشیده بودند. صف که چهعرضکنم توی هم وول میخوردند. دو چیز جلب توجه میکرد! یکی این که سربازها فقط با چوب و چماق و باتوم مسلح بودند. دوم اینکه لباس نظامیی سرباز ها چنان گل و گشاد بود، یا سرباز ها آنقدر لاغر و مردنی بودند، که یونیفورمشان بهتنشان داد میزد و کم مانده بود شلوار از کونشان بیافتد. در سمت چپ میدان، سمت چپ ما، تظاهرکنندگان گرد و خاک بهپا میکردند، با داد و فریاد فراوان، که ما هیچی از آن نمیفهمیدیم. من میدیدم که مردها، پیر و جوان، اکثرا جوان، با قلوه سنگ و با چوب و مشت و لگد به سرباز ها حمله میکنند و چنین پیدا بود که میخواهند میدان را ترک کرده و خیابان روبرویی را تصرف کنند. شاید در آنجا وزارتخانهای یا ساختمانی دولتی وجود داشت؟ نمیدانم. به هر حال تا مردم حمله میکردند سرباز ها به ضد حمله دست میزدند و با گُرز و چوب، بهجان جوانها میافتادند و سعی در پراکندن آنها میکردند. ولی ناگهان مردها بهسرعت عقب نشینی کرده و زنها از پشت بهجلو میآمدند و جای آنها را میگرفتند. سرباز ها فوری گرز ها، چوبها و چماقهایشان را پایین آورده، صف میکشیدند و سعی میکردند فقط با دیواری که از بدن خویش درست کرده بودند جلوعبور زنها را بگیرند. در اینجا زنها بهسرعت به عقب رفته و مردها باز بهجلو میآمدند و با مشت و لگد بهجان سرباز ها میافتادند و با داد و فریاد فراوان آنها را چند متربهعقب میراندند. آنگاه نوبت از نو بازی از نو. سرباز ها مردها را کتک میزدند، مردها به عقب فرار میکردند، زنها جای آنها را میگرفتند، سرباز ها چوبها را پایین آورده و جلو زنها سر فرود میآوردند و صف میکشیدند. تظاهرکنندگان هر بار بدین صورت چند متر از میدان به تصرف در میآوردند و وارد خیابان روبرویی میشدند. من حتا یکبار ندیدم که سربازی با چوب یا با مشت بهدست و پای زنی یا دختری بزند! در حالی که زنها بهشدت سر آنها داد میکشیدند و مشت در هوا تکان میدادند. * تظاهرات ایران را که در فیلمها دیدم و مشاهده کردم چگونه سربازان ِ با نام و بینام و گمنام امام زمان و ذوب در ولایت جهل سید علی، دختران بیدفاع وطنم را با چوب و با باتوم کتک میزنند، از ایرانی بودن خود شرم کردم، خجالت کشیدم. این چنین صحنهها را فقط در افغانستان و توسط طالبان، در فیلمها دیده بودم. آنزمان که فیلم کتکخوردن دختران مظلوم وطنام را دیدم زیر لب گفتم و اینک فریاد میزنم که: آقای خامنهای! ننگات باد آن عمامه بر سرت و آن ریش و محاسن بر صورتات، که الحق پسمانده و فرزند خلف همان بادیهنشینانی هستی، که 1400 سال پیش میهن ما را بنام اسلام ولی بهقصد غارت از ما گرفتند و اینک با تجاوز مزدورانات به جوانان وطن و کتکزدن دختران، نام ننگی، ننگتر از نام اجدادت سعد ابن وقاص و حجاج ابن یوسف ثقفی، در تاریخ ایران از خود بجای گئاشتی...! همه آرزوی مرگ تو را دارند. من اما امیدوارم زنده بمانی و زنجیر بر گردن در دادگاه ملت حضور یابی تا بهجرم خیانت به ایران و جنایت به شهرونداناش، سزای اعمالات را ببینی و شاید روزی رسد که ملت بهتلافی اینهمه خیانت و جنایت، تو را نیز به کهریزک ببرد و قانون قصاص اسلامی را که یکی از قوانین مترقی و پیشرفته مذهب خودتان است، در بارهات اجرا کند.
گفت: رئيس موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ر- ه- س- ش- د-ذ-) را میشناسی؟ لحظه ای به فکر فرو رفتم و گفتم: از بس تعدادشان زیاد است نمیدانم کدامین مُفتخور را میگویی؟ از این که بگذریم؛ کدام آموزش؟ کدام پژوهش؟ چه مؤسسهای؟ چه کشکی؟ چه پشمی؟ چه بندی چه بساطی؟ پول مملکت را مُفت و بیهوده هدر میدهند. گفت: منظورم آیتالله العظمی الشیخ المصباح الیزدی علیهالسلام است، که ولي فقيه را ستون خيمه اسلام در زمان غيبت خوانده است و گفته بدون آن اسلام از بين خواهد رفت. گفتم: این همان آخوند کریهالمنظری که تمام قد جلو رهبر بهزمین غلطید و قصد لیسیدن نعلین وی را داشت نیست؟ گفت: بههدف زدی؛ خود خودش است. این هم (فیلم)اش. گفتم آیا خبر داری هنگام پهنشدن شیخ بر روی زمین و دولا شدناش برای بوسهزدن بر نعلین رهبر و خمشدن و به زانو رفتن مقام معظم رهبری برای بلند کردن او از روی زمین، کسی از حضار نوشابهای، چیزی به این دو آیات عظام و علمای اعلام تعارف کرده است؟ گفت: نهخیر خبر ندارم. از توی فیلم هم که چیزی رؤیت نمیشود ولی اگر تسامح و تساهلی هم صورت گرفته باشد میتوان در آینده نهچندان دور جبران کرد. اللهُ اعلم بالکُلالامور. گفتم: من فعلا حرفی ندارم که این موجودات آبروی آخوند و روحانیت را میبرند! آبروی اسلام را که بحمدالله سالهاست بردهاند و چوب حراجاش را زدهاند. من دلم برای این میسوزد که این نابکاران نام ایرانی بر خود مینهند، آبروی همه را بردهاند آبروی ایران و ایرانی را نیز لکهدار میکنند. گفت: حضرت مصباح فرموده است که: "دفاع از آب و خاك كشور زماني ارزش واقعي پيدا مي كند كه براي اسلام باشد". گفتم: چون میدان را خالی دیده است و کسی نبوده توی دهناش بزند این مزخرفات را تحویل فرماندهان ارشد سپاه داده است.
فرماندهان ارشد سپاه نیز لایق همین هستند که آخوند بوگندویی نظیر مصباح این چنین مزخرفاتی تحویلشان دهد. * آفت گیاهی یا نباتی، منحصر میشود به آسیب دیدن کشتزارها و مزارع. مثلا محصولات گندم، ذرت و غیره... و محدود میشود به خسارت دیدن نهالها و تاکستانها، که کشاورزان برای مبارزه با آن آفت و خلاص شدن از شر حشرات موذی، به سمپاشی شیمیایی و امشیزنی متوسل میشوند. سوا از آفتزدگی مزارع، آفتزدگی جامعه بشری نیز داریم، که در رأس آن آفتی بهنام ملا زدگی و یا شیوع اپیدمیای بهنام آخوندیسم مذهبی است، که حامل ویروسهای مخوفی هستند بنام تفکر متحجرانه، انحصارطلبی مطلق، مالاندوزی، قتل و چنایت و تجاوز، بیوطنی، پوستکلفتی، بیعاری، که انسان و طایفه بشری را، نه تنها در ایران و در منطقه اطرافاش، که در کُل جهان آلوده و ملوّث میسازند و باید راه مبارزه با آن آفت و این اپیدمی را بدون رودربایستی و ملاحظهکاری و من بمیرم تو بمیری، شناخت و در پاکسازی محیط زیست بیمحابا بهکار برد و به ضد عفونی و امشی کردناش در مزرعه بشری پرداخت. * حقوق بشر یعنی چه؟ چگونه میتوانیم موجوداتی نظیر خامنهای و مصباح و احمد خاتمی و طائب و مرتضوی و جنتی را بشر بنامیم؟
اصولا چه کسی بشر بودن یا نبودن موجودی را تعیین و تعریف میکند؟ و بر اساس کدامین معیار و بر پایه کدامین مقیاس، اندازه بشری آن موجود را تبیین میکند؟
مگر کسی که صرفا روی دو پایاش راه رفت و مثل طوطی تکلم کرد بشر است و از حقوق بشری برخوردار میشود؟ مرغ هم روی دو پایش راه میرود! گوریل هم روی دو پایش راه میرود! صدام ملحد عفلقی هم روی دو پایش راه میرفت! سردار رادان و سردار جعفری و سردار نقدی و سردار نسیهای هم روی دو پای خویش راه می روند، فُحش ناموسی و دستور تجاوز میدهند. آیا ما میتوانیم بیاییم و بگوییم این موجودات بشر هستند؟ و حقوق و ارزش بشری شامل آنها میشود؟ * آنها که دم از حقوق بشر، مساوات و برابری آخوند و آخوندمسلکان با ایرانیان پاکزاد میزنند، دنباله رو همان کسانی هستند که در اوایل فتنه در سیسال پیش با ساده لوحی میگفتند: بگذارید آخوندها یکسالی روی کار باشند ببینیم چه میکنند؟ و وطنپرستانی نظیر شادروان شاپور بختیار میگفتند: گول آخوند دغلباز و مکار را مخورید! آخوند اگر مسلط شد تا ایران را ویران نکرده است ول کن معامله نیست.
میگفتند آخوند وطن ندارد، که دلاش برای وطن و میهن بسوزد. در فطرت او جز خرابکاری هنر دیگری عجین نشده است. آخوندهایی نیز که بهظاهر سر بهاعتراض با همریشان خویش برداشتهاند، غم ایران ندارند! آنها بهدرستی بیم آن دارند، حکومت را، که پس از چند قرن تلاش در دغلکاری و عوامفریبی، اینک با خوردن دری بهتخته، بهسهل و سادگی بهدست آوردهاند، مبادا بر اثر حماقت و ندانمکاری و زیادهطلبی بقیه همکاران و همریشانشان بههمان سهل و سادگی از دست بدهند.
این است غم منتظری، صانعی، مکارم شیرازی و کدیور و که ... و که ...
آیتالله مصباح یزدی: لواط و زنا با زندانی سیاسی بهمنظور اعترافگیری توسط بازجو جایز است
لینک افاضات آیةالله مصباح را (اینجا) و (اینجا) با تصویر یا بدون تصویر ملاحظه بفرمایید.
هموطنی میگفت: پس از سقوط رژیم، دولتمردان اسلامی، که بهنام خدا و با تکیه بر اسلحه ظلم کردهاند، زندانی کردهاند، شکنجه کردهاند، تجاوز کردهاند، باید بیایند پای تلویزیون و از مردم ستمدیده عذرخواهی بکنند. همانطور که نلسون ماندلا، قهرمان مبارزه با آپارتاید و سیاستمدار صلحطلب، مجرمان رژیم پیشین آفریقای جنوبی را قانع کرد، یا مجبور کرد، برای قتلها و معصیتهایی که مرتکب شدهاند از مردم عذرخواهی بکنند... و ادامه داد: این عمل انسانیتر، پذیرفتهتر و بسیار کارساز تر از آناست که دادگاه و محکمهای تشکیل بشود و حضرات را با عمامهشان حلقآویز بکند. و مکلاهایشان را با پا از جرثقیل آویزان. گفتم: نخست اینکه نلسون ماندلا شهرت و احترام جهانیاش را تنها مدیون شخصیت والای خویش و مرهون قدرت اغماض دز مقابل ستمهایی که در طول مدت 27 سال زندان یر او رفته است نیست! این همه را مدیون و وامدار زندانبانها و نگهبانان خویش نیز هست. گفتم توجه به این نکته ضروریست، که زندانبانهای سفیدپوست، یا سیاهپوست خاجپرستِ نامسلمانِ آفریقایی را با زندانبانهای مسلمان و متعهدِ نُخبهکُش اسلامیی ذوب شده در ولابت مطلقه سید علی، مقایسه نکنیم! "نلسون ماندلا" اگر در یک کشور مسلمان، بویژه در جمهوری اسلامی و اگر نه در جزیره "روبن"، که در پایتخت ایران یا هر گوشهی دیگری از امالقراء اسلام زندانی میشد، هرگز بهاین مقام والایی که اینک به آن دست یافته است نمیرسید. یعنی برادران متعهد در جمهوری ناب محمدی، وی را با بطری نوشابه اسلامی و با باطوم مارکِ ولابتِ مطلقه فقیه، چنان نوازش میدادند، که هرگز هوس مقاومت در برابر رژیم آپارتاید نکند و برای همیشه احساس انسان بودن و شرف انسانی داشتن از یاد ببرد و آنچنان آبرویش جلوی زن و بچه و رفیق و دوست و آشنا میبردند، که مرگ و خودکشی را بر فهرمانی مبارزه با ظلم و تعدی ترجیح دهد. ایضا پاسداران بیضه اسلام آنچنان تحقیر و از قهرمانشدن بیزارش میکردند که جایزه صلح نوبل را با پوشه و دوسیهاش دودستی توی فرق سر آلفرد نوبل مرحوم بکوبد و عطایش را به لقایش ببخشد، یا بالعکس!. دیدم هاج و واج مثل جنزدهها نگاهم میکند. پا از روی ترمز برداشتم و باز گاز دادم و گفتم: کمال ساده اندیشی، اگر نگویم سادهلوحی است، اگر تصور بفرمایید فردی مثل رفسنحانی، خامنهای، شاهرودی و خاتمی و صدها آخوند بالغ و نابالغ دیگر بر صفحه تلویزیون ظاهر میشوند و از اجرای احکام الاهی اظهار ندامت میکنند و در مقابل مردم بهعذرخواهی میپردازند و از آزاردیدگان و از خانواده مقتولین طلب مغفرت میکنند! گفت: پناه میبرم بر خدا ... گفتم: اگر توانستی پیدایش بکنی! او نیز سالهاست از دست آخوندها در گوشه یکی از آسمانهای هفتگانهاش پنهان شده است و خوب میداند اگر روزی آفتابی بشود اینبار سیدعلی ریشاش را میگیرد و او را از عرش بهزیرش میکشد، پای میز مذاکره و معاملهاش مینشاند و آبروی نداشته را، مثل سلفاش، با وی معامله میکند. گفت: بعضی از هموطنان خیلی جوش میزنند و حکم به لغو مجازات اعدام میدهند. گفتم: به این جور افراد میگویند خیالباف و رؤیایی... همین افراد هستند که معتقدند دین اسلام با فرهنگ و با تمدن ایرانی عجین شده و جوش خورده است و نمیشود دین را از آنها گرفت یا تغییری در آن داد ولی خود مصمماند یکی از اصول مهم و یکی از ارکان آن، یعنی قانون قصاص و بهسزا رسانیدن قاتل را، از آنها بگیرند. امام خمینی ( صلواةالله علیه و اولاده، رضیالله عنه) تا دم آخر از گردن زدن هفتصد یهودی بهدست امام علی حکایت میکرد و این عمل را یکی از افتخارات اسلام میشمرد. اینک دایههای دلسوز تر از مادر نسخه برای مردم میپیچند و میگویند اگر مجرمین به حقوق و متجاوزین بهناموس مردم را بکشید آنها هم روزی که دوباره بهقدرت برسند تلافی خواهند کرد. زهی خیال باطل. هدف تنها مبارزه با آفت آخوندیسم نیست کسانی که قصد هموار کردن راه برای تجاوز آینده آنها نیز در سر دارند باید تعلیم ببینند. این حضرات معتقدند ما نیز باید بهسبک "نلسون ماندلا" رفتار کنیم. یعنی قاضی مرتضوی در تلویزیون ظاهر بشود و بگوید: من اقرار میکنم که نخست بههمسر سپس بهدختر و پسر شما تجاوز کردم آنگاه سرشان را آنقدر بهدیوار کوفتم تا بدرک واصل شدند. حالا نیز از شما عذر میخواهم و به رئوفت اسلامی شما متوسل میشوم. جوان بودم و طالب نام و مقام. مرا بهبزرگواری خود ببخشید. اگر روزی روزگاری دوباره بهقدرت رسیدم قول میدهم اول سرشان را بهدیوار بکوبم بعد به آنها تجاوز بکنم. حسین شریعتمداری هم جای مُهر را بر پیشانیاش نشان بدهد و بگوید این لکه سیاه نشان از اسلامی بودم من ندارد و این علامت جای مُهر و علامت تدّین من نیست؟ این لکه سیاه لکه ننگیست که پورمحمدی با داغ کردن آهن روی پریموس و فشار آن بر پیشانیام یادم داده است. خامنهای هم ظاهر بشود و بگوید من ولی فقیه بودم آنهم از نوع مطلقهاش، هر کاری که کردم طبق قانون اساسی بود. شما هم اگر بجای من بودید و از اینهمه قدر لایزال برخوردار، همین میکردید. کما اینکه اینک نیز تصمیم دارید مرا با پا بهجرثقیل در میدان آزادی آویزان کنید. آنقدر که طعمه لاشخورها و کرکسها بشوم. * ما میگوییم کسی قصد گرفتن دین و مذهب از کسی ندارد فقط بر این باوریم که دین و مذهب و نیایش بهدرگاه خدا امریست خصوصی و سوا از دخالت در حکومت و دولت، مبرّا و بهدور از فشار و نفوذ در زندگی خصوصی و عمومی مردم. میگوییم کسی حق ندارد بهنام دین و مذهب و در پوشش امر بهمعروف و نهی از منکر، قوانین شرعی و مذهبی، یا هر قانون مرتجع دیگر را بهکسی تحمیل کند. میگوییم برای پاکسازی ایران از آفت ملا و اپیدمی آخوندیسم سه قرن، یعنی چهار نسل وقت لازم داریم تا با قدرت تمام نسلهای آینده را از هرگونه سفسطه و دغلبازی و عوامفریبی آخوند بر حذر داریم. این وظیفه ما است در قبال نسلهای آینده.
محمدرضاشاه خیلی دیر صدای انقلاب را شنید و بهاحتمال تا آخرین نفس هم نفهمید چه شد و چرا مردم قیام کردند؟ او تا لحظه آخر بر این تصور بود که قدرتهای بیگانه در سرنگونی رژیم پادشاهی دست داشتهاند. "علم" در خاطراتاش مینویسد: شرفیاب شدم، اعلیحضرت از شلوغی دانشگاه و تظاهرات دانشجویان خشمگین بودند. فرمودند: اینها چی میخواهند؟ تحصیل رایگان که دارند، همهگونه امکانات که در اختیارشان گذاشتهایم! دیگر چه میخواهند؟ کسی جرأت نداشت به شاه بگوید مردم تشنه آزادیاند! بگویند ما ملت فرهیختهای هستیم، مردم آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی انتخابات، آزادی زندانیان سیاسی ... میطلبند.
هر کس سعی داشت بهنحوی خاطر مبارک را آسوده نگهدارد. علم دست او را میبوسید و میگفت: دانشجو همین است! همیشه ناراضیست، همیشه سر و صدا میکند، یکی دو روز شلوغ میکنند و بعد آروم میگیرند. و برای اینکه طبق معمول نیشی هم بههویدا، که خود او را در غیاب "کازیمودو" مینامید، زده باشد میگفت: علتاش این است که دولت پیشرفتهای مملکت را بهحد کافی و بهدرستی تبلیغ نمیکند.
نخستوزیر میگفت: خاطر مبارک آسوده باشد. تعدادی بچه کمونیست قاطی دانشجوها شده بودند که دستگیر شدند. شریف امامی و مهندس ریاضی میگفتند: خاطر اعلیحضرت همایونی آسوده، چیزی نبوده! هنگام سخنرانیی یکی از اساتید، یک دانشجوی روانی در تهِ کلاس شعار داده، استاد هم او را از کلاس بیرون کرده است، همین ... و اعلیحضرت بهفکر فرو میرفت و میگفت: آخه این شلوغیهای اخیر کار یکی دو دفعه نیست... اساتید دانشگاه در این مورد چه میگویند؟ * شاه اگر دیر صدای مردم را شنید، خامنهای صُمّ بُکم هیچ صدایی نمیشنود. او بهخواب اصحاب کهف فرو رفته است. وقتی میگویند کارهای بزرگ را به آدمهای کوچک سپردن غلط است نتیجهاش همین خامنهای و احمدی نژاد میشوند. آدم از خود میپرسد: گیرم شاه در ناز و نعمت بزرگ شده بود، درس خوانده فرنگ بود، نظامیوار تربیت شده بود، با مردم عادی دمخور و دمساز نبود، با بقال و چقّال برو بیا نداشت، برای ادای فریضه نماز جرأت پریدن از قطار را نداشت، شاید هم اصلا نماز نمیخواند. خامنهای اما دیگر چرا؟ او، که بهقول خودش نصف عمردر دوران شباب را، یا روی منبر گذرانده یا در زندان و تبعید بهسر برده است؟ و زن و بچههای قد و نیمقدش در تقلای کسبِ معاش، بهدرب منزل این خیرخواه، یا به حجره آن حاجی، یا به بیت آقای منتظری رجوع و یا درب خانه مراجع دیگر را دقالباب میکردند (گزارش شاهدان عینی). * به زندان رفتناش هم در زمان طاغوت صرفا برای کسبِ وجهه بود و لاغیر. او نه در خط خمینی بود و نه کسی در آن مجموعه او را تخویل میگرفت و نه اصولا مثل رفسجانی و امثالهم در فتنه و بلبشوی پانزده خرداد سنه چهل و دو پروندهای داشت. روضهای میخواند و چند تومنی صدقه میگرفت. تهِ صدایی هم داشت که گهگاه در مصیبت و گرفتاری طفلان مسلم و یا در اسیری حضرت زینب دهنی مرثیه میخواند و اشکی در میآورد. جرماش حد اکثر این بود که از دهناش در میرفت و کنایهای به سپاه دانش و نیشزبانی به سپاه بهداشت میزد، که نه از ره کین بود، اقتضای طبیعتاش این بود. و یا مثلا ایرادی از اهداف انقلاب سفید میگرفت، که ساواک برای اینکار، بدون استعمال بطری نوشابه اسلامی و یا نوازش با باطوم ناب انقلابی، چند روزی تو هلفدونیاش میانداخت و او پس از آه و ناله و غلط کردم و گولام زدند و چه و چه ... ولاش میکردند.
آنهایی که با او همسلول بودهاند میگویند هرچه پیراهن و پارچه بدستاش میرسید عمامه میساخت و بهدور سرش میپیچید، و اگر پارچهای در دسترس نبود از پتوی زندان استفاده میکرد، که از سنگینی آن گردناش خم میشد. آری او سخت محتاج احترام بود، از مأموران زندان نمیشد دستِکم از همسلولیهایش.
او بدین وسیله کسبِ وحهه و اعتباری میکرد و جلو آخوند های قد و نیمقد پُز میداد که مثلا: بعله ... ما هم سیاسی هستیم و ساواک شاه از ما حساب می برد! در نتیجه منبرش چند روزی شلوغ میشد و مزدش از 25 ریال به پنج تومان صعود میکرد. بعدها که ساواک بهترفنداش پی برد تبعیدش کردند به ایرانشهر. * زندان رفتن در زمان شاه برای آدم اعتبار و حیثیت بهارمغان میآورد، عزت و شوکت و احترام نصیب او میکرد، سربلندی و افتخار بهدنبال داشت. این جوری نبود که هر بقال و چقالی به این امر مُفت خَر شود. نمایندگان ادوار مختلف مجلس آخوندی، هنوز هم افتخار میکنند که زندان رفتهاند و به هم فخر میفروشند که این یکی شش ماه بیشتر از آن دیگری مزه زندان شاه را چشیده است، که در مقایسه با زندانهای اسلامی در حقیقت هواخوری بود. نه اثری از بطری نه خبری از باطوم... * قصدم از سخنان فوق ذکر مصیبت دوباره نبود، بل میخواهم بگویم پس از سقوط رژیم، مسؤلیت و وظیفه خطیری بر عهده داریم. زمان عمل فرا میرسد. باید یکبار و برای همیشه، با اپیدمی آخوندیسم و با تفکر آخوندی تصفیه حساب کرد... ما این مهم را مدیون نسلهای آینده هستیم. . این فیلم[+] را لطفا اگر هم دیدهاید مجددا تماشا بفرمایید! سخنان خمینی مایه عبرت است. ما اجازه غفلت و جا برای فرصتسوزی نداریم، مبادا روزی مثل آقای خمینی اظهار پشیمانی بکنیم و غبطه بخوریم، که چرا بیتجربگی کردیم و تا تنور داغ بود کار را یکسره نکردیم.
تجربه سی سال گذشته به ما نشان داد که کار از تعامل و تسامح گذشته است! بیم از سرزنش نزد افکار عمومی جهان امری بیهوده است. جهان گرفتاریهای خودش را دارد و سرش بهکار خودش مشغول است. در گرما گرم خیزش و در بحبوحه براندازی و تصفیه، مردم جهان انتظار هر گونه عمل انقلابی از مردم عاصی را دارند. تصفیه و قربانیشدن حدود دو تا سه میلیون آخوند و ذوبشدگانشان، همچنین رُفت و روبِ آخوندمسلکان وطنفروشی نظیر متکیها، لاریجانیها، احمدی نژادها، شریعتمداریها و پارازیتهای دیگر امریست الزامی و چون و چرا بر نمیدارد. هر گونه مدارا وتسامح، ساده لوحیست. هدف، آزاد سازی هفتاد میلیون ایرانی از نکبت و عوامفریبی و دکانداری آخوندی ست. نه کوتاهمدت که برای همیشه. این قوم اگر دستشان برسد بهمادر خود هم رحم نمیکنند. نگویید با تصفیه تعدادی آخوند حس انتقامگیری در بقیه زنده میشود. کدام بقیه؟ بقیهای وجود نخواهد داشت که انتقامی در کار باشد! اگر صحبتهای خمینی را در فیلم فراموش کردهاید، یکبار دیگر به آن گوش دهید. اشتباهات(!) او را تکرار نکنیم. حقیقت این است که ما ایرانیها از عملکرد وحشیانه و از وطنفروشیهای علی خامنهای و احمد خاتمی و حسین طایب و محمود هاشمی شاهرودی و امثالهم... گله و شکایتی نداریم. میگوییم حَرجی بر آنها نیست. چه ما انتظار دیگری هم از این قوم ایرانستیز نداشتهایم و نداریم. آنها بنا بهخصلت ضد ایرانی و بر حسب وظیفه اسلامی! همان اعمال وحشیانه اجداد بادیهنشین هزار و چهار صد سال پیش خویش را تکرار میکنند ... این موجودات پس از سقوط نیازی به دادگاه و محکمه ندارند. هویتشان معلوم شود کافیست. بهحساب آنهایی نیز که نام ایرانی بر خود نهاده و نوکری این وحشیزادگان را میکنند باید بهموقع رسید. کار از پند و نصیحت گئشته است. * میگویند آخوند خوب هم داریم. زهی سادهاندیشی و بیخبری. منتظری مخترع ولایت فقیه، هنوز در مقام بزرگترین مرجع شیعه در ایران، فتوا به لغو تز تحقیرانگیز" ولایت" را نداده است. سهل است هنوز هم ملت ایران را گوسفندانی میپندارد که محتاج چوپانی بنام ولایت فقیه هستند. در انتقاد از نابکاریهای بیشمار خامنهای و شکنجه و تجاوزاتی که ذوب شدگاناش اِعمال میکنند، هنوز هم در رد عوامفریبیهای خامنهای، آخوند منتظری منتظر استفتا از میر حسین موسوی و از دیگران است! تا با کجدار و مریز و یکی بهنعل و یکی بهمیخ در مذّمتِ بخشی از کردهها و گفتههای ولی امر حرفی بزند و ایرادی بگیرد. قدرت فساد میآورد قدرت مطلق فساد مطلق. چطور هر بچهمدرسهای این را میداند و منتظری حالیاش نیست؟ از کسانی که خامنهای را قبل از انقلاب میشناختند بپرسید! آیا هرگز کسی باور میکرد این آخوند بیچاره فقیر بینوا از فرعون و نمرود هم مستبدتر بشود؟ این مشکل خامنهای بالاخص نیست. قدرت مطلق و ولایت امر را در دست هر کس بگذارید نتیجه همین میشود! آیا آقای منتظری و دیگر علمای اعلام و حجج اسلام و آیات عظام درکی از علم روانشناسی وآزمون و شناختی از جامعهشناسی داشتند؟ یا اینک دارند، که رأی بر ولایتِ یک فرد بیمار و عقدهای میدهند؟ و آیا متوجه هستند که قدرت فائقه، هر مسلمانی را به نمرود و هر پا منبری را بهشمر تبدیل میکند؟.
* محمد خاتمی در مدت هشت سال ریاست جمهوری، با پشتوانه بیستمیلیون رأی، قلباش با ملت نبود و استاد در فرصتسوزی بود، که مردم پیامدهایش را اکنون با پوست و گوشت لمس میکنند. فکر و ذکرش در"مصلحت نظام" و در چگونگی دوام آن موج میزد. او بهسبک خود چنان در مصلحت نظام آخوندی ذوب شده بود که حاضر بود همه چیز را فدای آن کند. کما اینکه تا کنون نیز کلامی در تقبیح نظام، مبنی بر زندانی نمودن و در بلاتکلیف گذاشتن یار گرمابه و گلستانش، محمدعلی ابطحی، نگفته است و سخنی در ملامت افسارگسیختگان حکومتی بر لب نیاورده است. نامهای، دستخطی به مجامع بینالمللی ننوشته است. یک روز دست به اعتصاب غذا نزده و با این عمل اعلام همبستگی با دوستاش ابطحی و با همزندانیان اصلاحطلب وی نکرده است. دستخطی به رهبر نفرستاده و در ذم شکنجهها و تجاوزها، خطی بر کاغذ نیاورده است. آری مصلحت نظام اجازه نمیدهد. هم اکنون نیز اگر پس از چند ماه حرفی میزند[+] صرفا سفسطهبافیست و حاوی دغدغه و دلواپسی برای حفظ نظامیست که در سراشیبی و خطر سقوط قرار گرفته است، و او سعی در نجاتاش دارد. او غم ملت ندارد. سطر بهسطر روضهخوانیی مفصلاش در راستای حفظ نظام و نجات آن است. این جمله از اوست: «انقلاب اسلامی منشأ هویت ماست و نقطه عطف در تاریخ ایران هم جمهوری اسلامی است.» تو خود حدیث مفصل بخوان .... بعضی از آخوندها نیز به منظور تثبیت حکومتشان دست به ترفند" جمهوری اسلامی منهای ولایت فقیه" شدهاند. ملت اما میگوید پاکسازی ایرانزمین از هر ولایتی و از هر گونه انحصار طلبی دینی. * در ایران آینده باید هر ایرانی، با هر مرام و مسلکی، اعم از یهودی و زردشتی، سنی یا بهایی حق رئیسجمهور شدن، قاضیالقضات شدن، رئیس مجلس شدن و اصولا حق رسیدن به هر مقامی را داشته باشد. شایستگی ملاک است و نه طول و عرض دین و مذهب. آخوند اما، تا وجود خارجی دارد، هرگز با این گونه طرز فکر بشردوستانه دمساز نخواهد بود، خصلتاش، فطرتاش به او اجازه آزاداندیشی نمیدهد.
* اگر قرار شد فردا همه در برابر قانون مساوی باشند دلیلی وجود ندارد که آخوند بهقصد امتیاز طلبیدن و یا تبلیغ تفکری خاص و یا بهمنظور جلب احترام مردم و بهنیت عوامفریبی، با کسوت آخوندی( ریش توپی و عمامه و ردا) در ملأ عام ظاهر شود. او میتواند در چهاردیواری منزل و مسکن خویش با عمامهای بهطول پنج متر و با قبایی به درازای قبای هارونالرشید ایام بگذراند.
* کارخانههای آخوند سازی، که با هزینه بیتالمال و در پوشش حوزههای علمیه، فساد و دیکتاری آخوندی را بهقصد گمراهی ملت تمرین و تلمذ میکنند، باید برای همیشه مُهر و موم بشوند، ساکنینشان برای جادهسازی در کوه و دره، در اختیار ارتش گذاشته شوند. کتب درسی باید از نو نوشته شوند و تعلیمات دینی و مذهبی در مدارس صرفا بهمنظور روشنگری، و بهقصد تطهیر و پاکسازی روح و جسم کودکان و نوباوگان وطن از اپیدمی آخوندیسم بهخدمت گرفته شوند. ملت ایران در تاریخ پر افتخار خویش هر گز چنین ذلیل و فقیر و گرفتار اُفتِ فرهنگی نبوده است، که در حکومت منحوس آخوندی با آن دست بهگریبان است. یکبار و برای همیشه باید بهاین وضع اسفبار خاتمه داد.