نوار غزه از چهار طرف، از زمین، از دریا و از هوا، توسط اسراییل کنترل میشود. این نوار از طرف غرب، در مرز رفع، در کنترل مصر است. مصریها تا چه حد وظیفهشان را، مبنی بر منع ورود اسلحه به گروه حمس جدی میگیرند، امر دیگریست. پس از درگیری حزبالله لبنان با ارتش اسراییل، که بهجنگ 33 روزه معروف شد، اروپاییها تعهد کردند مرز دریایی بین سوریه و لبنان را، برای جلوگیری از ورود اسلحه به حزبالله، کنترل کنند. این مهم بهعهده نیروی دریایی آلمان گذاشته شد، که سالیانه مبالغ هنگفتی از بودجه نظامی و پول مالیات دهندگان را، بیهوده، بههدر میدهند. کنترل این سواحل از عهده خود لبنان هم ساخته است. مزید بر اینکه اگر آلمانها اسلحهای هم در حال حمل به لبنان بیابند، که تا کنون چنین چیزی اتفاق نیافتاده است، اجازه تیراندازی و دخالت مستقیم، ندارند. آنچه اسلحه از جمهوری اسلامی وسیله هواپیما به سوریه منتقل میشود از راههای زمینی، که کنترلاش در دست سوریهاست، بهدست حزبالله میرسد. نیروی دریایی آلمان جز ولخرجی پول مالیاتدهندگان کار دیگری در دریای مدیترانه نمیکند و من در شگفتام که هیچ حزبی، جز چپها، که نیروی چندانی نیستند، به این ولخرجیها اعتراض نمیکند. این هم یکی دیگر از نتایج شوم و منفی ادغام دو حزب بزرگ آلمان است، که مدت دو سال است میدان را خالی از یک اپوزیسیون مؤثر کرده است، این دو حزب بزرگ و اصلی، که مشترکا دولت را تشکیل دادهاند، هر غلطی دلشان خواست میکنند و کس نیست که بهاعتراض احزاب کوچک و خارج از محدوده قدرت گوش دهد. سرطان جمهوری اسلامی گویا به اینجا هم سرایت کرده است.
در ویدیو کلیپ زیر مشاهده میکنید چگونه ناوچههای آلمانی از زور بیکاری به مانورهای بچهگانه و بیمسؤلیت در سواحل لبنان دست میزنند، که باعث برخورد دو ناوچه و وارد آوردن خسارت شدید به یکی ازآنها شدهاست. مجله هفتگی « اشپیگل» از خسارت هنگفت خبر میدهد، که بارش بر دوش مالیات دهندگانی است، که من نیز یکی از آنها هستم. فرمانده این ناوچه تنبیه شدهاست. برود خدا را شکر کند من آنجا نبودم ....
گفت: فلانی سلام عرض میکنم. گفتم: سلام تو بیطمع نیست، بگو ببینم کجایات درد میکند؟ گفت: شما در مدت دریاگردی( گفتم: دریانوردی!) گفت: شما که در مدت دریانوردی هم به فلسطین رفتهاید هم در بنادراسراییلی پهلو گرفتهاید. هم درخیابانهای اسکندریه و قاهره قدم زدهاید، هم دربندرعقبه و شهر امان با اردنیها اَهلا و سَهلا کردهاید، هم عربستان سعو... گفتم: حاشیه نرو ! حالا بگو ببینم مرضات چیست؟ گفت: اسراییل برق نوار غزه را قطع کرده است. گفتم: همین؟
برق هموطنان ما تو ایران، خصوصا تو این ایام زمستون، که تقریبا هر رور قطع و وصل است! گفت: جمهوری اسلامی در بوق و کُرنا میدمد و بهطبل رسوایی میکوبد، که یک زن حامله در بیمارستانی در نوار غزه بهعلت قطع برق هم خودش هم نوزادش تلف شدهاند. گفتم: باعث تأسف است ولی آخوندها نیز درست میگویند !
هم اکنون در جمهوری اسلامی، در همه دهات و دهکورهها، بیمارستانهای نمونه با تجهیزات مدرن برقی پُر از دارو وجود دارند که همه مادران ایرانی، در آنجا، بدون حتا یک سرفه، وضعحمل میکنند. اصولا قبل از اختراع برق و شیوع آن در ممالک کفر، در ایران اسلامی برق وجود داشتهاست و همه نوزادان، برقی، بهدنیا میآمدهاند.
گفت: قبل از اختراع برق، جمهوری اسلامی که وجود نداشت!
گفتم: ایران اسلامی که وجو داشت، بچهها که متولد میشدند! گفت: حالا تکلیف نوار غزه و جنبش حماس چه میشود؟ گفتم: برادران فلسطینی ما در حماس به پسرعمو های صهیونیستشان میگویند شما اجازه بدهید ما روزانه سی/چهل تا فشفشه قسَم به دهات و بهشهرهای شما پرتاب کنیم، کودک و زن و مرد شما را بکشیم، شما هم عرقچینتان را بگذارید روی سرتان و بروید کنار دیوار ندبه، نُدبه بکنید. صهیونیستها! میگویند: نع... چنانچه شما همسایه جمهوری اسلامی میبودید و این فشفشهها را بر سَر زن و بچه آخوندهای اسلامی میریختید، آیات عظام و حجج اسلام، یکی یکی شما را میگرفتند و چوب تو ماتحت... گفت: ناخدا، فهمیدم چه میخواهید بگویید، خُب حالا شما چه پیشبینی میکنید؟ گفتم، حماسیها بدجور دست حَسنای نامبارک را تو حنا گذاشتهاند، دیوار مرزی بین مصر و غزه را با دینامیت منفجر کردهاند و نه تنها بهمواد غذایی و غیر غذایی دست یافتهاند، که تا دلت بخواهد اسلحه نیز وارد میکنند و برادران انتحاریی، هدیهی برادران اخوانالمسلمین، را هم تحویل میگیرند و بهعنوان سپاس و تشکر، همین فردا پسفردا یک بمب دیگر در شرمالشیخ منفجر و جهانگردان پولخرجکن اسراییلی و اروپایی را برای چندین ماه فراری میدهند. مصریها هم که نفت و کالایی برای صدور و دریافت ارز ندارند و منبع درآمدشان به همین هتلهای توریستی و پلاژها و ساحلهای شن و ماسهای وابسته است، باید بروند سماق بهمکند. گفت: راستی راستی عجب دست حُسنی مبارک، نامبارکانه توی حنا گیر... گفتم: فرصت بهتر از این دست نمیداد برای حماس! چهکار از دست حَسنای مُبارک ساختهاست؟ برای بستن دوبارهی مرز فیمابین، برود و بهروی برادران عرباش اسلحه بکشد؟ خون جوانان فلسطینی را روی زمین بریزد؟ و اگر اینکار را بکند، فکر میکنی کشورهای دیگر عرب، که مصر را برادر بزرگتر و حامی اعراب و طرفدار مستضعفین فلسطین میشناسند، فریاد اعتراض وافلسطینا و وا اسلاماشان بهآسمان نمیرود؟
و اگر مصریها، درجهت برقراری نظم پیشین، واقعا بهاسلحه متوسل شوند، فکر میکنی حماسیها دست روی دست میگذارند و تماشا میکنند؟
و یا چون زور شان به سربازان زُبده و جنگدیده اسراییلی نمیرسد، آیا دقدلی را سر سربازان جنگ ندیده و تمرین نکرده مصری خالی نمیکنند؟ اگر تاریخ را خوانده باشی، که لابد خواندهای، فلسطینیها، از آن زمان، از 1300 سال قبل از میلاد مسیح، آن گاه که هنوز فلسطینی نشده بودند و بهدزدان دریایی پیلیستیی فراری از جزیره کرت، مشهور بودند، از آن زمان که رامسس دوم، فرعون مصر، آنها را با تیپا از دلتای نیل، که برای غارت و چپاول دایم بهآن خطه حملهور میشدند، بیرون انداخت و بهنوار غزه فراری داد، از آن زمان تا کنون کینه مصریها را بهدل گرفتهاند. هر چند نفرت از اسراییل چنان کر و کور شان کردهاست که فرصت مطالعه تاریخ را ندارند. و ازآنجا که معروف است کینهی عرب، کینه شتریست، با شیر مادر درون رفتهاست و با مرگ از تن بدر رود. گفت: بهحق چیزهای نشنیده!!! گفتم: حَسنای مبارک با جنگ و دعوا هیچکاری نمیتواند پیش ببرد. یک بشکن زد و گفت: آهان...! حالا فهمیدم! گفتم: «حَسن»ای مجبور است، برای بازگشتِ قانون و آرامش بهمرز، با «اسی» سر میز مذاکره بنشیند و همین مصر، که زمان جدایی «اسماعیل هانیه» از فتح و کودتای یکجانبهاش، جانب ابومازن ابو عباس را گرفت و آنجوری حماس را ترد و محکوم کرد، اینک مجبور است با آنها سر میز مذاکره بنشیند.
اگر این کار بهرسمیت شناختن سیاسی جنبش حمس نیست! پس چیست؟
فعلا که اسماعیل هنیه هیچ عجلهای برای جستجوی راه حل ندارد. میگوید بگذارید ابوعباس و حُسنی مبارک سر خود رابرای یافتن راه حل بهدیوار بکوبند! * گفت: فلانی نگفتم یهجورایی با «سیا» و «موساد» رابطه داری!؟
از زمان تسلط اسلامیون بر وطنام، روزی نبوده است که احساس وطندوستیام زخم نخورده باشد و غرور ایرانیام جریحهدار نشده باشد. همهجا نام مملکتام بهزشتی بر سر زبانهاست. رئیس قدرتمندترین و ثروتمندترین کشور جهان، بهمنظور نجات صلح و تداوماش در دنیا، به منطقه سفر میکند و درهمسایگیام، در بلندگو، با دلیل و مدرک، از هواداری ممتد ما از تروریسم خبر میدهد. هزینه کردن میلیونها دلار را فریاد میزند، که حکومتگران در وطنام برای آشوبطلبی و یاریرسانی بهتروریستهای تمدنستیز بینالملل و بهمنظور برهمزدن امنیت و ثبات جهان، از بیتالمال وطنام اعانه و بخشش میدهند و خود را پاسخگوی هیچکس نمیبینند.
شهرونداناش، خود برای امرار معاش، به کلیهفروشی و تنفروشی دست میزنند. دنیا تبدیل شدهاست به یک دهکده. از ایگلوهای برفی در قطب شمال و قطب جنوب تا اعماق جنگلهای آمازون، از کپرهای دشتهای سوزان نامیبیا و کلبههای محقر کنار رودخانه کنگو در غرب آفریقا، تا سرزمینهای پوشیده از برف سیبری، مردم، ار هر نژاد و فرهنگ، گروه گروه پای تلویزیون نشسته بهحرفهای رئیس جمهور آمریکا گوش میدهند.
آنها که ایران را بهعنوان کشوری، که زمانی مهد تمدن جهان بودهاست، میشناسند، غبطه میخورند و بهافسوس سر تکان میدهند. و آنها که شاید برای نخستین بار ناماش را میشنوند، در شگفتی و دلواپسی فرو میروند. و زمانی که میشنوند این کشور اسلامیست و بنام دین ملت خویش را شکنجه و حلقآویز و سنگسار میکند، از اسلام و از هر مذهبی گریزان میشوند. و حکومتگران، بیخیال از سرزنشهای جهانی و پوستکلفت در مقابل تهدیدها و هشدارهای بینالمللی، عاجز از حل مشکلات سطحیی روزمره مردم خویش، در حالی که چند متر برف، آنها را بهزانو در آورده است، فرودگاهها، ادارهها، مدارس و اصولا زندگی شان را بهتعطیلی کشانده و امور مملکتی را مختل کرده است، بجای چارهجویی، با پرگویی و قلدری و خالیبندی میخواهند بههر قیمت پوزه آمریکا و اسراییل و انگلیس و فرانسه را بهخاک بمالند.
برای اولینبار میشنویم از ترکمنستان گاز وارد میکنیم. ترکمنها شیرگاز را بهروی مان بستهاند و مردم شمال کشورمان بهعلت کمبود سوخت از سرما تلف میشوند. این درحالیست که خود میلیاردها مترمکعب گاز در زیر زمین ذخیره داریم. * حقارت و سرخوردگی ایرانی/ اسلامی بودن را با پوست و گوشت خود در هر گوشه جهان حس کردهام. هرچند بیتقصیرم ولی کسانی که بر مملکتام حکومت میکنند، نماینده و نماد وطن من شناخته میشوند. اگر یک دیپلمات ایرانی پالتویی در سوپرمارکتی در نیویورک بدزدد، من خجالت میکشم. اگر سفیر وطنم، در خیابانهای لندن یا برلین، کاردی بر گلوی حیوانی بگذارد و موجب وحشت کودکی شود، من شرمنده میشوم.
احمدینژاد، چه بخواهم چه نخواهم رئیسجمهور وطن من است، اگر در دانشگاه کلمبیا یا در هر جا، مورد تمسخر واقع شود، من نیز احساس حقارت میکنم. اگر برای مقابله با سیاستهای نابخردانهاش، مبنی بر نابودی این مملکت و موشکپراکنی به آن مملکت، دنیا را، بهعنوان عملی پیشگیرانه، مجبور به بمباران وطنام بکند، من نیز آسیب میبینم. * زادگاه پرافتخارم، همنام و همطراز شدهاست با لانه تروریسم و آدمکشی، با آشیانه خرابکاری و بمبگذاری، در کشورهای دور و نزذیک و همردیف شدهاست با جهل و با استبداد، با دُگم و با تعصب، با تندروی، انحصارطلبی، با زندان، با شکنجه، با اعدام.
* در سوپرمارکتی در آلمان مشغول خرید هستم، پیر زنی خنده بهلب بهمن نزدیک میشود، سؤالی میکند، جواباش میدهم. از روان صحبت کردنام بدون لهجه، با توجه بهسختی زبانشان، خوشحال میشود، با کنجکاوی سر صحبت باز میکند، از هر دری سخن میگوییم.
سرانجام می پرسد کجایی هستی؟ با افتخار میگویم ایرانیام.
بهیاد ایام گذشته میافتم، زمان دانشجویی را، با چه غروری میگفتم ایرانیام. و از احترامی که بهمن میشد چه لذت میبردم. اینک اما کمی مشکوک و با دودلی حرف میزنم.
پیرزن نام ایران را که میشنود رَم میکند.
دیشب آخوندهای ریشوی عبا بردوش ِکریهالمنظر را در تلویزیون دیدهاست، که در نماز، در خانه خدا، در عبادتگاه، تفنگ بهدست، غرب و هرچه نشان از تمدن غرب دارد، به چالش طلبیدهاند! مرگ بر این و نابود گردد آن را فریاد زدهاند، همه مقصرند جز خودشان، حتا با چکمههای مردم هم، که برای حفاظت از یخبندان و سرما پوشیدهاند، کار دارند.
چون در صدر اسلام برف و چکمه وجود نداشته است، پوشیدناش تبرج میشود. حکومت از بیخ و بُن متبرّج و متحجر است...
*
پیر زن آسیمه به اطراف نظر میافکند. میخواهد مطمئن شود تنها نیست. سپس عصا زنان، تُندِ تند از من فاصله میگیرد، مبادا بخورمش! .حتا خدافظی هم یادش میرود!
بهیاد همسایه پیرم میافتم، که چون مرا میشناسد و میداند تروریست نیستم و آسیبی از جانب من متوجهاش نیست، اغلب گپی میزند و سؤالی میکند. یکبار ازم پرسید: انسان متمدن با کرنش و با احترام، کتاب آسمانی دردست، وارد خانه خدا میشود.
این روحانیون شما، در این عصر و زمانه، چگونه تفنگ بهدست وارد عبادتگاه میشوند؟ آیا این بیاحترامی به پروردگار نیست؟
میگویم: به پروردگار شما ممکن است بیاحترامی باشد ولی پروردگار ما قاصمالجبارین است، شوخی سرش نمیشود، مخالفتی با شکنجه و سنگسار و اعدامهای جرثقیلی و بریدن دست و پا ندارد. خودش داده است خودش هم پس میگیرد!
گیج میشود، نمیفهمد چه میگویم، فکر میکند دستاش میاندازم ...
میگویم: روحانیون ما، در این عصر و زمانه، مثل روحانیون شما درست و حسابی روحانی نیستند! آنها اکثرا معاملهگرند. یا پسته میفروشند یا وارد کنندگان شکراند، یا بهمعاملات ملکی مشغولاند، خلاصه یهجوری کاسباند و چون کاسب حبیب خداست دست خود را در هر معامله باز میبینند ولی چون میدانند برحق نیستند و کارشان حقهبازی و دوز و کلک است، و مردم از آنها نفرت دارند، پس در ملاء عام کمتر ظاهر میشوند، از مردم میترسند و همیشه آماده دفاع مسلحانه از خود هستند، حتا در خانه خدا....
تو فکر میرود و میگوید: ....ach sooo
که اینطور ...
مطمئنم که باز هم نفهمیدهاست چه گفتهام...
*
چند روز پیش یک دوست فلسطینی طرفدار الفتح را درخیابان دیدم.
میگفت: ملت فلسطین در گذشته، بهنام همراهی و همیاری، آسیبهای فراوانی از برادران عرباش دید. اینک نوبت شما ایرانیهاست که سهم خود را در بد بختی ملت فلسطین ایفا کنید.
میگفت: خودتان هزار و یک مشکل دارید، عرضه حلاش را ندارید، بهمشکل ما چسبیدهاید. و با پول بادآورده نفت نفاق میکنید و فقط منافع آشوبطلبی خویش را مد نظر دارید.
درست میگفت دیگه... شاید بهخاطر احترام بهمن حتا کم گفت...
گفت: فلانی این سفری هم که جورج بوش به اسراییل و به فلسطین داشت بهپایان رسید. گفتم: خُب... رسید که رسید؛ بهمن چه؟ گفت: شما بهعنوان مفسر سیاسی و تحلیلگر اخبار، چیزی نگفتی؟ حرفی نزدی! مطلبی ننوشتی! گفتم: چهکس این تخم لق را تو حُلقوم تو اندازیده است؟ انداخته است؟ تو دهن تو شکسته است، که من مفّسر سیاسی و تحلیلگر اخبارم؟ گفت: وقتی آیتالله جنتی و خزعلی و پورمحمدی و ملا حسنی و احمدینژاد و دهها و صدها آخوند بیسواد و باسواد در کار سیاست دخالت میکنند شما، که شاخ آفریقا تا دُمب استرالیا را به رأیالعین دیدهاید و سواحل جزیره زنگبار تا دستاندازهای جزایر مرجانی «فوجی فوجی» ، اونور اقیانوس کبیر را درنوردیدهاید، با فیدل کاسترو در هاوانا سیگاربرگ کشیده و با نلسون ماندلا در «کیپ تاون» قهوه نوشیده و عکس انداختهاید، چرا از سیاست گپ نزنید؟ گفتم: فضولی موقوف! اگر سؤالی از دریا و از موج و توفاناش داری؟ بپُرس! و گرنه برو پی کارت! گفت: چشم...، شما شب تاریک و بیم موج و گردابهای هایل را چگونه میبینی؟ گفتم: هوا ابری و دریا هوس توفانیشدن دارد. هماینک بادهای ملایمی میوزند که بعید نیست عندالزوم به قَوسی، شمالی (*) یا تُندبادی تبدیل شوند. جورج بوش، که هماینک، بادبان برافراشته، به اسکله الصباح الجابر در کویت پهلو گرفته است، یکماه پیش بدجور سر آخوندها، روی عمامه آخوندها کلاه گذاشته بود و با این ترفند که چون آیات عظام و علمای اعلام دست از تولید بمب اتم برداشتهاند، پس شیطان بزرگ هم کاری با آنها ندارد و چه و چه... بوشی حتا گفته آخوندها بروند آنقدر اورانیوم غنی بکنند تا بهترکند!
ولی از من میپُرسی این ترفندیست برای پیاده کردن مرحله بعدی برنامه! برای سِرو کردن آشی که «بوشی» و«چینی» در این سال آخر ریاستجمهوری، برای آخوندها پختهاند. حرکت فعلی و مسافرتاش بهکشورهای عربِ حاشیه خلیجفارس نیز در همین راستا و در پوشش همین واقعیت است. که سرانجام به فروش میلیاردها دلار اسلحه بیزبان به امیرنشینها خواهد انجامید و دعای خیر کارخانههای اسلحهسازی آمریکا را نصیب شیوخ عرب و مسبّبین خوف و بیمشان خواهد کرد. سکوت کردم... دیدم گوشهایش را تیز کرده و منتظر ادامه مطلب است. وقتی ادامه سکوت مرا دید با بیبُردباری پرسید: خُب خُب...بگو بگو! بعدش چی؟ بعدش چی میشه؟ گفتم: هیچی دیگه. «بوشی» الآن در کویت دماغاش را بهدماغ الشيخ الصباح الاحمد الجابر الصباح السالم مالیدهاست. بعدش هم سری به این امیر و بهآن امیرنشین میزند و در ملاقات با شیوخ متعدده بهآنها بشارت میدهد که بیمی و خوفی از برنامه اتمی جیم – الف بهدل راه ندهند و از هارت و پورت آخوندها جا نخورند، زیرا وی در طول همین سال جاری، کار برنامه اتمی آخوندی را یکسره خواهد کرد. گفت: تو از کجا... می...عه... گفتم: این قولیست که جورج بوش، در ازای تخلیهی آبادیهای یهودینشین در ساحل غربی رود اردن و سپردن شرق اورشلیم به فلسطینیها، به ایهود اولمرت داده است و قرار و مداری است که با آنها بسته است.
گفت: عه... یعنی...
چپ چپ نگاهش کردم دیدم درست ملتفت نشده. گفتم اسراییلیها با فیلم و اسلاید و با نوشته و کتیبه، مدارک غیر قابل انکاری به «بوشی» نشان دادهاند که جیم - الف هنوز هم مشغول تولید بمب اتم است و آنچه او یکماه پیش مبنی بر قطع تولید بمب توسط آخوندها گفتهاست کشک و پشم است.
گفت: نه ...
گفتم: اسراییلیها به بوشی تفهیم کردهاند که آخوندها سر مرغ کنتاکی هم کلاه میگذارند چه رسد به شما کاوبویها تکزاسی. چندی پیش با جاگذاشتن و گُم و گور کردن یک " لپ تاپ " حاوی اسرار هستهای/ نظامی! ی یک دانشمند بلند...پایه! و با اجازه پخش گفت و شنودهای تلفنی افسران ارشد ارتش! و یا با اجازه فرار به جاسوساناش در کِسوتِ پناهندگان سیاسی و مخالفین رژیم، چنان کلاهی سر شما آمریکاییها و (30 - عای - عه) تان گذاشتهاند که تا بیخ گردن تان فرو رفته است. اهود اولمرت به بوشی گفته: این فقط ما اسراییلیها هستیم، که چون در بطن خاورمیانه زندگی میکنیم و با دوز و کلک آخوندی و با حقهبازیهای پسرعموهای مان آشنا هستیم کلاه سرمان نمیرود و میدانیم یک خروار گندم چند من جو میدهد؟
*
بوشی با دیدن مدارک دندانشکن قانع شده و گفتهاست: ووِل... من یکماه پیش اونجوری گفتم حالا نمیتوانم اینجوری بگویم. شما فعلا ساحل غربی و شرق اورشلیم را تخلیه بکنید، به شما قول میدهم تا پایان دوره ریاست جمهوری حساب آخوندها و بمب اتمی شان را برسم.
*
طرف زُل زُل با ناباوری نگاهم کرد و گفت: تو از کجا... ؟
بعد گفت: ... نع! گفتم: چرا گفت: نع! گفتم: آره!
گفت: نوچ نوچ. گفتم: گوشات را بیار نزدیک. سپس آهسته تو گوشاش گفتم: قرار است «بوشی» خیلی کوتاه، سری هم بهعراق بزند و از نیروهای آمریکایی دیدن کند. ولی چون موضوع خیلی سّریست هیچکس از آن مطلع نخواهد شد و اگر جمهوری آخوندی بویی از آن نبرد و آبروی «اف - بی - عای » و «سی -عای -عه» را تو دنیا نبرد، خبرش جایی درز نخواهد کرد. تو هم دهنات قرص باشد!
گفت: کی؟ من؟ استغفرالله. گفت: لابد «بوشی» میخواهد دماغاش را به دماغ طالبانی و نوری المالکی هم بمالد. گفتم: عراقیها دماغ نمیمالند؛ آنها هم مثل آخوندهای خودمون ملچ ملچ، ماچ میکنند.
گفت: چرا میمالند. حاضرم قسم بخورم خودم تو فیلم دیدم.
گفتم: اونها که تو دیدی عرب بدوی بودند. عربهای رسمی در عراق از این کارا نمیکنند. گفت: فلانی تو این همه اسرار را از کجا بهدست میآوری؟
نکنه راسی راسی حق با مأمورین جاسوسی/ اطلاعاتی/ اینترنتی جمهوری اسلامی باشد و تو با «موساد» و «سیا» و «سفید » و اینجور چیزا رابطه مابطهای داری؟ یا احتمالا، همانطور که مأمورین اسلامی اینترنتی مدعیاند؛ حقوق بازنشستگیات را نه از محل صندوق بازنشستگی دولت آلمان، که زبانم لال، از جانب اونها...از صهیونیستها... وصول میکنی؟ گفتم: هیششششش. حرف برای ما میسازی عمو؟ همینجوریش هم سایه ما را با تیر میزنند! وبلاگمان را که تو بلاگفا و بلاگسپات فیلتر کردند؛ میخوای خودمان را هم ، بهجُرم باجگیری از «سیا» و«موساد»، فیلتر کنند...؟ عجب ملتی گرفتاریم ها...؟ آدم نمیتونه دهنشو باز کنه... فوری حرف برای آدم میسازن، تا من باشم و دیگه اسرار مگو برای تو روکنم...
تقریبا یکسالیست، هر گاه هوس چای یا قهوه میکنم کاپوچینو مینوشم. سابق براین نوشیدنی محبوبام، مثل بیشتر ایرانیها، چای بود. اما چطور شد به دام کاپوچینو افتادم...؟ باشد برای بعدها... یک هفته پیش برحسب تصادف چای و کاپوچینو را قاطی کردم، یعنی میخواستم کاپوچینو درست کنم چای درست کردم. هنگام ریختن در فنجان، از بس حواسام تو اخبار رادیو و نزد این مرتیکه -"کی با کی" - بود که دو تا قاشق سوپخوری کاپوچینو هم رویش ریختم. وقتی متوجه شدم که دیر شده بود. به آلمانی یک " شایزه اگال Scheisse egal " گفتم و نوشیدم. دیدم عجب چیزی شده بود این معجون!!! یعنی عجب کاپوچیچاییای شده بود این مخلوط!!! از آن تاریخ فقط کاپوچیچایی مینوشم. بیشتر اختراعات و کشفیات هم همینجوری بر اثر تصادف و اتفاق پیدا شدهاند دیگه!!
حالا لابد میپرسید کاپوچینو چه ربطی دارد به - " کی با کی" - و اصولا "کی با کی" دیگر چه صیغهایست؟ باید چند قرن! برگردم بهعقب، یعنی بهسنه 1963. تازه آمده بودم آلمان، یک کشتی غولپیکر مرا کشان کشان از خرمشهر آورده بود . مسیر حرکت ما از بحرین و از هندوستان میگذشت. برای اولینبار آن سرزمین عجیب و غریب را میدیدم، که بعدها بارها و بارها به آنجا سفر کردم. ( یادم هست در همین اولین سفر، چون نخستینبار "موز" را میدیدم، آنقدر از آن خوردم که برای سالهای سال ازآن نفرتزده شدم). در مسیر سفر به اروپا از اقیانوس هند عبور کردیم و پس از گذر از تنگه بابالمندب ( که مجله فکاهی توفیق بهمزاح «فمالمعده» اش مینامید) و پس از عبور از دریای سرخ و کانال سوئز و پهلوگیری در چند بندر اروپایی در شمال دریای مدیترانه و در سواحل اقیانوس اطلس، سرانجام اوایل آپریل 1963، در یک روز آفتابی بسیار مطبوع و زیبا، در بندر "امدن Emden " در شمال آلمان، پهلو گرفتیم. خیلی دیر... زیرا وقتی به " گوته انستیتوت" در شهر لونه بورگ، برای یادگیری زبان رسیدم، کلاسها شروع شده بودند. ناچار مرا با چند آفریقایی، که آنها هم با تأخیر برای فراگیری زبان به آلمان رسیده بودند، در یک کلاس همنشین کردند. حاضر بودم شرط بهبندم که این آقای "اودینگا"، کاندیدای شکستخورده ریاست جمهوری کشور کنیا، که او نیز مثل من متولد 1945 است و به زبان آلمانی تسلط دارد، همکلاسی من در گوته انستیتوت بوده است. زیرا در طول مدت دریانوردی و مسافرت به کشورهای متعدد، همکلاسی و هم دانشگاهیهایی را در بنادر آفریقایی و آسیایی ملاقات کردم، که چون مدت زیادی از آخرین دیدارمان میگذشت و همه پیر شده بودیم، همدیگر را بهسختی و دیر بازمیشناختیم. پس از مطالعه شرح زندگیی " اودینگا" متوجه شدم او را نمیشناسم. وی تحصیلکرده آلمان شرقیست.
* یک ضربالمثل آفریقایی میگوید: وقتی فیلها بهجان هم می افتند تنها علفهای زیر پایشان، که برای تغذیه تدارک دیده شده، لِه و لورده میشوند. انتخابات "کنیا"، و دعوای دو غول بیشاخ و دُم، یعنی (اودینگا) و ( کیباکی )، فقط در نایروبی، پایتخت، تاکنون حدود 400 کشته و نیم میلیون آواره و بیخانمان بهجای گذاشتهاست، همراه با قحطی و گرسنگی که هنوز هم پایانی بر نابسامانیها متصور نیست. اگر نقشه آفریقا را جلو رویتان بگذارید مشاهده میفرمایید که مرزهای بین کشورها اکثرا یهصورت خط مستقیم و نه چیندار، کشیده شده اند. دلیلاش این است که نیروهای استعمارگر اروپایی، هنگام اعاده استقلال به این ممالک، بهجای توجه به همبستگیهای قومی و نژادی و در نظرگیری مناسبات قبیلهای و خانوادگی، یک خطکش گذاشتند روی نقشه و مرز بین کشورها را، همینجوری با قلم و مداد، با کشیدن یک خط مستقیم رسم و تعیین کردند. کنیا نیز در شرق و در جنوب بههمین درد مبتلا شده است و لی مشکلات کنیا، نه فقط در شرق و در جنوب و نه در خط مرزی مستقیم است، بل در همه سطوح کشور بسط داده شدهاند، که با جدایی اقوام و قبایل، هرگز خود را یک ملت و یک "ناسیون" حس نکردهاند و رابطهی نزدیک با هم نداشتهاند و چیزی بهنام وطنپرستی، کنیایی بودن، آنها را بههم پیوند نداده است و پیوند نمیدهد. ( نقشه ) همهپرسی گزینش رئیسجمهور در کنیا نیز، علیرغم حضور ناظران بینالملل، با دخالتهای بیجا و همه جانبه مأمورین دولت، بهنفع ( موای کیباکی) و به انتخاب مجدد وی انجامید و مثل انتخابات همه کشورهای آفریقایی، بهاستثنای آفریقای جنوبی، آلوده به تقلب و دروغ و دوز و کلک بود. فکر نکنید اگر این دوست ما آقای "اودینگا" رئیسجمهور میشد یا رئیسجمهور میبود و دارو دستهاش روی کار بودند وضع مملکت و انتخاباتاش فرق و تفاوتی با وضع موجود میداشت! کشورهای آفریقایی نیز، مثل بسیاری از کشورهای آسیایی، از جمله ایران خودمان، تا رسیدن به آزادی و دموکراسی راه درازی در پیش دارند.
* حالا اگر بپرسید دعوای آفریقاییها و لگد کوبی فیلها چه ربطی بهمن دارد؟ میگویم آخر من این ممالک را، یعنی همه کشورهای آفریقایی را که ساحلی و بندری دارند بارها از نزدیک دیدهام، در بنادر شان پهلو گرفتهام، میهمانشان بودهام، آنها از من در سالنها، حتا در منزلشان پذیرایی کردهاند، من ازمقامات دولتی و بندری در کشتیام پذیرایی کردهام، با آنها گپ زدهام، با فرهنگ و با زندگیشان آشنا هستم، دردشان را حس میکنم. اگر من، که با چشم خود، هم خوشی و هم بدبختی آنها را از نزدیک دیدهام ننویسام، چهکس بنویسد؟ * یک موضوع اما کاملا روشن است و این را خالی از مزاح میگویم: اگر آنها، یعنی آفریقاییها، از ابتدا از ما یاد میگرفتند و شورای نگهبانی پدید میآوردند که در همان آغاز کار بر صلاحیت هر مخالفگویی مُهر رَد میزد و ناله هر فرد و هر گروهی را در گلو خفه میکرد، حتا تا آن حد، که بهقول یکی از وبلاگنویسهای معروف درون وطن، کاندیداهای احتمالی مجلس از بیم رد صلاحیت شدن، خود خویشتن را سانسور میکنند و شخصا دور کاندیداتوری خویش خط میکشند، بدیهیست ملتهای آفریقایی نیز دچار تفرقه و جنگ و دعوای داخلی نمیشدند و کشت و کشتاری، دستِکم به اینصورت که در کنیا رخ میدهد، بهوجود نمیآوردند و امور مملکتیشان بیشتر در بحث بر سر " تبّرج" و اینجور مشکلات اسلامی/ چکمهای میگذشت... * گفتم "تبرج". مدینه گفتم و کردم کبابات.
برای کسانی که ملتفت موضوع نیستند عرض میکنم : سردار رادان، فرمانده نیروی انتظامی پایتخت، در رابطه با چکمه پوشیدن خانمها فرموده اند که این کار، تبّرج است !!! باور کنید با وجودیکه لسان عربی را بهتر از سردار رادان بلاع بلاع میکنم ولی اوایل هرچه زور زدم نفهمیدم این سردار اسلام کلمه "تبّرج" را از کجا گرفتهاست و منظورش از ذکر آن جیست؟ سر انجام، بهمصداق: مشکلی نیست که آسان نشود، هم منبع واژه تبرُج را یافتم و هم فلسفه اسلامی امنیتی سردار رادان را کشف و درک کردم. شما هم اگر تاکنون معنی "تبرج" را نفهمیدهاید گوش کنید تا برایتان شرح بدهم.
تبّرج یعنی "خودآراستن". یعنی اگر دخترخانم جوانی در فصل زمستان، سعی کرد برای ممانعت از کثیف شدن پاچه شلوارش در برفهای آغشته به گل و لای، یا برای پرهیز از هوای سرد، چکمهای ساقبلند بهپوشد، سردار رادان، فرمانده انتظامی پایتخت، فوری تشخیص میدهد این عمل، نه برای حفظ لباس و نظافت شلوار یا مانتو، که برای خود آرایی، برای فیسدادن و برای عشوهگری و جلوهگری و در نتیجه ضربهزدن به اسلام ناب آخوندی بودهاست. همانطور که در تصویر مشاهده می فرمایید سردار رادان، خود شخصا، هرچند یونیفورم سفیدرنگ تمیز و شیک پوشیده و به پاگونهای طلایی مزیناش کرده است، لاکن با ریش نتراشیده و چهره غیر تبّرجی چنان عشوه میکند که کس را جرأت نیست اتهام تبّرج" به او ببندد.
و اگر معتقدید پس نظامیها چرا چکمه میپوشند؟ سردار ذوب شده میفرمایند: پوشیدن چکمه در زیر شلوار، تا جایی که با چشم غیر مسلح رؤیت نشود، مباح است و دلالت بر "تبرج" نیست! و لاکن اگر شلوار در چکمه فرو رود و یا چکمه بر روی شلوار جای گیرد، حالا میخواهد این چکمه ساق داشته باشد میخواهد نداشته باشد، میخواهد ساقاش بلند باشد میخواهد کوتاه باشد، میخواهد لبه داشته باشد میخواهد نداشته باشد، میخواهد قرمزرنگ باشد میخواهد متمایل به سبز و چه... و چه...، "تبرج" محسوب و از جمله معصیتهای کبیره منظور خواهد گردید و ارکان الاهی بهلرزه ... خداوند یه عقلی به اینها بدهد یه پول بیشتری هم به هیلاری کلینتون...
منت خدای را عز و جل و سپاس بیکراناش باد، که امروز، یکم ژانویه، کمی آرامش نصیب شد. سال نو میلادی بر همه شما عزیزان مبارک باد. نخست تندرستی، سپس پیروزی برایتان آرزو دارم. *
و اما بر من چه گذشت؟ سه روز تمام، هی بیخ گوشمان ترقه درکردند و هی از صدای ترق تروقاش چُرت ما را پاره کردند و هی با صدای بوم بوم و پوف پوفاش و با ناله خشخش و فشفشاش، تحرُق و تحرک و تعبّس و تعرّض و تفَشفُش بهوجود آوردند، که اوج آن دیشب بود، که خواب از چشمان ما ربود، که چشمتان روز بد نبیند، که لعنتالله علی قومالظالمین و بیخود و بیجهت المتحرقین ...
لمحهای در شگفتاندر شدم، ما جوانان سی/ چهل سال پیش خود چگونه آن زمان باعث و بانی همین ترّق و تروقها بودیم...
حال جنگ اعصاب حاصل از این ترق و تروقها بهکنار؛ دلنگ و دلونگ ناقوس کلیساها هم شده بود قوز بالای قوز، که هنوز هم ادامه دارد، که یسوزد پدر تکنیک مدرن. سابق براین مستخدمین کلیسا پس از چند تا دلنگ و دلونگ، برای پرهیز از گوشدرد و برای اینکه مثل "کازیمودو" کر نشوند ولش میکردند، حالا مینشینند تو اتاق گرم و نرم، یک میکیموس میگذارند روی گوششان و فشار میدهند دکمه برقی را و خدا بدهد برکت، دلنگ... دلنگ...
*
چه دلارها، چه یوروها، چه لیرهها، چه ینها، آخ چه پولهای بی زبانی که در پوشش و جلد ترقه و فشفشه دود شدند و به هوا رفتند. صحبت از میلیاردها است و ارقامی که کمتر در تصور مردم فقیر و تهیدست میگنجند.
با این پولها چند میلیون انسان فقیر، ساکن قارههای مختلف جهان را میشد سیر؟ و چند برهنه را تنپوش بهتن کرد؟ چند هکتار زمین لمیزرع را میشد زیر کشت بُرد؟ چند کارخانه سانتری فوژ دیگر را میشد راهانداخت؟ چند سال دیگر ریش حسن نصرالله، معروف به "نصی" و اسماعیل هنیه معروف به "اسی" را میشد چرب کرد و هیزم به آتش جنگ در خاورمیانه فرو برد؟ چند میلیون گلوله دیگر را میشد در نوار غزه بهآسمان شلیک و مرغان زمینی و دریایی را وحشتزده کرد؟
* اینک ساعت دوازده ظهر، هنوز تک و توکی صدای ترقتروق بهگوش میرسد، که کار بچههای شیطون
است، ورنه بزرگسالان، هنوز خمار از مستیی شبانه، بهخواب اندرآند. تتمه ترقتروقها کار بچههاست. بیشتر بچههای پناهجویان جورواجور. هر چه عرب خاورمیانهایست تو آلمان جمع شده ( مگر غیر از خاورمیانه جای دیگر هم عرب داریم؟ آره، شمال آفریقا هم چند تایی داریم)، همه تحت پوشش پناهندگی.
از لبنانی گرفته تا مصری، از اردنی تا عراقی، از تونسی تا مراکشی، که سالی دوبار، با بار و بنه و هدیه و سوغات به وطن میروند و سالم برمیگردند. بدون برخورد با مشکلی. خوش بهحالشان، ما که با این روش وبلاگنویسیمان از نظر هر کس گمنام مانده باشیم از دید تیزبین برادران متعهد پنهان نماندهایم، که اگر پایمان به مهرآباد برسد آن را تبدیل به مرگآباداش میکنند برای ما، هرچند نه پناهندهایم و نه پناهجو. جرممان این است که میگوییم این رَه که شما میروید بهترکستان ختم میشود، هم خودتان را نابود میکنید وهم ما را ناکام.
میگوییم از تاریخ عبرت بگیرید، این دنیا بهکس وفا نکرد. ولی حضرات بجای حل مسأله همواره تأکید بر پاک کردن صورتمسأله دارند.
*
گفتم میآیند از کشورهای عربی و البته از کشورهای رنگارنگ دیگر بههمچنین، که درب مدینه فاضله بهروی همه باز است. از یوگسلاوی از هم پاشیده شده بگیر تا هندی و پاکستانی و سری لانکایی، از ایرانی و افغانی بگیر تا روسی و چچنی و آلبانی... تا برسی به کشورهای متعدد آفریقایی، که من واقعا نفهمیدم اینها دیگر از چه چیز در مملکت خودشان فراریاند؟ یک انسان، در بعضی از آن ممالک، تقریبا وجود خارجی ندارد، چه رسد بهاینکه حق و حقوقی داشته باشد!
در کشورهایی که مدعی رعایت حقوق بشراند اگر در تظاهراتی خون از دماغ کسی ریخت وزیر کشورش را مجبور به استعفا میکنند. رئیس پلیس؛ بقچهاش را میبندند و میزنند زیر بغلش.
اونجا اما، آفریقا را میگویم، همچنین هند و پاکستان را، بهچشم خویش دیدم که نیروهای بهاصطلاح انتظامی، بهمحض تجمع بیاجازه ملت در ُطرق و شوارع، مسلسلها را بهروی آنها میگشایند و دِبزَن... گُر گُر گُر گُر همه را درو میکنند.
گور پدر انسان و حقوقاش.
در آلمان و در بیشتر کشورهای اروپایی حیوانات را، حتا ماهیها را، قبل از ذبح، با شوک برقی یا با ضرب چماق تو کلهاش، بیهوش میکنند، تا هنگام مرگ درد نکشند. در کشورهای بسیار پیشرفته، مرگ بر اثر انفجار بمب انتحاری چنان سریعالسیر بهسراغ انسان میآید، که نیازی به بیهوشی نیست.
به بینظیر گفتند تو در لندن نیستی که اینطور شجاع و بیترس به اینطرف و آنطرف سر میزنی! بیخود نیست اینجا را پاکستاناش نام نهادهاند، که باید پاک گردد از دموکراسی و آزادی...
داشتم میگفتم این شلوغبازیها و ترقه درکردنهای بیموقع بیشتر کار اولاد این مهاجمیناست، که چون پدر و مادرهاشان دستورات پلیس و مقرات کشور میزبان را به تخم مرغ شان حساب نمیکنند، نمیشود از اولاد ذکور و اناث شان هم توقع بیشتری داشت.
حالا باز بعضی از هموطنان رگ گردن کلفت نکنند، که مگر این مهاجمین و مهاجرین جای تو را تنگ کردهاند؟
و من مجبور بهتکرار نشوم که بگویم قدمشان روی چشم ولی بالاغیرتا احترام صاحبخانه را کمی نگهدارند و در صدد تحمیل فرهنگ و عادات پسماندهی خود به ملتهای آزاد بر نیایند، مللی که آزادی و دموکراسی را پساز قرنها تکاپو بدست آوردهاند و بعضی از این مهاجرین هنوز قرنها از آن فاصله دارند تا بدانند آزاد اندیشیدن یعنی چه؟ و میگویم آبروی خود را میبرید بدرک، آبروی ما را مبرید.
*
گفت فلانی تو که با نگاهی به آسمان و ابرهایش و با نظری بهسطح دریا و موجهایش پیشبینی میکردی، که یکی دو روز آینده چه حالت جّوی در انتظار کشتی است، حالا بفرمایید ببینیم برای سال 2008 ، که امروز آغازشاست، چه پیشبینیهایی در صندوقچه کشتیات داری؟
گفتم: نخست اینکه جمهوری اسلامی انشاالله دستِِکم تا یک نسل دیگر بر سر کار خواهد ماند، اگر نگوییم بیشتر. آمال و آرزوهای کسانی هم که منتظر حمله آمریکا بودند تا وطنشان را از دست ملاها نجات دهد با نطق "جورج دبلیو" مبنی بر عدم اشتغال جیم الف به ساخت بمب اتمی، الحمد و لیلاه، نقش بر آب شد. یعنی حرفی که مسؤلین جیم الف سالها میگفتند و کسی باور نمیکرد و حالا هم کسی نمیخواهد از جورج بوش باور کند که اگر اینطور است پس چرا از گسترش نیروی دفاعی راداری و ضد موشکیاش در اروپای شرقی دست بر نمیدارد و به درگیری لفظی بیشتر با روسیه خاتمه نمیدهد؟ و با برچیدن آن پروژه بهاصطلاح دفاعی- موشکی کاری نمیکند که روسها دست از عمل تلافیجویانه بر دارند؟ و کس نمیپرسد که اگر چنین است و جیم الف قصد ساخت بمب اتم ندارد و تعرض و تهدیدی در کار نیست پس این موشکهای دور برد شهاب 3 و مخلفاتاش برای چیست؟ آیا صرف این همه هزینه برای ایناست که با این موشکهای قارهپیما یک مستراح عمومی را در یکی از خیابانهای لوسآنجلس با (تی ان تی) هدف قرار دهند؟ و دیوار را بر سر یک پیرمرد آسمونجُل، که سرپایی مشغول شاشیدن است خراب کنند؟
عرض کنم شنیدم هاشمی رفسنجانی یکروز در یک نشستی، حالا نماز جمعه بود یا هر چیز دیگر، درست یادم نیست، گفت که پیروزی انقلاب اسلامی نتیجه قدرت و نیروی برتر ما نبود، بل دلیلاش بیعرضهگی شاه و دولتاش بود(نقل بهمضمون).
حالا اجازه بدهید من هم بگویم استقامت و پایداری آخوند بر حکومت دلیل بر قدرت و درایتاش نیست بل نتیجه بیعرضهگی ما است.
این اولش، دویم اینکه صلح در خاور میانه برقرار نخواهد شد، هر چند برقراریاش آرزوی هر انسان صلحطلبیست. لزومی هم ندارد آدم تحلیلگر سیاسی یا مفسرباشد تا به این حقیقت پیببرد. تا مغزهای متحجری مثل "نصی" و " اسی" بر سر کارند و تا جمهوری اسلامی اذن دخول ندادهاست، خر عصاری همچنان بدور خود خواهد چرخید.
سیم : کشور پاکستان سر انجام بهزیر سلطه تندروهای اسلامی در خواهد آمد. دلیلاش هم نیرو و قدرت تندروها نیست، بل بیعُرضهگی، حماقت و نادانی دول غرباست که نمیگذارند پرویز مشرف کارش را بکند، که میخواهند در کشورهای متحجر و پسمانده، در مدت بیستوچهار ساعت، دموکراسی و آزادی به سبک غربی برقرار کنند.
چهارم: کشورهای اروپایی، در رأس آنها فرانسه و آلمان، سپس سوئد و دانمارک و تتمه، یک قدم دیگر در رویارویی با فرهنگ اسلامی عقب خواهند نشست و بعضی از قوانین جاری مملکتشان را، برای هماهنگی با قوانین اسلام و جلوگیری از برخوردهای نامطلوب، با قانون اسلام وارداتی تطبیق خواهند داد. قدرت اسلامیها(عربها، ترکها) در اروپا فزونی خواهد یافت و تا یک قرن و اگر خیلی خوشبین باشیم تا دو قرن دیگر، فرهنگ اسلامی، انشالله، بر فرهنگ منحط غربی غلبه خواهد یافت. به این میگویند جابجایی نسلها، حاصل از گفت و گوی تمدنها...
*
البته من تا آن زمان زنده نخواهم بود که با این پیشبینیهای برحق قیافه حقبجانب بگیرم. ولی خوب... احتمالا این نوشتهها در پهنه اینترنت باقی خواهند ماند و آیندگان اسلامی یک رحمةالله علیه و نوههای ممالک غرب، از جمله نوههای خودم، یک لعنةالله علیه، شاید بهسبب اینکه چرا زودتر این پیشگویی را نکردهام، نثارم خواهند کرد.
پنجم اینکه...
حالا اجازه بدهید بخشی از این پیشبینیها بهتحقق بهپیوندند، بقیهاش را میگذاریم برای سال آینده... اگر زنده بودیم.