وبلاگ لنگر
خاطرات و یاد داشت‌های ناخدا حمید میداف
Donnerstag, August 14, 2008
مگر هیتلر چه می‌گفت؟ ( بخش دوم و پایانی )

هرچند شرح اوضاع و احوال اجتماعی اروپا‌ در اوایل قرن بیست، بویژه تشریح اوضاع اجتماعی‌ی آلمان در آن دوره، بسیار ضروری، مهم، عبرت‌انگیز و حائز اهمیتِ تاریخی‌ست و شرح آن‌‌ بُرهه از تاریخ که سرانجام به شعله‌ور شدن آتش‌ جنگ جهانی‌ی اول انجامید، و به فاجعه ظهور و صعود ناسیونال سوسالیست‌های فاشیست (نازی‌ها) و به‌قدرت رسیدن آدولف هیتلرختم شد و در نهایت به جنگ جهانی دوم منتهی گردید، در روشن‌شدن مطلب یاری می‌رساند و باید در باره‌اش گفت و نوشت، ولی دریغا وقت‌گیر است و در گنجایش فضای این نوشته اینترنتی نیست. هم به احتمال خارج از حوصله شما خوانندگان عزیز.
با این حال، با توجه به‌اهمیت موضوع، اجازه بدهید به‌طور اختصار و به‌صورت تلگرافی و در حاشیه، اوضاع اجتماعی آلمان را در دوران قبل از ظهور فاجعه شرح بدهم و تشریح بکنم وضع زندگی‌ی فلاکت‌بار (بعد از جنگ جهانی I) آلمان‌ها را، که منجر به ظهور هیتلر و آغاز‌گر همه بدبختی‌ها شد.
*
آن‌چه در بخش نخست این یاد داشت و اینک در این بخش می‌نویسم ذره‌ای از مسؤلیت هیتلر و از بار جنایات وی بر علیه بشریت نمی‌کاهد. نیز کسانی که در نابودی انسان‌ها به او یاری رساندند به همان اندازه و نه کم‌تر، مسؤل‌ آن قساوت‌ها هستند. چشم بستن بر حقایق و دوری از ذکر آن‌چه گذشته است، دردی دوا نمی‌کند. گفتنی‌ها را باید گفت.
*
آلمان، با وجودی‌که قدرتمند ترین نیرو در اروپا بود، اما بر اثر سهل‌انگاری قیصرش ویلهلم دوم و مشاورین نالایق‌اش و حرف‌شنوی پادشاه از آن‌‌ها و سپردن امور به ارتشیان و دخالت مستقیم ژنرال‌ها در سیاست خارجی‌ی مملکت، کشور وارد جنگی شد ( جنگ جهانی اول) که آن زمان و در آن شرایط هیچ نیازی به آن نبود. کشته شدن ولیعهد اتریش در سارایه وو، بهانه‌ای بیش نبود و در حقیقت چندان ربطی به ویلهلم دوم و آلمان نداشت.
شاید دلیل واقعی‌ی جنگ، هرچند مضحک به‌نظر برسد، رُنسانس صنعت و تکنیک و توسعه سریع و برق‌آسای تکنیک و اختراع ماشین آلات جدید و مدرن و مختلف بود، که قبل از آن، به این‌صورت، وجود نداشتند، بویژه ابزار و آلات جنگی مدرن، کشتی‌های جنگی، زیر دریایی‌های مدرن، که آلمان‌ها در جهان در ساخت آن سرآمد بودند، تانک‌های زرهی، توپ‌های دوربُرد، هواپیما و... و این خیال و توهم، که هرکس قوی‌تر از دیگری‌ست و باید با پیش‌دستی در جنگ، طرف را سر جای‌اش بنشاند و آقایی‌ی اروپا را در دست گیرد. این تصور دستِ‌کم دربین ژنرال‌های آلمانی وجود داشت، که می‌خواستند به فرانسه و روس درس عبرت بدهند....
*
این مطلب را نیز ناگفته نگذارم: هنگامی که پرتقالی‌ها، اسپانیایی‌ها، بویژه انگلیس و فرانسه، هلندی‌ها و بلژیکی‌ها، جهان را بین خود تقسیم می‌کردند، از قاره آفریقا گرفته تا آمریکا، چه شمال، چه مرکز چه جنوب‌اش؛ تا هندوچین، تا خاور نزدیک و میانه و دور و کجا و کجا ... آلمان‌ها خواب بودند!! و زمانی بیدار شدند، که جز صحرای کویر و شن‌زار (نامی‌بیا) و چند جزیره لُخت و پتی، در آنطرف دنیا، در دریای معروف به (دریای جنوب)، پشت استرالیا، چیزی دیگر باقی نمانده بود، که اگر این‌‌ بیابان‌‌ و آن جزایر هم، در آن زمان، ارزشی استراتژیک می‌داشتند، بی‌شک انگلیس و فرانسه و هلند، به امان خدا رهای‌شان نمی‌کردند.
آلمان‌ها کلاه سرشان رفته بود، نه! ببخشید! خواب بودند، چرت می‌زدند! و این در حالی بود که در علم و صنعت، در اختراع و سازندگی، در صنعت و اقتصاد، چیزی از دیگران کم نداشتند. ولی گویا از سال‌ها پیش، آن زمان که « یوزف هایدن»، «لودویک فان بتهوون»، «یوهان سباستیان باخ»، « ریچارد واگنر»، «ولفگانگ آمادیوس موتزارت»، نابغه‌های موسیقی، سمفونی‌های جهانگیر را به دنیا عرضه می‌کردند، سیاست‌مداران آلمان در آوای موسیقی، یا به‌قول آخوند‌ها در آلات لهو و لعب، گُم شده بودند.
*
جنگ جهانی اول بیش‌از چهار سال به‌طول انجامید. آدولف هیتلر، داوطلب در جنگ، نخست در سمت سرباز ساده، سپس به عنوان سرجوخه، که رشادت‌هایی از خود نشان داد و مفتخر به دریافت صلیب آهنین درجه 2 شد، شاهد این جنگ فرسایشی در جبهه‌ها و شاهد تسلیم ننگین ارتش آلمان بود. تسلیمی که او به‌شدت مخالف‌اش بود و سوگند یاد کرد که این خیانت، خیانت تسلیم را هرگز به سیاستمداران و مقصرین در وطن‌، نبخشد. چه تجربه تلخ و خانمان‌سوزی!
در این نبرد ننگین و دیوانه، برای نخستین‌بار از سلاح شیمیایی استفاده شد. برای نخستین‌بار حمله از آسمان و بمباران‌های انبوه هوایی صورت گرفت. برای نخستین بار کشتار انسان‌ها در سطحی گسترده رُخ داد، برای نخستین‌بار جبهه‌ها قفل شدند و جنگ سنگر و فرسایشی بر زبان‌ها افتاد. برای نخستین بار در یک زمان چهار امپراتوری و سلطنت مطلقه فرو ریختند: امپراتوری عثمانی، روسیه تزاری، اتریش/مجارستان و آلمان. سلسله پادشاهان معروفی که چند قرن حکومت کرده بودند منقرض شدند: رومانوف‌ها در روسیه‌ی تزاری، عثمانی‌ها در آسیای صغیر، هابسبورگ‌ها در اتریش/مجارستان و «هوهن سولرن‌ها» در آلمان. فرو ریزی این مستبدین سبب‌ساز تحولات جدیدی در اروپا گردید، نه تنها در اروپا، که در جهان.
نظم جهانی دوباره پی‌ریزی شد. ابر قدرت آمریکا «متولد» شد!
*
آلمان در آن جنگ فرسایشی، به معنای کلمه، مفتضحانه شکست خورد و دولت‌های پیروز چنان قرارداد تسلیم خفت‌باری به‌نام (معاهده ورسای) به آلمان‌ها دیکته و تحمیل کردند و آن کشور را محکوم به پرداخت چنان غرامت سنگینی نمودند، که برای گریز از آن، وقوع جنگ دیگری را اجتناب ناپذیر می‌‌ساخت و اصولا نطفه جنگ جهانی دوم در همین معاهده ننگین ورسای بسته شد. قیصر آلمان، پس از جنگ، با فشار آمریکا، استعفا داد و به هلند پناهنده شد. و در آن‌جا مشغول گل‌کاری و باغچه‌داری شد، که چه خوب از عهده‌اش بر می‌آمد. کار هر ُبز نیست خرمن کوفتن....
*
با سر کار آمدن حکومت جمهوری و جولان هرچه بیش‌تر احزاب سیاسی ( که در زمان قیصر هم دل‌اش را خون کرده بودند) و با تسلط سیاستمدارانی اکثرا کم‌مایه بر امور، هرچند وطن‌خواه، چنان وضعیتِ خر تو خری در صحنه سیاسی آلمان به‌وجود آمده بود، و احزاب ( محافظه‌کاران و سوسیالیست‌ها) چنان توی سر هم‌دیگر می‌‌کوبیدند، که مردم در آرزوی کسی، در انتظار منجّی‌ای، مسیحایی نجات دهنده، روز شماری می‌کردند، تا بیاید و تو دهن همه این حراّف‌ها و سیاستمداران بی سیاست بزند و آن‌ها را سر جای‌شان بنشاند.
عده‌ای چشم به‌ شرق داشتند؛ انقلاب اکتبر روسیه محاسبه‌ها را درهم ریخته بود، مارکس و انگلس، تئوریسین‌ها و پیام‌آوران مذهب جدید (کمونیسم) آلمانی بودند. تو این بلبشو و تو این بی‌کسی و در عمق ناتوانی‌ی احزاب موجود، همه چیز برای رشد و نمّوکمونیسم، برای تولد یک ایده تازه، برای یک تحول اجتماعی‌ نوین و ایجاد حکومت و انقلاب پرولتاریا مهیا بود.
به‌همین شدت زمینه برای ظهور و برای پا گرفتن فاشیسم به‌عنوان پادزهر کمونیسم.
چه کسی در این نبرد پیروز می‌شد؟ بودن یا نبودن... مسأله این بود...
*
احزاب مثل قارچ از زمین می‌روییدند. هیتلر و دوستانش که به‌عنوان سربازان شجاع وطن‌پرست از جنگ باز گشته بودند و خفت تسلیم، تا بیخ استخوان‌شان اثر گذاشته بود، آری دیوانه‌شان کرده بود، حزب «نازی» را تشکیل دادند. فاشیست‌ها بی‌هوده و بی‌جهت، گناه شکست و تسلیم آلمان را به گردن یهودیان می‌انداختند و ظهور هر بدبختی را به‌پای کمونیست‌ها می‌نوشتند. ولی یک دشمن لازم بود تا بار گناهان را بر دوش کشد، اگر هم نبود باید اختراع‌اش می‌کردند. پیراهن قهوه‌ای های هیتلر، که فتوکپی‌یی بودند از سیاه‌پوشان فاشیست‌های موسولینی، برنامه تبلیغاتی وسیعی را برای اعاده حیثیت آلمان آغاز کرده بودند. هیتلر در سخنرانی‌هایش از ادا و اطوار‌های «دوچه» تقلید می‌کرد. طنز روزگار ! چند سال بعد همین شاگرد استادِ استادش شد.
هیتلر سعی کرد با کودتا حکومت را در ایالت باواریا به‌دست گیرد. ولی دولت مستعجل هنوز زورکی داشت و خیزش‌ نازی‌ها را به‌شدت سرکوب کرد. هیتلر روش‌اش را تغییر داد و از طریق انتخابات قانونی به قدرت رسید.
تولدی دیگر
او، یعنی «آرچی»، بلا فاصله پس از رسیدن به‌قدرت دست به‌کار شد. کارخانه ها را مجددا راه انداخت، اقتصاد را رونق بخشید. در مدتی کوتاه، که شگفتی همه را بر انگیخت، بی‌کاری را از هفت میلیون نفر به نصف تقلیل داد و به‌مرور از بین برد. نه تنها تورم را مهار کرد، که پیشرفت و توسعه و آقایی مجدد را به آلمان‌ها باز گرداند (احمدی نژاد بخواند). هفته یا ماهی نبود که کارخانه‌ای افتتاح نشود، یا مجتمع از کار افتاده‌ای به‌راه نیافتد، اتوبانی وارد شبکه راه‌های کشور نشود، کشتی‌ای به آب انداخته نشود. آری معجزه صورت گرفته بود.
این همان مسیحایی بود که آلمان‌ها در انتظارش روز شمرده بودند. هرچند مردم شعارهای ضد یهودی او را می‌‌شنیدند ولی مردم عادی آن را به‌عنوان تبلیغات حزبی و قدرت‌طلبی تجزیه و تحلیل کرده و تحویل‌ می‌گرفتند. بارها از آلمان‌ها شنیدم که می‌گفتند روح‌شان از آن‌چه در پس پرده می‌گذشت خبر نداشت و ملت این حرفها را بیشتر «پروپاگاندا» تلقی می‌کرد. و هر گاه اعلام می‌شد رهبر سخن‌رانی‌ای دارد، امت همیشه در صحنه با جان و دل به آن گرد‌همایی، به آن‌جا که قرار بود رهبر عظیم‌الشأن، مسیح نجات‌دهنده حضور یابد، هجوم می‌بردند. و به‌قول، مرحوم پدر زن‌ خوش‌اخلاق و شوخ‌ام، اگر هیتلر داد می‌زد و می‌گفت امروز آن‌قدر پیاز و لوبیا خورده‌ام، که باد‌ش امان از ماتحت‌ام بریده است، ملت همه به‌نشان سلام هیتلری دست به‌آسمان بلند می‌کردند و فریاد می‌زدند: هایل هیتلر...
کسانی که پس از جنگ جان سالم بدر بردند و با هیتلر رفت و آمد داشته‌اند، خصوصا نزدیکان‌اش (کلفت و نوکر و آبدار و ...، که در پست پیشین به آن‌ها اشاره کردم) در مصاحبه‌های تلویزیونی می‌گفتند: هیتلر که در سخن‌رانی‌هایش آن همه شعارهای ضد یهود می‌داد در خانه یا در مجالس خصوصی یا حرفی از آن نمی‌زد یا خیلی عادی از موضوع می‌گذشت! اصلا حوصله گپ زدن در باره آن را نداشت. انگار نه انگار از ناخن پا تا موی سر ضد یهود است! در بیرون برای مردم فریاد می‌کشید، در خلوت بادش در می‌رفت.
احزاب سازمان یافته مردمی نظیرSPD ،CDU ، CSU و هر کوفت و زهر مار دیگر... سال‌ها فقط شعار داده بودند فقط منبر رفته بودند، وراجی کرده بودند، اینک یک اتریشی، هر شهروندان آلمانی را صاحب شغل کرده بود، به رفاه و عزت رسانیده بود. آلمان و آلمانی را ارزش و اعتبار داده بود. آلمان و آلمانی مایه رشک کشورهای اروپایی و کشور‌های جهان شده بودند.
*
هیتلر سیستم احزاب کهنه و وارفته را به‌دور ریخت و همه سیاست‌مداران فرسوده و بی‌بخار را خانه‌نشین کرد. بزرگترین هنر وی اما - برخلاف آخوندهای ایران‌زمین - سپردن کارها به اشخاص ورزیده و کاردان بود. این هیتلر نبود که آلمان را از زیر خاکستر جنگ جهانی اول بیرون کشید و مجددا قوی‌ترین کشور اروپا کرد. این هیتلر نبود که اروپا را از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب به تصرف آلمان‌ها در آورد این مغزهای متفکر، دیسیپلین آهنین و نظم بی‌نظیر آلمانی بود، که این پیروزی‌ها را نصیب‌شان کرد. هیتلر فقط یک عامل، یک Promoter یک کاتالیزاتور بود و بس، او از خفت‌ای که آلمان در جنگ جهانی اول دیده بود به به‌ترین نحو، با کمک آلمان‌ها، به سود آلمان‌ها استفاده برد و غرور آلمان‌ها را به آن‌ها بازگرداند. کاری کرد که احزاب دیگر از عهده‌اش بر نیامدند. یعنی ملت را منسجم کرد، رهبری کرد. او در جبهه‌های جنگ جرأت و کارآمدی آلمان‌ها را دیده و تجربه کرده بود. او خوب می‌دانست، که آلمانی احتیاج به نیروی محرکه دارد، احتیاج به کسی دارد که دستور بدهد، که راه را نشان‌اش بدهد، بقیه‌اش را خودشان به به‌ترین نحو انجام می‌دهند. همانطور که خود نیز بارها در کشتی‌ام این تجربه را کردم، که گوش به‌فرمان بودند و یاد گرفته بودند اطاعت بکنند، سر خود و بدون دستور کاری نکنند مگر در موارد فورس‌ماژور و حیاتی و ضروری. من از کار آمدی، حرف شنوی و دیسیپلین و نظم آلمان‌ها به به‌ترین نحو به سود خودم و به نفع کشتی‌ام استفاده کردم ... نظم و دیسیپلین در خون آلمانی‌ست ...
این نظم و دیسیپلین را در همسرم هم می‌بینم و در چگونگی تربیت و پرورش فرزندانم نیز به‌دست وی مشاهده کردم.
*
هیتلری که آلمان‌ها را با کمک و با زور بازو و با نیروی تفکر خودشان آن‌ها را دوباره به آقایی رسانده بود چرا برایش هورا نکشند؟ چرا اجتماعات چند میلیونی برایش تشکیل ندهند و دست‌ها را به سلام بلند نکنند. آزادی نبود ولی رفاه بود، آقایی و بی‌نیازی بود. مرد آلمانی، بیرون آمده از زیر خرابه‌ها و از زیر خفتِ‌ جنگ و رها‌شده از پرداخت غرامت‌ سنگین‌، رها شده از گرسنگی‌ و بی‌چیزی، از تحقیر و از بی‌درمانی، می‌گفت وقتی من بهداشت نداشته باشم وقتی شکم‌ام گرسنه، لباسم چرکین باشد، بدبخت و تو سری خور باشم، آزادی بیان به چه دردم می‌خورد؟
*
من این‌جا با آلمان‌ها بزرگ شده‌ام و با شناختی که از آن‌ها دارم می‌دانم که در مجموع، کم‌تر از یک در صد از مردم بودند، که با اکراه به این گردهمایی ها می‌رفته‌اند و برای هیتلر هورا می‌کشیده‌اند بقیه همه گوی سبقت از یک‌دیگر می‌ربودند و هنوز که هنوز است تب هیتلر دامن‌شان را رها نکرده است، هرچند به‌ظاهر جرأت گفتن‌اش را ندارند. هنوز به‌یاد آن ایام به‌من می‌گویند: سرقت، تجاوز، زورگویی، قلدری، قرتی‌بازی، در زمان «آرچی» ریشه‌کن شده بود. هنوز بعضی از آلمانها به من می‌گویند: چرا نباید هورا می‌کشیدیم؟ پرچم آلمان همه جا در اروپا، از شمال نروژ تا شمال آفریقا، تا العلمین و دور‌ترها، در اهتزاز بود. ما تا چند هزار کیلومتری در قلب اروپا پیش رفته بودیم، جلو درب خانه‌ی روس‌ها و بلشویک‌ها ایستاده بودیم و رعشه بر اندام‌شان انداخته بودیم. چرا مغرور نباشیم؟
*
آلمان‌ها بارها به‌من گفتند اگر هیتلر، پس از اتحاد با اتریش در سال 1938 به هر دلیل مورد سوء قصد قرار می‌گرفت، یا به مرگ طبیعی می‌مرد، نام‌اش به‌عنوان یکی از مردان بزرگ در تاریخ آلمان به‌ثبت می‌رسید ولی قدرت دیوانه‌اش کرد. قدرت مطلق حماقت مطلق.
*
می‌گویند چرا ملت آلمان برای هیتلر هورا کشیدند؟ مگر خود ما ایرانی‌ها ملیون ملیون برای رهبران مان هورا نمی‌کشیم؟ صلوات نمی‌فرستیم؟ مگر برای استقبال از رفسنجانی، و خاتمی و احمدی نژاد و خامنه‌ای به خیابان ها نمی‌ریزیم؟ آلمان‌ها اگر برای هیتلر به خیابان می‌ریختند و هورا می‌کشیدند دستِ‌کم دلیلی داشتند. او آن‌ها را از زباله دانی بیرون کشیده بود، او به آنها مال و مکنت و جاه و مقام داده بود، احمدی نژاد و خامنه‌ای که حتا از عرضه دادن برق و سوخت به‌مردم عاجزند چه چیز به مردم ایران داده‌اند که مردم این چنین در تظاهرات و در استقبال‌های چند صد هزاری شرکت می‌کنند و دنبال خورو‌شان می‌دوند.
*
آیا امت، یا به‌قول آخوند‌ها اقشار مردم، در هیچ کشوری، عقل درست و حسابی دارند؟ که ما از امت آلمان ایراد بگیریم و برای آن برهه از زمان، برخورد دیگری از آن‌ها انتظار داشته باشیم ؟
هیتلر زمانی جنگ را باخت و ستاره اقبال‌اش افول کرد که کارها را از کاردان گرفت و خودش شد همه کاره مطلق. خودش شد رهبر و ولی‌ی امر. حرف و نصیحت هیچ‌کس را گوش نمی‌‌داد، خود را دستِ آخر عقل کل می‌پنداشت، خود را تنها و محصور از دشمن می‌دید. پشت هر تپه و تریبون و زیر هر سنگ و صندلی دشمن را پنهان می دید.
دشمن هیتلر، به‌قول خودش کمونیست‌ها و یهودی‌ها بودند و دشمن آخوندها آمریکای جهان‌خوار و البته برای خالی نبودن عریضه کمی تا حدی هم اسراییل!
این تنها هیتلر نبود که باعث مرگ چند و چندین میلیون انسان شد. هزاران آلمانی از کوچک و بزرگ به او یاری رساندند، آنها نیز بودند که جنایت کردند. بدون این‌که مثقالی از مسؤلیت و از جنایاتی که هیتلر مرتکب شده‌است چشم پوشی کنیم.
ولی مگر هیتلر چه می‌گفت که مردم این چنین مایل به شنیدنش بودند؟ اتفاقا «گوبلز» که تحصیل کرده و دکتر در فیلسوف بود، در سخنوری استاد وی ‌می‌شد. و هرچند اکترا بدون استفاده از نوشته سخن می‌گفت، سخنانش از لحاظ انشایی و از جنبه دستور زبان، شاهکار بودند.
*
هیتلر، یونی‌فورم خاکی به‌تن، چکمه‌ بلند (رضا شاهی!) به پا، نوار قرمزرنگ صلیب شکسته به بازو؛ به تقلید از معلم‌اش بنیتو موسولینی، پس از یک سکوت معنی‌دار، آهسته و ملایم شروع به صحبت می‌کرد، از پیشرفت‌های مملکت سخن می‌گفت، که درست می‌گفت ... ولی بعد ناگهان بی‌خود و بی‌جهت کنه می‌افتاد تو تنبون‌اش، سرخ می‌شد سیاه می‌شد، زرد می‌شد، سفید می‌شد، فریاد می‌کشید، با انگشت اشاره هوا را می‌شکافت، از سربازان آلمانی سخن می‌گفت که مثل آهن و چدنِ ساختِ کارخانه‌ی "کروپ" محکم و سرسخت هستند، از کارهایی که انجام داده است می‌گفت، بعد هم یک مشت فحش و بد و بیراه نثار دشمنان حاضر و غایب، دیده و ندیده، و نثار کمونیست‌ها و بلشویک‌های بدبخت می‌کرد، بویژه کسانی که هم‌فکر و هم‌عقیده‌اش نبودند، بعد هم می‌زد به صحرای کربلا، که بعله اگر کسی بخواهد جلوی پیشرفت ما را بگیرد و اگر روزی آسمان به زمین فرو افتد تقصیر فقط به‌گردن یهودی‌ها‌ست، در حالی‌که یهودی‌ها فرهیخته‌ترین و مبتکر ترین شهروندان آلمانی محسوب می‌شدند.
*
آری مردم برای دیدن هیتلر و کاریسمای‌اش جمع می‌شدند و هورا می‌کشیدند، دیدن کسی که باعث شده بود آن ها را از گرسنگی و بدبختی نجات دهد. هیتلر با ادا و اطوار های خاص خویش خشم نهفته ملت را برمی‌انگیخت، گفته‌هایش محتوا نداشتند ولی آهنگی که با آن سخن می‌گفت شرورت و عصیانتی که در ادای واژه‌های ساده بکار می‌برد، حرکات دست و صورت و بدن، انعکاسی بود از خشم و نفرت پنهان در درون مردمی که پس از جنگ جهانی اول از اوج عزت به حضیض ذلت فرو افتاده بودند.
*
چارلی چاپلین در فیلم دیکتاتور به نحوی بسیار زیبا خطابه‌های هیتلر را تقلید کرده است.
چالی چاپلین، با حرکات دست و چشم و صورت فریاد می‌زند: هی..... آختن پاختن شلاختن بوم زیگ زاک شینگ پنگ پونگ اوف پوف هه رینگ... هی... ایش میش پیش شاخ شوخ پخ آختونگ اوم لای تونگ سای تونگ ... هی ... اشتونک فینک اشتینک‌‌تیر زاور کروت آخ شاخ شوخ...
*
لطفا این ویدیوکلیپ‌ها را نیز تماشا کنید. اگرهم به‌زبان آلمانی آشنایی ندارید ایرادی ندارد. به‌حرکات هیتلر هنگام سخنرانی توجه بفرمایید. چون گفته‌هایش در مجموع محتوای چندانی ندارند.
نخستین کلیپ یک «پارودی» است.

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com