تلفن زنگ میزند، «گونی» ست، با جناق را میگویم. شوهرخواهر شاتسی. من نفهمیدم این اصطلاح با جناق از کجا گرفته شده و مشتق از چیست؟ چه کسی بیجناق است؟ که شوهرخواهرعیال میشود با جناق؟ خدا رفتگان ما ایرانیها را بیامرزد، اگر از باجناق و بیجناق بگذریم، دستِکم برای قوم و خویش اصطلاح و توضیحات روشن داریم. مثلا به خواهر پدر میگوییم عمه. بهبرادر پدر، عمو.
بهخواهر مادر میگوییم خاله و به برادرش، دایی. همچنین پسر عمو، دختر خاله ... اینجوری فوری مشخص میشود کی، کیست و هرکس چهکساست و چه نسبت فامیلی با ما دارد؟ یا ندارد؟ این اروپاییها اما فقط یک واژه یا یک اصطلاح دارند، که هم عمه میشود هم خاله. و واژه دیگری، که هم دایی و خالو میشود و هم عمو. "کازن" هم پسرعموست، هم پسرعمه، هم پسر خاله هست، هم پسر دایی... بقیه فامیل نیز به همچنین... *
بعله، گونی بود زنگ میزد. اسم حقیقیاش "گونتر Günter " است. ما بوشهریها اما برای تسهیل در گفتار اسمها را کوتاه میکنیم. مثلا محمد میشود "منو"، غلامرضا را میگوییم " غلو" ، "غلامعلی" را میگوییم "غُلملی" سکینه میشود "سکو"، شهربانو "شهرو"، رمضان "رمو" الا آخر... گونی" نیز مثل من یک دریانورد بازنشسته است و از موج و توفان رها شده. او با عیالاش، بهانضمام فرزندان و نوهها، در فاصله دویست کیلومتری شهرما زندگی میکنند. گونی میپرسد: هفتهی دیگه که میآیی؟ خوشم میآید از این آلمانیهای بیشیله پیله. بهجای اینکه ربعساعت حال و احوال من و چگونگی کیف و مزاج جد و آباء و فک و فامیلام را بپرسد، صاف و ساده، پس از یک خوش و بش مختصر و مفید، میرود سر اصل مطلب. میگوید: از جمله شرکت کنندگان در جشن،(تولدش)، دوستانی هم دعوت شدهاند، که تو آنها را نمیشناسی ولی در فاز و فرکانس خودت در حرکتاند و در مجموع از همصحبتی با آنها لذت خواهی برد. آنها نیز مشتاق دیدار و آشنایی با تو هستند. با توجه به دوری راه و گرفتاریهای روزمره و کمی هم بیحوصلهگی، یهخورده هم تنبلی، سعی میکنم بهانه و عذری بهتراشم.
میگویم: لیبر گونی، گونی عزیز، به دو دلیل مرا معذور بدار. نخست اینکه توی این جور مراسم، سور و ساط و بند و بساطی رو براه است، که معصیتپذیرند و جهنممکان میکنند آدم را، که چندان باب طبع من پرهیزکار نیست. نفهمید منظورم چیست؟ ساکت ماند. آخه ما ایرانیها، برخلافِ فرنگیها، بهجای اینکه برویم سر اصل مطلب، نخست زیگ زاگ، حاشیه می رویم.
ادامه دادم: منظورم بساط مشروب و رقص و آواز است و همانطور که میدانی من مسلمانم، حاشا، بهدور از این طیف معصیتهای صغیره و کبیره، خصوصا که این امالخبائث در ولایت شما خاجپرستها، عجیب طعم و مزه هوشربا و آخوندپسندی دارد و آدم را وسوسه میکند... تو را به حضرت عیسای مسیحات و به روح مادر روحانی« ننه تره زا»ی معصومات سوگند میدهم، ما را خسرالدنیا والآخره مکن! حرفم تمام نشده بود که زد زیر خنده... صدای قه قهاش، که از ته دل میآمد ، گوشم را کر کرد. نمیدانم چهقدر طول کشید تا آرام گرفت. عطای بیان دلیل دومام را، به لقایش بخشیدم. * قانعام کرد و قرار شد با عیال برویم.
هرچند رانندگی عیال خوب است، خیلی هم خوب است، ولی باب طبع من دریانورد نیست. با اینحال توانست قانعام کند خودش رانندگی کند. میترسد آقا، میترسد، از سبک رانندگی من میترسد. میگوید ماشین، کِشتی نیست، خیابانهای صاف و صوف و آسفالته هم موج دریا نیستند. میخوای بهجنگی، برو روی کشتیات بهجنگ!
* خدا عزتاش را زیاد و عمرش را دراز فرماید. از اون آلمانیهای صد درصدیست، که اگر توفان نوح هم بهوزَد، کاری خلاف قانون انجام نمیدهد. اگر رئیس پلیس فدرال، در معیت حضرت رئیس جمهور نیز از وی تقاضا کنند از چراغ سرخ بگذرد، محال است از چراغ قرمز عبور کند. اگر مأمور پلیس با گچ، خط سفیدی روی آسفالت بکشد و بگوید از این لحظه عبور از این خط ممنوع است، غیر ممکن است دست از پا خطا کند و لاستیک ماشیناش را آنور خط بگذارد. تا کنون چند بار تصادف داشته است. در یکی دو مورداش میدانم که اگر پا روی گاز (نهترمز) میزد و سرعت را، همان لحظه، از 60 به 100 یا به 120 کیلومتر میرسانید، به احتمال یقین آن تصادف صورت نمیگرفت. ولی لعنت به این مقرراتِ دست و پا گیر! و فریاد از دست این آلمانیهای مقرراتی.
قانون، قانون است! روی تابلو نوشته شده: حد اکثر سرعت 60 کیلومتر و نه بیشتر. مقصر اون یکیست که حکم تابلوی " گردش بهچپ ممنوع" را رعایت نکرده است.
من خود بارها ایرانی فکر کردهام، یعنی اگر کسی حق تقدم را، بر خلاف قانون، از من گرفتهاست، بزرگواری کرده بهروی خود نیاوردهام، اجازه دادهام رد شود. برود، چه ایرادی دارد؟ آسمون که بهزمین نمیرسد! شاید عجله دارد، شاید بچهاش مریض است، شاید با زناش دعوایش شده اوقاتش تلخ است، تا زمانی که خطر جانی برای من بهوجود نیاورده است گاز بدهد، برود. ولی این آلمانیها میزنند پدر ماشینات را در میآورند. میگویند حق تقدم با من بوده است.
* بگذریم، عیال مقرراتی طول راه را بهجای یکساعت معمول، تقریبا دو برابر طی میکند و در صورت غُر زدن من این ضربالمثل را تحویلام میدهد که: «دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است». * مجلس گرم است، همه میگویند و میخندند و از زندگی و از زنده بودن لذت میبرند. نه کسی از مأمورین امر بهمعروف و نهی از منکر میترسد و نه باکیست از جندالله و نه ترسیست از خواهران زینب. فراموش نمیکنم حرف یک همکار، یک کاپیتان آلمانی را، که در یکی از بنادر آفریقایی همصحبت شدیم. او با اشاره بهبدبختیهای موجود در قاره آفریقا و نارساییها و تنگناهای فراوان در کشورهای آسیایی، دایم تکرار میکرد: خدای را شکر در آلمان بهدنیا آمدهام. و من با شرکت در مجامع شاد و آزاد و زندگی در آلمان، در دل میگویم خدای را شکر، هماینک در ایران بلازده زیر سلطه آخوندها نیستم.
*
در جمع میهمانها فردی (آلمانی)، با موی جوگندمی، باب صحبت را با من باز میکند. عجیب بهتاریخ گذشته و حال ایران مسلط است! خوشحال میشوم کسی همصحبتام شده، که میفهمد چه میگویم. ولی گذاشتم بیشتر او بهسخن آید. میگفت دوستی یا آشنایی یا فامیلی دارد ( یادم رفته کدامش)، که عضو هیأت اروپایی شرکتکننده در جلسات مذاکره غنیسازی اورانیوم و مسأله کنترل آژانس بینالمللی بر برنامههای هستهای (جیم الف) است. وی از قول دوست یا فامیلاش از شیرینکاریهای هیأت اعزامی کشور گل و بلبل در اروپا نقل قولهایی میکرد، که خاطره اعمال سفیران و فرستادگان و دیپلماتهای یکی دو قرن پیش دوران قاجار را در ذهن زنده میکرد. میگفت: هیأت ایرانی بجای حضور در وقت مقرر، همیشه با تأخیر فراوان و دیرتر از موعد مقرر سر میز مذاکره حاضر میشدند و هیچ متوجه نبودند کار ناشایستی انجام میدهند، یا متوجه بودند ولی عنایتی بهآن نداشتند. اصولا ارزشی برای وقت و زمان قایل نبودند. چه بسا سعی داشتند با تأخیر در حضور بهموقع، ارزش وجودی خویش را بالا ببرند.
متوجه شدم علیرغم آشنایی با ایران و ایرانی و مطالعه در تاریخ وطنام، چیز زیادی از کلک آخوندی حالیاش نیست. نه خودش، نه فامیلاش، که سرگرم نقلقول از وی بود. و من این را بهحساب زرنگی آخوندها میگذارم، که سر شیطان بدبخت هم کلاه میگذارند، چه رسد بهآلمانیهای زودباور!.
* نقل میکرد از فامیلاش که: هر چند همین دیروز، مفصل، با هیأت ایرانی مذاکره کرده بودیم ولی در روز بعد و در ادامه نشست، گویا یک سال است همدیگر را ندیدهایم! با آن ریش و پشم نتراشیدهشان ما را بغل میکردند و ملچ ملوچ بوسههای آبدار از گونههای ما میربودند و بیوقفه از تک تک ما میپرسیدند: حال شما خوبه؟ ایشالا سلامت هستین؟ حال شما که الحمدوریلله خوبه! بچه ها هم که خدا را شکر همه سالم و سر حال هستند؟ ملالی ندارند؟ میگفت: لابد چون زن در جمهوری اسلامی آدم محسوب نمیشود، در احوالپرسی هم جایش خالی بود. از همه اقوام و فامیل ذکور حال میپرسیدند جز از مؤنثین. * این اروپاییهای بینوا نمیدانند منظور از «بچهها »، ضعیفهي محقّره، مکرّمه، معفّفه، یعنی مادر بچهها نیز شامل است و جزو ابوابجمعی محسوب شده است. نمیدانند در "اورینت" امریست ناپسند، آدم عیالِ طرف را، بهنام بر زبان بیاورد و حال و احوالش را جویا شود. این عیب است، زشتاست. در قبایل بدوی مملکت یمن، یا در بیابانهای داغ عربستان، حتا ممکناست سراغ زن طرف را گرفتن، خون بپا کند. در کشورهای مسلمان از کسی نمیپرسند: زنات حالش چطوراست؟ سر حال است؟ چاق و چله است؟ و این هیأت ایرانی هم نا سلامتی مسلماناند، حجب و حیا دارند و با توجه به تربیت اسلامی، آخوندی، نمیآیند با چشمکی از یک آلمانی بپرسند : «چگونه به خانم شما میرود؟» * آلمانها وقتی میخواهند حال کسی را بپرسند میگویند:? Wie geht es Ihnen کسانی که با زبان آلمانی آشنا هستند میدانند که ترجمهی لغوی این جمله هست: چطور به شما میرود؟ * میهمان با جناق میگفت: در پاسخ به سؤال، در باب دلیل تأخیر حضور بر سر میز مذاکره، اعضای هیأت میگفتند: میستر جان! ما مسلمانیم، صبح سحر برای ادای نماز بلند میشویم و بعد از دعا و نیایش دوباره میخوابیم. ما مثل شما نیستیم که به فکر قیامت و آخرتمان نباشیم! آدم وقتی آخرتاش را از دست بدهد دیگر سانتریفوژ و نوترون و پروتون و الکترون بهچه دردش میخورد؟ میگفت: پس از تأخیر فراوان، سر انجام که مذاکرات شروع میشد نخست نیمساعت تا یکساعت به مطالعه و مرور آنچه تا آن زمان گذشته بود میپرداختند یا به تهران تلفن میزدند و کسب تکلیف میکردند و آن گاه موقع نهار و نماز ظهر میرسید. در نتیجه هر روز همینطور بیثمر میگذشت و معلوم بود که به عناوین مختلف سعی در کشتن وقت و کشدادن جلسات دارند. میگفت: ما تحقیق کردیم و دانستیم مسلمانها در روز پنجبار نماز میگذارند که بخشی از آن دیر وقت بعد از ظهر و یا در شامگاهان است که ارتباطی با جلسات ما ندارد ولی هیأت ایرانی اصرار داشتند که ما با مسلمانهای دیگر فرق داریم و به نمازهای پنجگانه بسنده نمیکنیم ما نمازهای دیگر هم داریم مثل نماز زلزله و نماز بارش باران و نماز وحشت و نماز میت و نماز کافله. لاکن تا آنجا که من میدانم ما نمازی به نام نماز قافله یا کافله در اسلام نداریم. احتمالا منظورش نماز "نافله" بوده است .
یک آخوند در حال غنیسازی پلوتونیوم
به هر حال آقای آلمانی از قول فامیل میگفت: ما به آنها، به ایرانیها، دلداری میدادیم که شماها نترسید! ما اینجا، در شمال اروپا، گسلهای زلزله خیز نداریم یا اگر داشته باشیم بهدلایل ژئولوژی و با توجه به علمالارض، خفیف و بیخطر هستند! همچنین لازم نیست از چیزی و از کسی وحشت داشته باشید! ما از شما حفاظت میکنیم. باران هم تا دلتان بخواهد اینجا بهحد اشباع میبارد بهنحوی که اکثرا با جاری شدن سیل همراه است، کسی هم تا حالا در بین ما نمرده که شما نماز میت برایش بخوانید. آنچه را هم که شما در رابطه با غسلهای متعدده یومیه میفرمایید، خوب میتوانید صبح زود که بیدار میشوید مثل ما دوش بگیرید، همه گونه وسایل و امکانات بهداشتی در هتل موجود و رایگان در اختیار شما هست. * یکی از حضار، که بهحرف ما گوش میداد رو بهمن گفت: فلانی میدانی چیه؟ پیش خودمان بماند، من حدس میزنم این آخوندهای ایرانی کلک میزدهاند و بهانهتراشی میکردهاند، میخواستهاند تا دسترسی به بمب هستهای زمان بخرند. و من با دهان باز شگفت زده گفتم: نه ؟!؟ عجیب دُمبریدههایی هستند این آخوندها !!!
مطلب نسبتا مفصلی در رابطه با « بارک حسین او باما»، کاندیدای ریاست جمهوری دموکراتها، نوشته بودم، که ناگهان، حین جستجو در اینترنت، برای کسب اطلاعات بیشتر، به آدرسی برخوردم که مدعیست بارک اوباما ایرانیالاصل و بوشهریست. خودتان میتوانید حدس بزنید این خبر برای من، که زادهی بوشهر هستم، چگونه مثل بمب در گوشام ترکید.
ما در بوشهر همشهری و هموطن سیاهپوست کم نداریم. میگویند دریانوردان و بازرگانان بوشهری در اوایل دوران قاجار و حتا پیشتر، آنها را از جزیره « زنگبار ++ »، که در 30کیلومتری شرق آفریقا، در امتداد ساحل کشور «تانزانیا»، قرار گرفتهاست، با خود به بوشهر آوردهاند. نخست بهعنوان برده، سپس در محیط و اجتماع حل شده و مسلمان شیعه شدهاند. من خود همسایگان و همکلاسیهای سیاهپوست داشتم، که زندگی و دوستی با آنها چنان برایم عادی بود، که هرگز رنگ پوستشان توجهام را جلب نمیکرد و آنها هم، خیلی عادی، یکی از ما بودند. ما بوشهریها به«آب» میگوییم «اَو». او با ما، یعنی: آب با ما است. یک تیم از مؤسسه تحقیقات تاریخی دانشگاه ام-آی-تی آمریکا مدعیست اجداد (اوباما) بوشهری و شیعه بودهاند. میگویند: جد بزرگ وی میرحسین خان اوبامایی از میرآب های معروف بوشهر بودهاست، که پس از یک نزاع خونین با سّقاباشی ناصرالدینشاه قاجار از بوشهر فرار کرده و پس از سالها دربدری در سرحدات عثمانی، سر از حلب در آورده و در همان جا فوت میکند. پسرش علیاصغر اوباما، بهخاطر ضدیت اهالی عثمانی با شیعیان ایرانی، با خانوادهاش بهسمت طرابلس کوچ میکنند و بعدها، یعنی اندکی قبل از جنگ دوم جهانی، به شرق آفریقا مهاجرت مینمایند. پدر بزرگ اوباما در آنجا، یعنی در آفریقا برای امرار معاش تنپوشهایی از پشم شتر میبافته است، که بهشدت مورد علاقه مردم قرار میگیرد. اسم آن تنپوش «برک» یا بهقول فرنگیها "باراک" بوده است، که یک اسم و اصطلاح ایرانی است. بقیه داستان را خودتان در لینکی که در پایین میگذارم دنبال کنید.
* ولی میخواهم بگویم: حالا میفهمم چرا و بهچه دلیل مقامات جمهوری اسلامی، بهویژه دکتر محمود احمدینژاد، قصد تماس و اصرار به مذاکره با این همشهری پیشین من دارند و هی تکرار میکنند که « اوباماست». * از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان، تا آنجا که مأمورین مخفی «سیا» و «موساد» یواشکی بهمن اطلاع دادهاند، گویا مشاورین «اوباما» تو گوشاش پچ پچ کردهاند و گفتهاند: تو که میگویی: "همانطور که جان اف کندی و رونالد ریگان در بحبوحه جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی مذاکره کردند؛ من نیز با جمهوری اسلامی و با پرزیدنت احمدینژاد، بر سر اختلافهای دو کشور، وارد مذاکره خواهم شد"
باید بدانی که شوریها کمونیست بودند؛ کافر بودند، ملحد بودند، خدا و دین و مذهب را باور نداشتند. لاکن اینها، این آخوندها، اینها مسلمان هستند!
مسلمانها دروغ میگویند، کلک میزنند، دورویی میکنند، تقیه میکنند، شیطان را گول میزنند؛ نمک میخورند و نمکدان را میشکنند، برجهای دو قلو و سهقلو را منفجر میکنند، کمربند انتحاری به کمرشان میبندند. با هرگونه مذاکره صلح و گفتمان مهر و دوستی مخالفت میورزند. اینها، این آخوندها، پیروان مسیح و یهودیان و اصولا پیروان مذاهب دیگر را جزو آدم حساب نمیکنند و معتقدند دروغ گفتن و کلک زدن بهآنها، چه اروپایی باشند چه آسیایی، چه آفریقایی باشند چه آمریکایی، چه سیاه باشند چه سفید، نه تنها مستحب، که یک واجب شرعیست.
میگویند کلاهگذاشتن سر امت عیسا و دشمنی با قوم موسا خیر و برکت و ثواب دنیوی و آخروی در پی دارد.
مشاورین به « بارک اوباما» گفتهاند: پنج سال آزگار است اروپاییها سر معامله غنیسازی با آخوندها چونه میزنند، بهکجا رسیدهاند؟ چه نتیجهای گرفتهاند، که تو میخواهی در مذاکرهات با آنها به آن برسی؟
گفتهاند هر روز یک بمبولی سوار میکنند اینها... و این اروپاییها سادهلوح هستند که هی باور میکنند قول و قرار آنها را.
هی وعده سر خرمن میدهند این عمامه بهسرها... تا فصلی دیگر، تا سالی دیگر و هی امروز و فردا میکنند... تا سر انجام به بمب اتم دستیابند، هم ما و هم دنیا را در حالت کیش/مات قرار دهند.میگویند: مبارک حسین پس از شنیدن این حرفها نیمساعت گوشاش سوت میکشیده است. نه تنها گوشاش، که کلهاش هم سوت میکشیده و ساعتها نفس در سینه حبس، از شگفتی بیرون نیامده است. سپس نفس عمیقی کشیده گفتهاست: نمیدانستم هموطنان سابقام چنین اعجوبههایی هستند، سپس علامت صلیب بر سینهاش نقش کرده و گفتهاست: پناه میبرم به گاد.
* من شخصا نامهای به زبان بوشهری تهیه دیده بودم و میخواستم برای مبارک حسین پست کنم.
در آن تأکید کرده بودم که:
عامو مو سیت میگُم دریغ(دروغ) اینا نخورییا... گولِت نزنننا ... حواست بشه عامو - اینا کین خر نر میلن عاموها... * ولی همانطور که عرض کردم پس از تماس «سیا» و «موساد» و شرح چگونگی ماجرا، من نیز از ارسال نامه منصرف شدم.
*** کاش من هم دختری بودم قشنگ خوشگل و خوشتیپ و رند و شوخ و شنگ * کاش من هم داشتم دو تا ممه مرد خوشتیپی بهمن میزد تنه * نیشگونی میگرفت از باسنام میربود با بوسهای جان از تنام * کاش من هم دختری بودم ملوس کاش من هم میشدم یکشب عروس *
کاش اسمام بود نرگس یا پری
مهرنوش، شبنم، ستاره یا زری
* کاش ماشینهای زرد و سُرخفام نیش ترمز میزدند در پیش پام * با نگاهی، چشمکی، لبخندکی میدریدند از تن من خشتکی * کاش میبردند مرا جادّهی هراز با فریبی مینمودند سرفراز *
یکشبی درحالت مستی و شور قعر دره پرت میکردند بهزور
واقعتها با گذشت زمان نه کهنه میشوند نه منسوخ. حقوق بشر و شرف انسانی بخشی از این واقعیتها هستند.
چه کس معین میکند بشر کیست و حقوقاش کدام است؟
* آیتالله منتظری اخیرا در پاسخ به استفتایی در باره بهائیان گفته است: « این فرقه جزو کفار محسوب میشوند، اما کافر حربی نیستند، کافر ذمی هم نیستند، چون نه توراتی هستند، نه انجیلی و نه زبوری. لاکن کافرانی هستند در عهد و در امان حکومت اسلامی و مادامی که فعالیتی علیه حاکمیت اسلامی انجام ندهند از حقوق شهروندی برخوردارند چون بههر حال حق آب و گل دارند، مالیات می پردازند و غیره....» نقل بهمضمون. * به ملانصرالدین گفتند ناف زمین کجاست؟ گفت همانجا که میخطویله الاغ من کوفته شده است. از یک ژاپنی پرسیدند خاور دور کجاست؟ گفت اروپا. ( اگر دنیا را در امتداد شرق دور بزنید به اروپا میرسید). * من وقتی میگویم در برداشت و تفکر بین آخوند و ملا و حجتالاسلام و آیتالله و روحانی بلند پایه و دون پایه تفاوتی موجود نیست، وقتی میگویم آنها، کم، با هیچ آشنایی با تاریخ و جغرافی ندارند و اصولا تاریخ را نه آنطور که بوده است، بل بهسودِ منافع خویش تجزیه و تحلیل و برداشت میکنند، میگویم جغرافیا را تا آن حد میفهمند، که نمیدانند مسلمانان «تیمور» چه کسانی هستند و در کجا زندگیمیکنند و بر این تصوراند که این قوم مشتق از طایفه تیمور لنگ هستند و یک جایی بین ازبکستان و افغانستان لانه کردهاند، وقتی میگویم اینها در چنبره افکار دُگم و حق بهجانب خویش غرق هستند، ذوب هستند، که دنیای حقیقی را از مجازی تشخیص نمیدهند، که منطق، برای شان تا زمانی کاربُرد دارد، که منافع شخصیشان در خطر نیافتد، سخن بهگزاف نگفتهام. * این قوم، نمیتوانند بفهمند، یعنی قدرت درک این امر بدیهی را ندارند، که هر انسانی، هر بشری، سوا از رنگ پست و جدا از دین و مسلک و نژاد، نخست یک آدم است، یک انسان است، یک بشر است، که هم نزد خدا و هم نزد بنده خدا، حق و حقوقی دارد. اگر به معاهدههای جهانی احترام قائل بودند، که نیستند، اگر بشر و حقوق خدادادیاش را به رسمیت میشناختند، که نمیشناسند، آنگاه میفهمیدند و قبول میکردند، تفاوتی بین یک شهروند بهایی، با یک یهودی، یک بودایی و یک مسلمان نیست.
مشکل همین جا است! قدرت درک ندارند. چه بسا این گفتهها را کفر میپندارند. یعنی افق فکریشان اجازه گذر از یک خط یا یک دایره معین را نمیدهد. تا مبادا کسی با عنوان کردن این«تابو» ها، تلنگری به ذهن متحجر شان بزند، دگراندیش را کافر حربی و مهدورالدم مینامند و با هر وسیله ممکن، از بریدن گلو در پوشش میهمان، تا شکافتن سینه در حریم خانه شخصی، تا آدمربایی و قتل در بیابانها، زیر پُلها، در اتوبانها، تا پرت کردن از پنجره، سعی در کشیدن دیواری بین افکار پسمانده و دُگم خویش و آزادنگری و نو اندیشی دیگران دارند.
آنها تعیین میکنند بشر کیست و حقوقاش کدام است؟ * آن چه را آقای منتظری، با تعریف و تفسیر از یک اقلیت مذهبی، خواسته یا ناخواسته، سعی در تحمیق جامعه میکند، شاید در خور حوزههای علمیه و در آنجاها خریدارانی داشته باشد و کفایت بچه آخوندهای تازه ریش سبیل در آورده را بکند. ولی راه چاره و حلال مشکلات و رهنمای یک جامعه پویا و زنده، در قرن بیست و یکم نیست. از منطق حرفی نمیزنم. آیتالله منتظری میگوید: بهائیان کافر محسوب میشوند! کافر از نظر چه کسی؟ آیا شما حق دارید بهخاطر حفظ منافع و برای اقناع باورهای خویش گروهی آرام و اقلیتی صلحجو را، کافر و محارب و منافق و مخالف بنامید؟ آیا حق دارید آنها را از زندگی و از آزادی محروم کنید؟ آیا اجازه دارید این کینهجویی و این تصورغلط را در جامعه بسط دهید؟ آیا پیروان یک مذهب، که در جامعهای در اکثریتاند، بهصرف اینکه از نظر عددی در اکثریت قرار دارند یا بدین دلیل که برای مدتی معین بر موکب قدرت سواراند، حق دارند پیروان مذاهب دیگر را کافر بنامند؟ آزادی از آنام سلب کنند؟ آیا جایی که مسیحیان، یهودیان، بودائیان اکثریت عددی دارند حق دارند مسلمانانی را که در اقلیت قرار دارند، کافر بنامند؟ خداوند کی و کجا بهشما اجازه دادهاست اینگونه در باره بندگاناش قضاوت کنید؟ آیا این فتوای شما با علم منطق منطبق است؟
آیتالله منتظری میگوید بهائیان هرچند کافراند، منتها در عهد و در امان حکومت اسلامی هستند! یعنی این حکومت اسلامیاست که حق حیات و ممات و مقدار حقوق انسانی کس را تعیین میکند، نه پروردگار خالق! یعنی بهائیان جهان نه از خدا، بل باید از آیتالله منتظری و حکومت اسلامیی مسلط بر ایران سپاسگزار باشند، که حق نفسکشیدن دارند. گیرم بهزعم آیتالله چنین باشد آیا تا کنون دستِکم به همین امرهم عمل شدهاست؟ آیا آنها درعمل، در تعهد و در امان حکومت اسلامی بودهاند؟ آیا حکومت اسلامی اصولا خود را بدهکار این حرفها و این فتواها میداند؟ فقیه عالیقدر میگوید: مادامی که بهائیان فعالیتای علیه حکومت اسلامی انجام ندهند از حقوق شهروندی برخوردارند.
بهاییهای ایران! سر بهسجده فرود آرید، که دستِکم شما را در سخن بهعنوان گوسفندهای رام قبول دارند. فکر نکنید این تنها بهاییها هستند، که اگر خواهان تعویض حکومت شدند از حقوق شهروندی محروم و مهدورالدم میشوند؟ هر ایرانی که جرأت کند و بگوید حکومت اسلامی حکومت مطلوب من نیست و سرنوشتی را که پدران ما یک یا دو نسل پیش برای ما ورق زدند کفایت جامعه امروزی ما را نمیکند مهدورالدم میشود. هر کس بگوید ما با نظارت بینالملل خواهان رفراندوم و یک همه پرسی هستیم تا خود، که صاحب مملکتایم، در ساختمان حکومت و در روش زندگی مان، برای حال و آینده تصمیم بگیریم، به همان شیوه که در دنیای متمدن مرسوم است؛ آیا این نوع تفکر و عمل، طبق فتوای آقای منتظری، حرکتی علیه حکومت اسلامی است، طرف از حقوق شهروندی محروم و سزایش مرگ است؟
آقای فقیه عالیقدر! شما بهمصداق کدام قانون الاهی یا غیر الاهی معتقدید مخالفت با حکومت اسلامی/ آخوندی ایران، که خود فغانتان از دستاش به آسمان بلند است، یک شهروند ایرانی را ، اعم از بهایی یا یهودی یا مسلمان، از حق شهروندیاش محروم میکند؟ وی را از حقوق انسانیاش سلب میکند؟ آیا ما حق نداریم بگوییم آخوندها، در هر رتبه و مقام، متعلق بهعصر حجر هستند؟ صلاحیت و توانایی اداره یک اجتماع را ندارند؟ بشر و حقوقاش را تا زمانی که آن بشر سر سپرده آنهاست و منافع آخوندی را بهخطر نمیاندازد، قبول دارند و بهرسمیت میشناسند؟ آیا شما که بر خلافکاریهای ایرانسوز و اسلام برباد ده این حکومت آگاهی دارید حاضرید بهعنوان یک شهروند ایرانی ، مثل من و امثال من، در یک انتخابات آزاد رأی بر براندازی این حکومتِ از هر جهت ناتوان بدهید؟ آیا حق با من نیست اگر بگویم منافع آخوندی شما و دیگر روحانیون، بر براندازی این حکومت فاسد برتری دارد؟ هرچند اکنون هم بهنحوی فتوا صادر میکنید که صدمهای به قد و قواره حکومت وارد نشود؟ و هر گاه که متوجه شدید اظهار نظر شما ممکن است موجب تضعیف سیستم شود، لب فرو می بندید، ملت و میهن را رها میکنید؟ آیا هیچ به آینده فکر کردهاید که چه بر سر اسلام و چه بر سر روحانیت در ایران خواهد آمد؟ اعمالی مرتکب میشوند گوئیا از پس امروز دیگر فردایی نیست. آیا این خود شما نبودید که گفتید مأمورین این سیستم روی ساواک شاه را سفید کردهاند؟
آیا در کسوت یک مصلح اجتماعی، باید اینجور در باره اقلیتهای مذهبی یک کشور فکر کرد؟ و این چنین با چنگ و دندان از موجودیت یک حکومت نحس و نکبت دفاع نمود؟ کجای همین حرف نیمبند شما مطابق میل از ما بهتران نبود که به رئیس دفتر تان دستور دادید روز بعد با دستپاچگی گفتههای شما را جور دیگری تجزیه و تحلیل و تفسیر کند؟ و آنچه را که رشته بودید پنبه کند؟ آیا حکومتیها تهدیدتان کرده بودند حصر خانگی را دوباره از سر خواهند گرفت؟ * عدهای از هموطنان، بهمصداق کفش کهنه در بیابان نعمتیست، همین حرف یکی بهنعل یکی به میخ آقای منتظری را ملاک آزادیخواهی وی قرار دادند و داد و فریاد بر آوردند بطن فلک "سلیمان" دیگری زایید. و روز بعد که رئیس دفتر ایشان، با دستپاچگی شروع به اتو کردن فتوای فقیه عالیقدر کرد، همه کاسه کوزهها را سر او شکستند، یعنی آقای منتظری تسلطی بر دفتر و بر رئیس دفتر خویش ندارد و هرچه او فتوا دهد رئیس دفتر نخست آن را در ماشین رختشویی می ریزد و چرکگیری میکند. * -- آقای منتظری نخست در فکر نجات نظام است، سپس اقلیتهای مذهبی میتوانند بهعنوان شهروندان کافر، که مالیات میدهند و حق آب و خاک دارند، مطرح شوند. -- برای آقای خاتمی مصلحت نظام و پایداری حکومت آخوندی در اولویت قرار دارد، عمل قاتلین قتلهای زنجیرهای و حلقهای و کاربرد شیاف زهر آلود و اعمال انواع شکنجههای اسلامی، بدمستی و لگد پرانی خواهران زینب و چماق بهدستان خیابانی، هدف را توجیه میکند. -- رهبر عظیمالشأن دونشأن خویش میداند برای افتتاح مجلس شورای آخوندی در مجلس حضور یابد و بدین وسیله به سبک خویش بهمردم و به نمایندگانشان! ادای احترام میکند.
او که محمدرضا شاه نیست، که با لباس مبدل، دستِکم احترامی برای گشایش مجلس قایل شود. -- او از آسمان افتادهاست و بوی چفیهاش نابینایان را بدون اشعه لیزر شفا میدهد. این وکلای منتصب از شورای نگهبان هستند، که باید بهحضور رهبر شرفیاب شوند و مثل بچه آدم چهار زانو بنشینند، اظهار بندگی و عبودیت کنند. * حرف آخر اینکه: مگر ما چه میگوییم؟ ما میگوییم آقای آخوند، آقای ملا، آقای روحانی! آقای حجةالله و آیةالله ! تو را چه به حکومت کردن و تو را چه به مملکتداری؟ تو اصولا برای اینکار ساخته نشدهای! ما میگوییم آخوند باید به همان وظیفهای که به عهدهاش گذاشته شده است و در همان رشته که آموزش دیده است عمل کند. ما میگوییم جای آخوند و ملا در مسجد و محراب است. ما میگوییم منافع و غرایز شخصی و قدرتطلبی کورکورانه، باعث میشوند، خصلت مسالمت و بیگزندبودن، روند مساوات و برابری، درک بیطرفی و عدم تبعیض و اعمال قضاوت عادلانه، از آخوند گرفته شوند. ما میگوییم آخوند صلاحیت ندارد! چون انحصار طلباست. ما میگوییم او حس احترام به وطن و کشش به آب و خاک ندارد، چون اگر قرار باشد بین موجودیت وطن و تداوم حکومت آخوندی، یکی را انتخاب کند، بیمحابا وطن را بر باد میدهد.
طبق فتوای امام راحل، حکومت اسلامی مقدم بر احکام ثانویه است.
* آخوند به اکراه و بهحیله میگوید من وطنام و تاریخاش را دوست دارم ولی وطن را برای قدرت و تاریخاش را برای منافع شخصی میطلبد. آخوند فکر میکند اگر قرار باشد به جایی فرستاده شود که تا قبل از انقلاب، جا و مکاناش بود، پس همان به، که وطن بر باد رود تا چنین نشود. جهانوطنی یعنی همین. * نگویید ما منتقدین بغض داریم نسبت به طایفه آخوند. این ما نیستیم که شما را از اوج عزت به حضیض ذلت فرود آوردیم. این قدرتطلبان و انحصار جویان طایفه خودتان بودند و هستند که چنین کردند با شما. ما مخالفتای با شرکت شما در امور مملکت نداریم! این شمایید که باید ثابت کنید در خور و سزاوار چنین مقامی هستید و دگراندیشان را گلو نمیبرید، سینه نمیشکافید! حلقآویز نمیکنید، شکنجه نمیکنید! ایران و ایرانی را، آنطور که اجداد تان کردند، مجوس و دشمن نمیشمارید و فقط از طیف بهرهوری مادی و قدرتطلبی مطلق، به این مملکت و به مردماش نمینگرید.