وبلاگ لنگر
خاطرات و یاد داشت‌های ناخدا حمید میداف
Samstag, Juni 30, 2007
سهمیه‌بندی معقول و اجرای نامعقول
محمدرضا شاه می‌گفت کشورهای غربی نفت را به‌هزینه کشورهای تولیدکننده دود می‌کنند و به‌هوا می‌فرستند. می‌گفت غربی‌ها به‌جای جای‌گزین‌کردن انرژی خورشیدی، بادی، یا بجای استفاده از نیروی آب، از نفت، که ماده‌ای محدود است، برای تحرک چرخ‌های اقتصادی‌شان (سوء) استفاده می‌کنند و در مقابل تولید و فرآورده‌ه‌های‌شان را به‌چندین برابر از قیمت نفتی که از ما خریده‌اند به ما می‌فروشند، که هیچ تناسبی با قیمت اصلی طلای سیاه ندارد.
در اینجا قصدم دفاع از محمدرضا شاه نیست که اشتباهات زیادی در دوران زمام‌داری‌اش مرتکب شد، که خود شاهد بسیاری از آنها بودم. ولی هرآنچه می‌گفت، بویژه در رابطه با مصرف بی‌رویه نفت، اشتباه نبود.
اوج بیداری غرب، در پرهیز از مصرف بی‌رویه نفت، در جریان جنگ "یوم‌کیپور" و پس از آن بود، که هم اکنون و در همین راستا چهار نعل به‌سوی عدم وابستگی از ماده‌ای بنام نفت پیش می‌روند، بویژه در استفاده از انرژی بادی و خورشیدی که خود شخصا در این‌جا، در اروپا، شاهدش هستم.
قیمت بنزین در اروپا، بویژه در آلمان، سرسام‌آور بالا رفته‌است و همچنان به‌سیر صعودی‌اش ادامه می‌دهد. قیمت‌ اجناس در آلمان و دیگر کشورهای اروپایی یک‌شبه منفجر نمی‌شوند و سهمیه‌بندی‌ها با روشنگری و برنامه‌ریزی انجام می‌گیرند. یعنی به نظر و عقیده مردم احترام می‌گذارند. من در سال 1973 که بنزین در اروپا جیره بندی شد، اینجا دانشجو بودم و هنوز پس از گذشت سی و اندی سال تحسین می‌کنم برنامه‌ریزان و سیاستمداران آن زمان آلمان را.
ارزش کالا و قدرت خرید مردم و مهار تورم با درایت و هوشمندی سیاسی و با برنامه‌ریزی‌‌ صحیح کشورداری و با توسعه و پیشرفت اقتصادی، در کنترل قرار می‌گیرد. اجناس یک‌روز گرانند، یک‌روز ارزان.
مردم توسعه و پیشرفت اقتصادی را نه تنها مرهون حزب حاکم، بل به‌یقین مدیون یک اپوزیسیون سالم و دخالت سالم رسانه‌های گروهی آزاد نیز هستند، که به‌محض دیدن خطایی از دولت در پیاده کردن برنامه‌هایش، بدون ترس از باز‌داشنت و زندان و شکنجه و تهمت‌های بی‌هوده بر‌اندازی و اشاعه فساد و اغتشاش اذهان عمومی، راه را از چاه نشان می‌دهند.
*
در کمتر کشوری قیمت بنزین به‌ارزانی ایران هست. نه در اثر برنامه‌ریزی سیاسی و اقتصادی درست دولت، بل به‌علت پرداخت و تحمل سوبسید‌ها و رایانه‌های خارج از معقول از بیت‌المال، نه تنها برای مصرف بنزین، که برای بسیاری از دیگر مایحتاج عمومی، نه به‌این دلیل که دولت دلش برای مردم سوخته و قصد‌اش یاری رسانی به‌مستعفین است، بل ترس از شورش و خیزش مردم است که آن‌ها را به این سیاست و رویه غلط اندر غلط اقتصادی و سیاسی سوق داده است.
آلودگی هوا در شهرهای بزرگ ایران، بویژه در تهران به‌علت تولید دود از کارخانه‌های متعدد، بویژه تولید گازهای سمی و خروج از اگزوز میلیون‌ها خودرو اکثرا کهنه و فرسوده و قراضه‌، که در هیچ کشوری، جز هند و پاکستان و بنگلادش و کشورهای فقیر آفریقایی اجازه تردد به آنها داده نمی‌شود، چنان شدید است که من شخصا در راه هتل به فرودگاه مهر آباد نفسم گرفت و تعجب کردم مردم چگونه در این هوای کثیف تنفس می‌کنند.
در تهران، در بین راه، چنان حالت تهوع و سرگیجه‌ای به‌من دست داده بود که پس از فرود در فرودگاه هامبورگ و حرکت در ماشین روباز به‌سوی منزل و استشمام هوای تمیز و سرشار از اکسیژن، چشم‌ها را بستم و به‌فارسی دعا به‌جان آلمان و آلمان‌ها کردم!
جیره‌بندی بنزین کاری‌است عاقلانه. اما نه با این رویه و روش که شما انجام دادید! به‌گفته خودتان سالها در این اندیشه بودید که دود کردن و به هوا فرستادن بنزین گران‌قیمت و آلوده کردن محیط زیست به هزینه بیت‌المال روشی است غلط، که نمی‌تواند برای همیشه دوام داشته باشد و ادامه پیدا کند. ولی چرا بجای برنامه‌ریزی صحیح و طرح‌ریزی درست و روشن کردن افکار عمومی و آگاهی دادن و تقاضای همکاری از مردم شریف ایران، یک‌شبه کودتا می‌کنید و مردم را در مقابل عملی انجام شده قرار می‌دهید؟
*
آیا حمله به زنان و دختران به‌علت پس‌رفتن چادر واجب‌تر از هر گونه آگاهی و روشنگری مردم در امور سیاسی و اقتصادی بوده و هست که آن‌گونه وقت و هزینه صرف آن کردید؟ وقتی به مادر، به‌ خواهر، به زن و به بچه‌های مردم، به‌بهانه‌های واهی بدحجابی یورش می‌برید، به‌زندان می‌اندازید، تجاوز می‌کنید، چه توقع، چه انتظاری، غیر از همین عمل ناپسند آتش‌زدن اموال عمومی و خصوصی، می‌توانید از مردم عاصی داشته باشید؟
وقتی تحمل یک اپوزیسیون سالم را ندارید و همه منتقدین و دلسوزان مملکت در نظرتان برانداز و جاسوس اسراییل و آمریکا هستند، وقتی اجازه انتشار به مطبوعات و رسانه‌های آزاد نمی‌دهید که درد دل مردم را بی‌پروا با شما در میان بگذارند و حتا دو کلام حرف ما را که از نظر وطن‌دوستی و خیر‌خواهی می‌نویسیم به‌تبغ سانسور و فیلتر می‌کشید، چه توقع و چه انتظاری برای همیاری و همکاری از مردم دارید؟
هیچ توجه کرده‌آید که رئیس جمهور محترم و امامان نمازهای جمعه فقط عوام را مورد خطاب قرار می‌دهند؟ و با دیدن هاله‌ی نور در سازمان ملل و انکار وقوع جنایت‌های تاریخی و شاخ و شانه کشیدن برای دیگران و خالی‌بندی و تهدید این و آن و دیدن روح مادر در خواب برای رأی‌گیری و اشاعه خرافات، سعی در سفسطه و عوامفریبی و اوباش‌سازی دارند؟ چرا مردم را نادان می‌‌انگارید؟ چرا تعجب می‌کنید اگر همین اراذل و اوباش، همین عوام، آن‌جور عمل‌می‌کنند که شما ناآگاهانه به‌ان سمت سوق داده و تربیت‌شان کرده‌اید؟ آیا خانه از پای‌بست ویران نیست؟
هیچ متوجه شده‌اید مردم آماده انفجارند؟ و سهمیه‌بندی بنزین را برای خالی کردن عقده‌هایشان بهانه قرار می‌دهند؟


*
همه جا سخن از حمله قریب‌الوقوع به مراکز هسته‌ای ایران است، که امیدوارم هرگز صورت نگیرد. آیا در آن‌صورت انتظار دارید مردم آزادانه از شما و حکومت شما دفاع کنند؟ آیا هیچ فکر کرده‌اید در صورت وقوع چنین حمله‌ای و یه‌تزلزل افتادن حکومت مرکزی، تجزیه‌طلبان در هر گوشه‌ای از مملکت ساز خود را خواهند زد؟ و شما که مشغول دفع تجاوز خارجی هستید وقت و امکان جنگیدن در چندین جبهه را نخواهید داشت؟
و مردم؟ و مردم این بار نه تنها پمپ بنزین‌ها را، که هر چیز که نشان از حکومت مرکزی داشت به آتش می‌کشند؟
Freitag, Juni 29, 2007
گور خر زانی و اسب زانیه
نتیجه تجاوز گورخر به اسب! یا برعکس

بقیه تصویرها را اینجا مشاهده بفرمایید
Mittwoch, Juni 27, 2007
خدایا خدایا ! قبل از ظهور مهدی...

مأمورین و مسؤلین جمهوری اسلامی چنان در رابطه با کمک‌رسانی و یاری‌دهی به بمب‌گذاران افغان گرفتار بودند و چنان مشغول حل و فصل مشکلات آوارگان فلسطین و مسلح نمودن حزب‌الله لبنان و چرب نمودن سبیل حسن نصرالله و پرداخت پاداش‌های چند میلیون‌دلاری به گروه حماس، به‌مناسبت پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی‌ی اسماعیل هنیه در نوار غزه و ایضا پرداختِ حقوق عقب مانده‌ تفنگ‌بدستان مفت‌خورش، به‌خاطر کودتای خونین‌شان برعلیه رئیس جمهور منتخبِ‌ مردم بودند، که هیچ متوجه نشدند شب گذشته خطر از بیخ گوششان رد شده ‌است، گویی در خواب « اصحاب کهف » فرو رفته بوده‌اند!

رئیس جمهوروجیه‌المنظرمان! هم چنان در بحر نابودی اسراییل و به‌خاک سیاه نشاندن زن و بچه یهودیانِ سرزمین اشغالی‌ی متعلق به اجدادشان موسا و ابراهیم، غرق بوده است که اصلا نفهمیده چی شده و چه گذشته‌است! که البته نابودی قوم یهود، برای ما امت مسلمان، در این برهه از زمان، از نان شب هم واجب‌تر است! تا راه بر اعرابِ قرن بیست و یکم نیز باز گشته و انشاء‌الله یک قادسیه‌ی خونین دیگر بر سرمان بکوبند و آرزوهای برباد رفته صدام عفلقی را جامه عمل بپوشانند.
*
ولی شیطونی یواشکی تو گوشم می‌گفت: فلانی تو اشتباه می‌کنی! اونهم چه اشتباه لُپی.
حکومت اسلامی را چادر و چاقچور عقب ‌رفته زنان و دختران ایران‌زمین به‌خطر می‌اندازد و تیر مژگان آنها‌ست که ارکان و ستون‌های اسلام را به لرزه در می‌آورد و نه سهمیه‌بندی سوخت اُتول‌موبیل‌ها! و آتش زدن یکی دوتا پمپ بنزین زهوار در رفته بی‌مقدار! ده‌ تا پمپ بنزین هم مردم بروند آتیش بزنند، چه باک؟ جمهوری اسلامی بیدی نیست که از این بادها بلرزد...پِه..!
لاکن اگر بجای آتش‌زدن جایگاه فروش بنزین، چند تا دختر مدرسه‌ای با حجاب ناقص جمع شده بودند و فریاد زده بودند: ما دختر ایرانیم، نیَ کشک - نه بادمجانیم، آزادی زن خواهیم، چاقچور نمی‌خواهیم... خدایا خدایا قبل از ظهور مهدی پمپ بنزین رو بردار...
اونوخت می‌دیدی چند تا کامیون سرباز و بسیج و پاسدار به میدان می‌‌ریختند و چنان درس عبرتی به زن و دختر آزادی‌طلبِ کم‌چادرمی‌دادند که داستانش را خارج‌نشینان در وبلاگ‌هایشان به‌تحریر در‌آورند و داخل‌ماندگان فیلم‌اش را در «یو تیوب » نشان دهند !
کلاهم را قاضی کردم دیدم شیطونی درست میگه ها....
Sonntag, Juni 24, 2007
اندر ذمّ مصافحه با نسوان

تا آنجا که این حقیر در امور مصاهره و مضاجعه و مضاربه و مداهنه، ایضا مداّقه مداومه و مضابطه، شیخوخیت و مداخله و مشایخه دارم، مستحضر هستم که اَعمالی نظیر مصافحه و مشایعه و مشارفه و امور مشابهه، که عموما و ترجیحا قبل از مصاحبه و مصالحه و مشافهه، در بعضی موارد حتا بعد از مجادله و مشاجره و مطارفه و مطارقه صورت می‌پذیرد ، اعم ازاین‌که با رجال مقارنه‌ی مقاومه‌ی مزاوله‌ی مساعده‌ی مسلمان اعِمال گردد یا با رجل منافقه‌ی مناهله‌ی معارضه‌ی معانده‌ی مقاتله‌ی مقامره‌ی غیر مسلمان عجین باشد ، یا با نسوان محّجبه‌ی مُعففه‌ی مکرّمه‌ی مخّیره‌ی مقنعّه صورت پذیرد، یا با علیامخدرات محجوره و محذفه‌ی محقره به فعل در آید، چون نشان از مصادقه دارد، حتا اگر به مصارعه و مصادفه و یا مصادمه نیز منجر گردد فارغ از ایرادات عُرفی و شَرعی بوده بل مستحب و احوظ آنسَت که با ماچ و بوسه نیز گره خورده باشد و پیوندی ناگسستنی با آن داشته باشد.
هم‌چنان که در حدیث موثق آمده است : اِّنَ الَواحد َالماچُ اَرجُخونَ فی کُلّ اَلفَین مُصافَحُون
یعنی به‌درستی‌که یک دانه ماچ بر صدها دست دادن ارجحیت دارد.
*
اینک در تعجب و شگفتی اندرم از انکار کتبی و شفاهی ریس بین‌المللی گفتگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌های جهان، یعنی همان رئیس جمهور اسبق خودمان!
مگر مصافحه با نسوان ممالک کفر و الحاد کجایش معصیت‌کبیره یا صغیره است که جنابعالی این توهین‌ها را به‌جان می‌خرید و بر سر حرف‌‌تان می‌ایستید و پا می‌فشارید بر رد آن‌چه که عیان است و حاجت به بیان ندارد و سعی دارید این تصور را به‌ما القا بفرمایید که یا کوریم یا محجور...؟ و عاجز از تشخیص اورجینال با مونتاژ؟
من شخصا دو بار این ویدیوی مصافحه را رؤیت نموده‌ام، هرچند عینکی هستم و با ضعف سامعه و باصره و لامسه روبرو، اما والله، بالله، به پیر، به پیغمبر به جان آقای ابطحی ما با همین دوتا چشم ضعیف خودمان صحنه‌ی مصافحه را واضح و روشن و بی‌آلایش از مِه و دود، مشاهده فرمودیم و اشکالی هم در آن ندیدیم و نمی‌بینیم و نفهمیدیم و نمی‌فهمیم آقای رئیس تمدن‌ها از چه چیز ملاحظه و از چه کس واهمه دارند؟ که این چنین با چنگ و دندان انکار می‌کنند این حقیقت عریان را؟ و هی سعی می‌کنند زیرش بزنند به‌سبک و روش آخوندی این مصافحه مطبوعه‌ی ‌مقبوله را؟ گویا همه‌ی مشکلات مملکت در مصافحه‌ی خشک و خالی و بدون روبوسی ایشان با علیامخدره‌های خوش‌‌سیمای ایتالیایی خلاصه شده است ! عجب مشکلات عدیده مملکتی دارید شما دولت‌مردان گذشته و حال ایران... ها...!
حالا اگرمصافحه با نسوان زشت‌سیرتِ بوگندو و کریه‌المنظر خواهران زینب خودمان بود، که آدم پس از برخورد با آنها و رؤیت ریش و سبیل‌شان باید غسل میت بکند و کفاره بدهد ، باز حرفی ...
*
ما می‌پرسیم: آسید ! چرا تو دهن کیهان شریعتمدار نمی‌زنی و نمی‌گویی دست دادم، خوب کاری هم کردم و چرا نمی‌گویی دفعه دیگه دست که جای خود دارد اگه شلوغ‌اش کنی پا هم می‌دهم؟ آیا اینجا هم مصلحت نظام برایت در اولویت قرار دارد؟
من بر این باورم اگر دنیا را آب ببرد باز جنابعالی در فکر مصلحت نظام باقی می‌مانید و به آن افتخار هم می‌کنید حتا اگر نظام هم با دنیا، آب ببرد. بد بختی اینجاست که خودتان هم نمی‌دانید مصلحت نظام در کجا و در چیست؟ و یا این‌که خودتان را به نادانی می‌زنید؟ که فکر نمیکنم چنین باشد...
این دُگم است آقا جان... این تعصب است بابام جان، که به‌شماها اجازه تفکر آزاد را نمی‌دهد حالا می‌خواهد رئیس تمدن‌ها باشید یا نایب‌رئیس فرهنگ‌ها...
حالا فهمیدید چرا رئیس جمهور نشدم!
Sonntag, Juni 10, 2007
نشست گروه هشت و مسأله ایران
هم‌وطنی از ایران می‌پرسد چرا از نشست گروه هشت نمی‌‌نویسی؟
نخست اینکه رسانه‌ها بیش از آن‌چه من بتوانم بگویم و بنویسم قلم‌فرسایی کرده‌اند و مطلبی را از قلم نیاخته‌اند. ولی آن‌چه که من می‌توانم به آن اضافه کنم این‌است که طبق اخبار رسانه‌های گروهی آلمان 90 میلیون یورو خرج و هزینه این نشست شده است. خیلی‌ها معترض به تشکیل آن در "هایلیگن دام" هستند و معتقدند اگر این نشست در یکی از جزایر چندین‌گانه آلمان در دریای مانش یا در بالتیک صورت می‌گرفت مالیات دهندگان متحمل چنین هزینه سنگینی نمی‌شدند. دوم این‌که اعتراض مسالمت‌آمیز گروه‌ها بیش‌تر به این سبب بود که بگویند آنچه شما رؤسای کشورها در اتاقی دربسته تصمیم می‌گیرید خواسته کامل مردم جهان نیست! مردم با تظاهرات و اعتراض‌ها نشان دادند که در کشوری آزاد زندگی می‌کنند و اعتراض حق مسلم آنهاست. گفتند و نشان دادند بره نیستند! گوسفند نیستید که هر چه دولت بگوید آیه منزل باشد که به آن عمل کنند. نشان دادند ملت های جهان هوشیارند، بیدارند. نشان دادند جامعه زنده‌است، پویا است، آب روان است و ساکت نمی‌نشیند تا قدرت‌مداران هر چیز و هر جور دلشان خواست در رابطه با آنها و با زندگی آنها پنهان تصمیم بگیرند و نهان و آشکارعمل کنند. نشان دادند و گفتند این ماییم که به‌نوبت شما را انتخاب می‌کنیم! بیدار باشید! هوشیار باشید!
گفتند مشکل ما تنها آلودگی هوا نیست! اقتصاد نا برابر نیز هست! دیکتاتوری و استبداد در کشورهای جهان سوم نیز هست. برده‌داری و استعمار به سبک و روش نوین و در درون و چارچوب مملکت‌ها نیز هست. گفتند دنیا فقط اروپا و آمریکا نیست! آفریقا نیز هست، آسیا نیز هست. دیکتاتوری ونزوئلا، کوبا، کره شمالی و ایران اسلامی نیز هست.
*
این تنها گروه هشت نبود که در این نشست حضور داشت! اکثر کشورهای آفریقایی و آسیایی نیز بودند، هر چند در حاشیه. هر گروه سعی می‌کرد سهمی برای کسب آزادی، بهره‌ای برای تنوع در پیش‌رفتِ اقتصاد .و نصیبی از سرچشمه دمکراسی از‌آن خود سازد و به‌طریقی لقمه‌ای از این سفره به یغما برد.
*
برای من اما به عنوان یک ایرانی مصالح وطنم مد نظر بود و تصمیم ‌هایی که در آن‌باره خواهند گرفت. می‌دانستم در نشست‌های پشت پرده‌ای که صورت می‌گیرد چیزی برای آگاهی من به بیرون درزنمی‌کند. آن‌چه که ما دیدیم و همه جهان دیدند گفتار و رفتار ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه بود که پیشنهاد می‌کرد سپر دفاعی‌ای که آمریکا و غرب می‌خواهند در جمهوری چک و در لهستان ایجاد کنند چرا در آذربایجان سابق شوروی مستقر نکنند؟
آفرین برپوتین مصلحت‌اندیش وشرم بر جمهوری اسلامی گیج و نادان و گول‌خور !
آذربایجان، که زمانی بخشی از ایران متحد بود و با حماقت آخوندهای مرتجع و ایران برباد‌دهِ ‌ی آن زمان از وطن جدا شد از خوشحالی در پوست نمی‌گنجد و با دمب‌اش گردو می‌شکند.
این سخنان از دهان رئیس جمهور روس بیرون می‌امد، که میلیاردها دلار بابت پروژه‌های بی‌ارزش از ایران به غارت برده است و هنوز هم چه آسان به‌ یغما می‌برد و بیشترین (سوء) استفاده از در گیری جمهوری اسلامی با غرب، بویژه با آمریکا برده است و می‌برد.
شیطان بزرگ کیست؟ کو گوش شنوا در مملکتی که پوزه‌بند زده‌اند بر رسانه‌ها؟ بر وبلاگ‌ها؟ بر آزادی اندیشه؟ بر دهان کسانی که خیر وطن را می‌خواهند؟
من در این اندیشه‌ام، آیا این گروه معروف به‌هشت، در پشت درهای بسته، چه تصمیمی درمقابله با هل من‌مبارز طلبی‌های ازعقل تهی‌شده‌ی احمدی نژاد رئیس جمهوری اسلامی گرفته‌اند؟ کی و چه وقت به ایران حمله خواهند کرد؟ سرنوشت عراق کی در انتظار ما است؟ جورج بوش اگر در حمله به عراق با مخالفت فرانسه‌ی "ژاک شیراک" و آلمانِ "شرود" روبرو بود اینک برای حمله به‌ایران با تأیید( آنجلا مرکل) وموافقت مسیو ( زارکوزی) همراه است. خانم "مرکل" هر گاه نام احمدی نژاد را می‌شنود دندان قروچه می‌کند و من خود چون با میمیک و با رفتار و اداهای آلمانها آشنا هستم نفرت وعُمق انزجار نسبت به احمدی‌نژاد، رئیس جمهور هپل هپو و نادان مملکتم را در نگاهش می‌بینم. خانم مرکل با کم تجربگی در سیاست بین‌المللی وبا طرفداری ازسیاست هم‌کیشانش در غرب هر گونه تعامل را با بچه‌ی نفهمی مثل احمدی‌نژاد بی نتیجه و بی‌فایده می‌بیند. و هر برخورد خصمانه‌ای را بخشی از وظیفه خود در راستای هماهنگی با آمریکا و انگلیس و حفظ صلح جهانی می‌پندارد
ژاک شیراک مخالف با سیاست‌های خارجی آمریکا بود و زارکوزی نقطه مقابل‌اش.
کشورهای نشست گروه هشت به یقین اقرار کرده‌اند هرگز چنین اُعجوبه و چنین خطر بالقوه‌ای را در تاریخ نه چندان دور بشر ندیده‌اند، یا به به‌ترین صورت کم دیده‌اند. اینک بی‌مسؤلیتی را در صور مختلف در جمهوری اسلامی و در سخنان بی‌پایه رئیس جمهور‌هالو کاستی‌اش می‌بینند وهر روز بیش‌ترمشاهده می‌کنند.
چه کس تضمین می‌کند که نطفه‌ي حمله به ایران در این نشستِ اکثرا مخالف با دیواته‌گی‌ها و دشمن‌تراشی های سیاستمداران ایران بسته نشده است؟
نشست گوادلوپ و تصمیم‌های پشتِ پرده و پیش پرده اش را فراموش نکرده ایم.
**
اندر مشکل میداف
مکرر و مستمر از ایران خبر می‌دهند:‌ " میداف" فیلتر شده‌است.
من هم ضد بر ضدی رفتم ده تا وبلاگ دیگر افتتاح کردم که آدرس‌ چند تا از آنها را در زیر می‌نویسم. باشد که این‌ها را نیز فیلتر کنند. طاعت ار دست نیاید گنهی باید کرد ...
چند دفعه بگوییم مشکل مملکت وبلاگ های ما و اظهار نظر‌های آزاد ما نیستند؟ مشکل روش و طرز فکر شماست. کی می‌خواهید عاقل بشوید؟

Freitag, Juni 08, 2007
برگی از دفتر خاطرات(1967)
چهل سال پیش در چنین روزهایی ارتش دلیر و سلحشور اسراییل، برای دفاع از مام میهن و برای پاسداری از سرزمین اجدادی، مُهر غرور و سربلندی بر تارک جهان زد و برگ پرافتخار دیگری بر تاریخ قوم یهود افزود. جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر با مرخص‌کردن سربازان سازمان ملل از مرزهای مصر و اسراییل و با بستن راه دریایی خلیج عقبه بر شناور های اسراییلی، دو گزینه پیش پای دولت اسراییل گذاشت: یا مرگ یا جنگ.
اینک که به آن ایام می‌اندیشم اتفاقات چنان در ذهنم متبلور می‌شوند گویا همین دیروز بود.
*
درگیری‌های لفظی و برخوردهای مرزی بین ایران و عراق در سالهای 1966 و 1967 میلادی، مسؤلین "ساواک" را حساس کرده بود. سمپاتی آشکار بعضی از فرماندهان عرب‌زبان واحدهای دریایی "بندر شاهپور" به‌‌آن‌طرف شط، آنها که نان ایران می‌خوردند و سنگ حسن‌البکر به‌سینه می‌زدند، نیروهای امنیتی کشور را به واکنش وا داشت. بندری که در جوار اروند رود و در چند مایلی شط ‌العرب قرار داشت و پس از خرمشهر و بندر عباس یکی از بنادر مهم ایران محسوب می‌شد نمی‌توانست جولانگاه تبلیغاتی بیگانگان و بیگانه‌پرستان قرار گیرد! کسانی که هم رؤیای حکومت شیخ خزعل را در ذهن نشخوار می‌کردند و هم در واقع نمی‌‌دانستند چه می‌خواهند؟ هدف، نخست مخالفت با حکومت مرکزی بود، به‌هر قیمت.
سر‌انجام، سازمان بنادر و کشتی‌رانی، لابد به‌توصیه ساواک، فرماندهان ایرانی‌الاصل را جایگزین ناخدا های عرب زبان واحد های دریایی بندر کرد، ناخدا‌هایی که حتا در مکالمات رادیویی بین شناور های ایرانی نیز حاضر نبودند به‌زبان فارسی تکلم کنند و تأکید مکرر اداره بندر مبنی بر تماس‌های رادیویی به زبان فارسی یا به زبان بین‌المللی انگلیسی را پشیزی ارزش قایل نبودند.
فرماندهی کشتی راهنمابر "فرحناز" ساخت ژاپن، که پس از لایروبی "پودر" مستقر در بندر بوشهر و بویه‌گذار "میلانیان" در بندر شاهپور، سومین شناور بزرگ متعلق به سازمان بنادر و کشتی‌رانی محسوب می‌شد، نصیب من شد.
دو بندر شاهپور و ماه‌شهر آن زمان هنوز دارای رونق چندانی نبودند به‌طوری که میانگین روزانه کشتی‌هایی که برای تخلیه یا بارگیری وارد این دو می‌شدند از دو تا سه کشتی باری یا نفت‌کش، بیش‌تر یا کم‌تر، تجاوز نمی‌کرد.
این امر سبب می‌شد که وقت برای مطالعه کتاب‌هایی که با خود به‌دریا برده بودم بیش از کافی داشته باشم. و از همه مهم‌تر، یا گوش‌دادن به‌رادیو از طریق گیرنده قوی کشتی، لحظه به لحظه در جریان اخبار و رویدادهای مهم و غیر مهم ایران و جهان قرار گیرم و با توجه به زندگی مجرد‌ی آن زمان‌ام عجیب جا خوش کرده بودم در آن کشتی تازه ساز و نسبتا مدرن، که هم غذای صبح و ظهر و شام‌ام حاضر و آماده سرو می‌شدند و هم چای بعد از نهار و شام‌‌ در فضای سرد و مطبوع کولر با لذت صرف می‌شد و هم شب و روز از مزایای کاپیتان بودن در آن عنفوان جوانی بهره‌مند بودم.
*
لحظه به لحظه‌ي دعوا و مرافعه و عربده کشی‌های لفظی جمال عبد‌الناصر و کوبیدن بر طبل جنگ‌اش را از رادیوهای فارسی، عربی، انگلیسی و آلمانی زبان با حرص و ولع دنبال می‌کردم. فریاد های قائد اعظم، الرئیس گمال عبدالناصر، با گوش‌های من نا آشنا نبودند. در سالهای نخستین دهه 60 میلادی، هنگام کار آموزی در کشتی‌های آلمانی، بارها در بنادر اسکندریه، در مصر، عقبه در اردن،
جده در عربستان سعودی، عدن در یمن و... دیگر بنادر کشورهای عربی پهلو گرفته بودم و تأثیر سخنرانی‌های آتشین ناصر و هجوم مردم تصویر به‌دست به خیابانها را دیده بودم و تنفر عرب‌ها را نسبت به ایران و ایرانی با گوشت و استخوان خویش حس کرده بودم. برای مسافرت از اروپا به هندوستان و به خاور دور و برگشت به آلمان دستِ‌کم هر دو ماه یکبار از آبراه سوئز می‌گذشتم. در بندر (پورت سعید)، در دهانه کانال و در شمال آبراه، آنجا ‌که شرق مدیترانه به کانال 163 کیلومتری سوئز وصل می‌شد، بندری که به‌پاس خدمات سلطان سعید پادشاه آن زمان مصر و مشوق ادامه لایروبی و افتتاح کانال به اسم‌اش نام‌گذاری شده‌ بود و ما هر بار در لنگرگاه‌اش مشغول تخلیه می‌شدیم، در آن بندر من جر‌أت رفتن روی عرشه کشتی را نداشتم. کارکنان بندر فهمیده بودند ایرانی هستم و هر گاه سرو کله من روی عرشه پیدا می‌شد با چنگک و قلاب‌هایی که از آن برای تخلیه کیسه و عدل مورد استفاده قرار می‌گرفت تعقیب‌ام می‌کردند، همراه با توهین و ناسزا به ایران و ایرانی، بویژه به‌شاه ایران.
از بلند گوی رادیو‌ی ترانزیستوری‌ام در کابین کشتی، سخنرانی‌های کوبنده، نه‌خیر... عربده‌های بلند و شمرده شمرده الرئیس را از سخن‌پراکنی "صوت‌العرب من القاهره" می‌شنیدم که گلوی خویش را پاره می‌کرد و می‌گفت والله‌العظیم پوست اسراییلی ها را می‌کنم، پر از کاه می‌کنم و به در وازه‌های بیت المقدس می‌آویزم! و ملت هیستریک و گُر گرفته هورا می‌کشیدند: ناصر حُب ناصر حُب، تعَوجو، تعَوجو.
می‌گفت والله‌العظیم یهودی‌ها را به‌دریا می‌ریزم و خانه و کیبوتس‌هایشان را بین شعب‌الفلسطین تقسیم می‌کنم... ناصر حُب ناصر حُب، تعوجو تَعوجو...
آیا در آن لحظه‌های هیستریک و کف برلب آوردن‌‌ها هرگز به این موضوع فکر کرده بود که همین پروردگار عظیم که او به‌نام‌اش سوگند یاد می‌کرد و می‌خواست با مدد از وی یهودیان را به‌دریا بریزد قبل از آنکه خدای مسیحی‌‌ها و مسلمان‌ها بشود خدای قوم یهود بوده است؟
هرگاه نامی از ایران و شاه ایران می‌بُرد نفرت دوچندان از صدایش می‌بارید و ملت گُر گرفته همه با هم فریاد می‌زدند « عَدو...عَدو...».
می‌گویند روی تانک‌های مصری نوشته بودند " اول تل آبیب بعد طهران". او می‌خواست پس از ریختن زن و بچه‌های یهودی به دریا، در مقام فرماندهی ارتش مصر و سوریه و اردن و عراق، به ایران حمله کند، خوزستان را از ایران جدا و خلیج فارس را در تصرف اعراب در آورد.
*
او مثل قذافی و صدام مرد دیوانه‌ای نبود که بی‌گدار به‌آب بزند، هرچند با نفرتی که پس از کودتای سرهنگان در مصر از سیستم پادشاهی کسب کرده بود دایم به شاه ایران و به شاه سعودی می‌پرید و ملک حسین، کوتوله اردنی را، به‌سخره می‌گرفت. نیروی با تجربه و جنگ‌دیده ارتش‌اش را به یمن فرستاده بود تا از آنجا حکومت پادشاهی عربستان را سرنگون کند. او دیوانه نبود ولی قدرت مطلق چشم را کور می‌کند. او قدرت کوبنده نیروی کوچک ارتش اسراییل را دست کم گرفته بود، هرچند قبلا، در 1956، ضرب شست جانانه‌ای از آن نوش جان کرده بود، شاید هم گزارش‌های سراسر بی‌پایه‌ مبنی بر آماده‌گی و توانایی بی‌حد ارتش مصر به دستش داده بودند، که گرچه از نظر تعداد چندین برابر نیروی دشمن بود ولی در کارآیی و عمل مافیش!
او تهدیدها و هارت و پورت‌های یار غارش محمد عبدالحکیم عامر را باور کرده بود که می‌خواست در عرض چند ساعت مرز جنوبی اسراییل را سوراخ و از مرز های شمال سر در بیاورد و به نیرو‌های حافظ الاسد، وزیر جنگ سوری، به‌پیوندد.
وقتی خواهان پس‌رفت نیروهای سازمان ملل از مرزها شد، تصور می‌کرد دولت های جهان واسطه می‌شوند و در مقام ریش‌سفیدی او را از خر شیطان پایین می‌اورند ولی" اوتانت" دبیر کل سازمان ملل آب پاکی روی دستش ریخت و بلافاصله به درخواست‌اش جواب مثبت داد و نیروهای چند ملیتی سازمان را عقب کشید. خوب بیاد می‌اورم که رسانه‌های گروهی ایران باران شماتت بر سر آقای " اوتانت" باریدند که چرا این تقاضا را جدی گرفته و فوری به آن عمل کرده است. بستن تنگه عقبه هم قوز بالای قوز شد و رئیس، خودش را حسابی توی هچل انداخت.
حکایت ناصر حکایت کودکی شده بود که می‌خواست با کسی که از خودش نیرومند تر است، از بابت تحقیری که سالها قبل از او دیده بوده‌است در مقام تلافی بر آید و اینک در معیت رفقا و دوستان درس عبرتی به او بدهد، هرچند به‌ظاهر. او داد می‌زد و عربده می‌کشید: ولم کنید...بابا ولم کنید تا من پدرطرف را در بیاورم و دوستان می‌گفتند: وُلِک! کوتاه بیا... او از تو قوی تر است ولی او گوش نمی‌داد و به عربده کشی‌اش ادامه می‌داد. سرانجام دوستان راستی راستی ول‌اش کردند و گفتند خُب حالا که اصرار داری برو! او رفت و پوزه‌اش به‌خاک مالیده شد.
ارتش دلیر اسراییل، فقط در مدت شش روز، چنان کمر ناسیونالیسم عرب را شکست که در تاریخ‌ ثیت شد و چنان شوکه‌ای به عربده‌کشان وارد کرد که عامر، وزیر جنگ مصر، چاره‌ای جز خودکشی ندید و قائد اعظم، الرئیس، برای چندین روز سنگ‌کوب کرد و کلامی از دهن‌اش بیرون نمی‌امد، که باعث تعجب من شده بود که شد و کجا رفتند آن همه فریادها و عربده‌ها؟ همه جیز در سکوت محض فرو رفته بود. رئیس خجالت می‌کشید خودش را به ملت‌اش نشان دهد. سر انجام استعفایش را نوشت و در تلویزیون قرائت کرد.
آن‌که در سر هوس سوختن ما می‌کرد...


امت همیشه در صحنه اما دست‌بردار نبود. می‌گفتند مگر شهر هرت است که مارا تو هچل بیاندازی و بگویی دروغ آپریل بود و المعذرتون؟ می‌گفتند مگر تو حاج‌حسین بقال بودی که اشتباها بجای نخود فرنگی باقالی لوبیا به‌ما بفروشی و معذرت بخواهی؟ می‌گفتند مگر تو زایرمحمد عطار بودی که عوضی بجای زردچوبه زنجفیل برای ما بپیچی؟ گفتند این غذای تلخی که پخته‌ای خودت باید لقمه اول‌اش را بخوری ! گفتند این‌جا مملکت بلبشوی اسلامی ایران نیست که بیایی دیگران را سیخونک بکنی و بعد که زورت نرسید و جوانان ما را به‌کشتن دادی بیایی و بگویی ما ادای تکلیف کردیم حالا اگر باختیم چه باک؟ باری‌تعالی این‌جوری مصلحت دیده‌ بوده‌است.
شاید ناصر در پاسخ گفته بوده است: بازهم من که یک عذرخواهی مصلحتی انجام دادم، آقایون علمای جمهوری اسلامی تازه چیزی هم از ملت طلب‌کار شدند.
او سه سال بعد از شکست مفتضحانه 1967 در سن 52 سالگی سکته کرد و رفت. ناصر بی‌شک یکی از رهبران مهم جهان عرب بود ولی افسوس که نیرو و کاریسمایش را آنطور که شایسته یک مرد بزرگ بود بکار نبرد.
*
از پی‌امدهای جنگ شش روزه یکی جان گرفتن الفتح به رهبری ابوحمار بود و دیگری شناسایی
اسراییل از طرف مصر و اردن و بصورت دوفاکتو از طرف چند کشور دیگر عربی. باشد که سوریه نیز بر سر عقل آید و راه زلال را از ضلال تشخیص دهد.

پی‌نوشت
دوستی می‌پرسد پی‌امدهای شکست احتمالی اسراییل را ننوشتی!
چه بنویسم، که اعراب در صورت پیروزی در جنگ چه بر سر شهروندان اسراییلی می‌آوردند؟ هرچند تصور نمی‌رفت آمریکا، که با ناوگان ششم‌اش در مدیترانه حضور داشت، اجازه قصابی زن و بچه‌های یهودی را به آپاچی‌های عرب بدهد.
حمله به‌ایران و جدا کردن خوزستان و عربی کردن خلیج فارس پیش‌کش آقا ناصر.
شکست شرم‌آور چند میلیون عرب بدست دو میلیون اسراییلی، آن‌هم در مدتی چنین کوتاه، ضمن این‌که جهان را در شگفتی و حیرت فرو برد، بهانه‌ای نیز به‌دست رسانه‌ها داد که اعراب را به ریشخند گیرند.
روزنامه هفتگی «توفیق» نوشت اعراب، موشه دایان، وزیر دفاع اسراییل را متهم به سختگیری و خشونت می‌کنند. توفیق در حالی‌که تصویری از موشه دایان به‌چاپ رسانده بود نوشت: آقاموشه گفته است به‌جدم موسی قسم من عرب و یهود را همه با یک چشم نگاه می‌کنم!
و کاریکاتوری تصویر صدرهیأت رئیسه شوروی را نشان می‌داد، که دستمال بر چشم، پای دیوار نُدبه اشک می‌ریخت.

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com